عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۰
نشستم و شروع کردم به خوردن
احساس میکردم چند نفر دارن نگام میکنن
معذب شدم پس سرمو گرفتم بالا و به اطراف نگاه کردم
نمیدونم چرا ولی اول به ا.ت نگاه کردم و بله
اون داشت نگام میکرد
ا.ت تو ذهنش :
نگاهشو ازم گرفتو نشست و شروع کرد به خوردن
استرس تمام وجودم رو گرفته بود
اگه بدش بیاد چی ؟ اگه خوشش نیومد چیکار کنم ؟ اصلا اگه اخراجم کردن چی ؟
ولی خودمونیما.....موقع غذا خوردن بدجوری جذاب میشه.....نتونستم دست از نگاه کردن بهش بردارم و تسلیم چهره ی متقارن زیباش شدم.....البته تا وقتی که سرشو نیاورده بود بالا
نمیدونستم چیکار کنم پس بزور به روبه روم نگاه کردم اما اون فهمید و گفت
تهیونگ : اتفاقی افتاده ؟
ا.ت : جان ؟
تهیونگ : محض اطلاع دوست ندارم حرفمو تکرار کنم پس خودتو نزن به اون راه و جوابمو بده
ا.ت : نه هیچی فقط داشتم نگاه میکردم به ظرف غذاتون
تهیونگ : چرا ؟
ا.ت : طرحش قشنگ بود (بپیچون)
تهیونگ تو ذهنش :
حالا انگار مثلا من گاوم نمیفهمم داشت تو تخم چشمام نگاه میکرد
حوصله ی درست حصابی هم نداشتم باید میفرستادمش اتاق شکنجه
ولی بعد غذا میگم ببرنش
بعد از ۱۰ دیقه
ا.ت تو ذهنش :
غذا رو تا آخر تموم کرد و صندلی رو کشید عقب و داشت بلند میشد منم داشتم ظرفا رو برمیداشتم ببرم بشورم
قبل اینکه بلند شه گفتم
ا.ت : خوشتون اومد ؟
با مکث گفت
تهیونگ : آره....کی درست کرده ؟
ا.ت : من درست کردم نوش جونتون
تهیونگ : جدی ؟
ا.ت : بله
ادامه دارد...
بچه ها عذر میخوام من یکم شرایطم خاصه گفتم که بازم میخواستم براتون آپ کنم ولی برقمون برا چهار ساعت قطع شد و بعد که وصل شد رفتیم بیرون
شرایط یاری نمیکنه وگرنه خودم بیشتر از شما ذوق دارم که بذارم
عاشقتونم مرسی که صبر میکنین حمایت یادتون نره ♡
نشستم و شروع کردم به خوردن
احساس میکردم چند نفر دارن نگام میکنن
معذب شدم پس سرمو گرفتم بالا و به اطراف نگاه کردم
نمیدونم چرا ولی اول به ا.ت نگاه کردم و بله
اون داشت نگام میکرد
ا.ت تو ذهنش :
نگاهشو ازم گرفتو نشست و شروع کرد به خوردن
استرس تمام وجودم رو گرفته بود
اگه بدش بیاد چی ؟ اگه خوشش نیومد چیکار کنم ؟ اصلا اگه اخراجم کردن چی ؟
ولی خودمونیما.....موقع غذا خوردن بدجوری جذاب میشه.....نتونستم دست از نگاه کردن بهش بردارم و تسلیم چهره ی متقارن زیباش شدم.....البته تا وقتی که سرشو نیاورده بود بالا
نمیدونستم چیکار کنم پس بزور به روبه روم نگاه کردم اما اون فهمید و گفت
تهیونگ : اتفاقی افتاده ؟
ا.ت : جان ؟
تهیونگ : محض اطلاع دوست ندارم حرفمو تکرار کنم پس خودتو نزن به اون راه و جوابمو بده
ا.ت : نه هیچی فقط داشتم نگاه میکردم به ظرف غذاتون
تهیونگ : چرا ؟
ا.ت : طرحش قشنگ بود (بپیچون)
تهیونگ تو ذهنش :
حالا انگار مثلا من گاوم نمیفهمم داشت تو تخم چشمام نگاه میکرد
حوصله ی درست حصابی هم نداشتم باید میفرستادمش اتاق شکنجه
ولی بعد غذا میگم ببرنش
بعد از ۱۰ دیقه
ا.ت تو ذهنش :
غذا رو تا آخر تموم کرد و صندلی رو کشید عقب و داشت بلند میشد منم داشتم ظرفا رو برمیداشتم ببرم بشورم
قبل اینکه بلند شه گفتم
ا.ت : خوشتون اومد ؟
با مکث گفت
تهیونگ : آره....کی درست کرده ؟
ا.ت : من درست کردم نوش جونتون
تهیونگ : جدی ؟
ا.ت : بله
ادامه دارد...
بچه ها عذر میخوام من یکم شرایطم خاصه گفتم که بازم میخواستم براتون آپ کنم ولی برقمون برا چهار ساعت قطع شد و بعد که وصل شد رفتیم بیرون
شرایط یاری نمیکنه وگرنه خودم بیشتر از شما ذوق دارم که بذارم
عاشقتونم مرسی که صبر میکنین حمایت یادتون نره ♡
- ۴۷۷
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط