<<آخرین چت دونفره >>
<<آخرین چت دونفره >>
پارت 1
جیمین :خیلی تعجب اوره ...
و این پیام رو به فرد مورد نظر فرستاد
کوک :چیش تعجب اوره ...
جیمین :یه جوری داریم باهم حرف میزنیم تعجب اوره انگار این آخرین چتمون باهمه
کوک :اهان شاید آخرین چتمون باشه ...
جیمین:یاااا منظورت چیه یعنی ترکم میکنی هه کلا فکر به این جور چیز ها خیلی مسخره اس
و دیگه جوابی از طرف مقابل دریافت نکرد
دریافت نکردن پیام از شخص مقابل خیلی نگرانش کرده بود برا همین بدون هیچ معطلی کلید ماشین رو برداشت و به طرف خونه ی تنها نور زندگیش یعنی بانی کوچولوش حرکت کرد اون خیلی براش مهم بود مهم تر از هر چیزی به خاطر اون هر کاری میکرد حتی از جونش هم میگذشت تا اون خوشحال باشه وبه سمت خونه ی دوستپس..رش حرکت کرد اونقدری تند میروند که چندین دفعه میخواست تصادف کنه توی راه همش دعا میکرد که همون چیزی که فکرش هست اتفاق نیفته
<<بعد چند مین >>
به مکان مورد نظرش رسید و سریع از ماشین پیاده شد و به طرف خونه ی موردنظرش حرکت کرد اونقدری پله های آپارتمان رو تند تند بالا میرفت که حتی نفسی براش نمونده بود هی در و میزد و یه امیدی تو دلش بود که کسی که دوستش داره اینکار و نکرده اون خودک..شی نکرده و خب دید کسی در و براش باز نمیکنه کلیدی که از قبل پسره بهش داده بود رو از جیبش در اورد و وارد در کرد و اون رو باز کرد و با چیزی که دید خشکش زد...
_________________
خب کیوت ها این از اولین پارتش 🎀
پارت 1
جیمین :خیلی تعجب اوره ...
و این پیام رو به فرد مورد نظر فرستاد
کوک :چیش تعجب اوره ...
جیمین :یه جوری داریم باهم حرف میزنیم تعجب اوره انگار این آخرین چتمون باهمه
کوک :اهان شاید آخرین چتمون باشه ...
جیمین:یاااا منظورت چیه یعنی ترکم میکنی هه کلا فکر به این جور چیز ها خیلی مسخره اس
و دیگه جوابی از طرف مقابل دریافت نکرد
دریافت نکردن پیام از شخص مقابل خیلی نگرانش کرده بود برا همین بدون هیچ معطلی کلید ماشین رو برداشت و به طرف خونه ی تنها نور زندگیش یعنی بانی کوچولوش حرکت کرد اون خیلی براش مهم بود مهم تر از هر چیزی به خاطر اون هر کاری میکرد حتی از جونش هم میگذشت تا اون خوشحال باشه وبه سمت خونه ی دوستپس..رش حرکت کرد اونقدری تند میروند که چندین دفعه میخواست تصادف کنه توی راه همش دعا میکرد که همون چیزی که فکرش هست اتفاق نیفته
<<بعد چند مین >>
به مکان مورد نظرش رسید و سریع از ماشین پیاده شد و به طرف خونه ی موردنظرش حرکت کرد اونقدری پله های آپارتمان رو تند تند بالا میرفت که حتی نفسی براش نمونده بود هی در و میزد و یه امیدی تو دلش بود که کسی که دوستش داره اینکار و نکرده اون خودک..شی نکرده و خب دید کسی در و براش باز نمیکنه کلیدی که از قبل پسره بهش داده بود رو از جیبش در اورد و وارد در کرد و اون رو باز کرد و با چیزی که دید خشکش زد...
_________________
خب کیوت ها این از اولین پارتش 🎀
۸۵۳
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.