پارت7
پارت7
رفتم کنارش منو بلند کرد و گذاشت روی پاش و گفت از هر کدوم دلت میخواد انتخاب کن و بخور من نگاهم به کیک تمشک افتاد پدر فهمید کیک تمشک رو داد بهم و گفت هرچقدر میخوای بخور هاکو گفت خواهر میای بعد صبحانه دوباره باهم بازی کنیم که پدر گفت نه نمیشه آی بعد از خوردن صبحانه به قصر خودش برمیگرده با این حرف هارو گفت پدر لطفا بزارید آی پیشمون بمونه خواهش میکنم پدر با خونسردی گفت بعدا راجبش صحبت میکنیم هارو افسرده سرجاش نشست و شروع به خوردن کرد
نارو: نمیتونستم بذارم پسرا به آی وابسته بشن بخاطر همین اسرار داشتم آی برگرده به قصر خودش ولی خودم دلم نمیخواست اون آخرین یادگار ماری قبل از مرگش بود بعد از خوردم صبحانه آی رو فرستادم به قصر خودش و هارو و هاکو رو صدا زدم تا به اتاق کارم بیان وقتی اومدن نشستم جلشون و گفتم پسرا ما نمیتونیم زیاد به آی وابسته بشیم میدونم سخته ولی اگه اون پیش ما باشه ممکنه 16 سال بعد که 20 سالش بشه نمیتونیم ازش دل بکنیم هارو گفت میدونیم پدر ولی بذارید تا وقتی که هست خاطرات خوب بسازیم تا بعد از رفتنش حسرت نخوریم هاکو بعد حرف هارو سرش رو به نشانه تایید تکون داد گفتم برید استراحت بعدا درموردش تصمیم میگیرم بعد از رفتن هارو و هاکو کلی فکر کردم حق با اونا بود شاید بهتر یه اتاق برای آی آماده کنم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
رفتم کنارش منو بلند کرد و گذاشت روی پاش و گفت از هر کدوم دلت میخواد انتخاب کن و بخور من نگاهم به کیک تمشک افتاد پدر فهمید کیک تمشک رو داد بهم و گفت هرچقدر میخوای بخور هاکو گفت خواهر میای بعد صبحانه دوباره باهم بازی کنیم که پدر گفت نه نمیشه آی بعد از خوردن صبحانه به قصر خودش برمیگرده با این حرف هارو گفت پدر لطفا بزارید آی پیشمون بمونه خواهش میکنم پدر با خونسردی گفت بعدا راجبش صحبت میکنیم هارو افسرده سرجاش نشست و شروع به خوردن کرد
نارو: نمیتونستم بذارم پسرا به آی وابسته بشن بخاطر همین اسرار داشتم آی برگرده به قصر خودش ولی خودم دلم نمیخواست اون آخرین یادگار ماری قبل از مرگش بود بعد از خوردم صبحانه آی رو فرستادم به قصر خودش و هارو و هاکو رو صدا زدم تا به اتاق کارم بیان وقتی اومدن نشستم جلشون و گفتم پسرا ما نمیتونیم زیاد به آی وابسته بشیم میدونم سخته ولی اگه اون پیش ما باشه ممکنه 16 سال بعد که 20 سالش بشه نمیتونیم ازش دل بکنیم هارو گفت میدونیم پدر ولی بذارید تا وقتی که هست خاطرات خوب بسازیم تا بعد از رفتنش حسرت نخوریم هاکو بعد حرف هارو سرش رو به نشانه تایید تکون داد گفتم برید استراحت بعدا درموردش تصمیم میگیرم بعد از رفتن هارو و هاکو کلی فکر کردم حق با اونا بود شاید بهتر یه اتاق برای آی آماده کنم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.