prt
prt17
ات:چرا منو دباره بهشو میدی ها
یونگی:ببین چاریی دیگی ندارم اگه ترو بهش ندم بابام میکشتت
ات:به درک ترو خدا منو بهش نده
یونگی:کافیه ات
دیگه منم هیچ حرفی نزدم سرمو گذاشتم رویه شیشه ماشین
ویو تهیونگ
همینجوری غرق در فکرام بودم که یونگی زنگ زد
تهیونگ:میشنوم
یونگی:کدوم گوری هستی
تهیونگ:نزدیک ترین دریا
یونگی :همون جا باش که دارم میام
تهیونگ:...
یونگی تماسو قط کرد
(رسیدن دریا دریا بود و بالایه سخره که خیلی بلند نبود تهیونگ وایستاده بود زیره سخره آب بود )
یونگی از ماشین پیاده شد و با سرعت رفت به سمته تهیونگ یه مشت زدتویه صورتش
یونگی: چرا همچین کاری باهاش کردی
تهیونگ :تو چطور جرعت کردی رویه من دستتو بلند کنی(گرفتن یغیه یونگی)
یونگی:دسته کسیفتو بکش
تهیونگ رو هول داد
ویو ات
همینطوری بی جون سرمو گذاشته بودم رویه شیشیه ماشین به دریا نگاه میکردم
یونگی:اگه فقد ده دقیقه دیر میکردم ات الان مرده بود
تهیونگ:چی چرا (شوکه)
یونگی :اوف اینجا روستاست فقد یجور تونستم ات رو از دسته پدرم ازاد کنم
بهش گفتم ات رو دباره میدم دسته تو
تهیونگ هیچی نگفت
یونگی : ببین اون ترو دوست داره تو دوستش داری اگه میتونی دوباره با خودت ببرش اگه تو هم میخواهی ولش کن من خودم ازش مراقبت میکنم اما اونم باید زنده گی کنه
تهیونگ نفسشو بیرون داد و گفت باشه از من انتظاری نداشته باش که مثله خانمم باهاش رفتار کنم
یونگی:پس چرا دوباره میخواهی بیاد پیشت
تهیونگ:چون دوسش دارم(داد)
ویو ات
وقتی یونگی داشت با یکی که پوشتش بود حرف میزد انگار واسم اشنا بود وقتی سورتشو این ور کرد دیدم که تهیونگ بود دستمو گذاشتم رویه قلبم خیلی درد میکرد خیلی بی جون از ماشین پیاده شدم و راه رفتم سمته سخره که تهیونگ منو دید و زود میومد پیشم با چشایه پر از اشک نگاهش کردم دوباره به جلو حرکت کردم چشمامو بستم ....
تهیونگ:اینکارو نکن خواهش میکنم ات
از دور صداش میزد
همینه که ات خودشو انداخت تویه آب تهیونگ هم خودشو پشته سرش پرت کرد تویه آب
ادامه دارد.....
ات:چرا منو دباره بهشو میدی ها
یونگی:ببین چاریی دیگی ندارم اگه ترو بهش ندم بابام میکشتت
ات:به درک ترو خدا منو بهش نده
یونگی:کافیه ات
دیگه منم هیچ حرفی نزدم سرمو گذاشتم رویه شیشه ماشین
ویو تهیونگ
همینجوری غرق در فکرام بودم که یونگی زنگ زد
تهیونگ:میشنوم
یونگی:کدوم گوری هستی
تهیونگ:نزدیک ترین دریا
یونگی :همون جا باش که دارم میام
تهیونگ:...
یونگی تماسو قط کرد
(رسیدن دریا دریا بود و بالایه سخره که خیلی بلند نبود تهیونگ وایستاده بود زیره سخره آب بود )
یونگی از ماشین پیاده شد و با سرعت رفت به سمته تهیونگ یه مشت زدتویه صورتش
یونگی: چرا همچین کاری باهاش کردی
تهیونگ :تو چطور جرعت کردی رویه من دستتو بلند کنی(گرفتن یغیه یونگی)
یونگی:دسته کسیفتو بکش
تهیونگ رو هول داد
ویو ات
همینطوری بی جون سرمو گذاشته بودم رویه شیشیه ماشین به دریا نگاه میکردم
یونگی:اگه فقد ده دقیقه دیر میکردم ات الان مرده بود
تهیونگ:چی چرا (شوکه)
یونگی :اوف اینجا روستاست فقد یجور تونستم ات رو از دسته پدرم ازاد کنم
بهش گفتم ات رو دباره میدم دسته تو
تهیونگ هیچی نگفت
یونگی : ببین اون ترو دوست داره تو دوستش داری اگه میتونی دوباره با خودت ببرش اگه تو هم میخواهی ولش کن من خودم ازش مراقبت میکنم اما اونم باید زنده گی کنه
تهیونگ نفسشو بیرون داد و گفت باشه از من انتظاری نداشته باش که مثله خانمم باهاش رفتار کنم
یونگی:پس چرا دوباره میخواهی بیاد پیشت
تهیونگ:چون دوسش دارم(داد)
ویو ات
وقتی یونگی داشت با یکی که پوشتش بود حرف میزد انگار واسم اشنا بود وقتی سورتشو این ور کرد دیدم که تهیونگ بود دستمو گذاشتم رویه قلبم خیلی درد میکرد خیلی بی جون از ماشین پیاده شدم و راه رفتم سمته سخره که تهیونگ منو دید و زود میومد پیشم با چشایه پر از اشک نگاهش کردم دوباره به جلو حرکت کردم چشمامو بستم ....
تهیونگ:اینکارو نکن خواهش میکنم ات
از دور صداش میزد
همینه که ات خودشو انداخت تویه آب تهیونگ هم خودشو پشته سرش پرت کرد تویه آب
ادامه دارد.....
- ۱۰.۲k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط