پارت78
#پارت78
گوشی رو توی جیبم پالتوم گذاشتم و رفتم سمت خونمون.
رفتم سمت خونمون یه نگاه به خونمون انداختم و یه نگاه به خونه مهسا اینا انداختم.
دوباره گوشی رو از جیبم در آوردم.
و دوباره شماره ی مهسا رو گرفتم اما هرچقدر منتظر بودم بازم جواب نداد.
کلافه دستی توی موهام کشیدم و گوشی رو قطع کردم.
لعنتی نکنه داره تلافی میکنه واسه اینکه جوابشو ندادم.
کلید رو از توی جیبم در آوردم و درخونه رو باز کردم و وارد خونه شدم.
تو حیاط همینجوری که میومدم و میرفتم باز شماره ی مهسا رو گرفتم
یک بار...دو بار... سه بار...اما جواب نداد.
با ناامیدی کنار باغچه نشستم که گوشیم زنگ خورد.
فوری به صفحه اش نگاه کردم اما با دیدن شماره ناشناس بادم خالی شد.
جواب دادم:بله؟
سلام حامدجان.
از جام بلند شدم گفتم:چطوری پسر خوبی؟
رضا:ممنون راستش قرض از مزاحمت
راستش این بود که میخواستم درباره ی
اون پرونده جدیده رو ازش سوال بپرسم.وقتشو داری بهم جواب بدی؟
حامد:آره آره حتما بگو ببینم کدوم قسمتشو مشکل داری؟
رضا:اون قسمتی که...
بعد از اینکه تموم چیزهایی که درباره پرونده سوال داشت توضیح دادم تلفن رو قطع کردم.
بازم شماره ی مهسا رو گرفتم:دو بوق نخورده جواب داد.
با اعصبانیت گفتم:چرا جواب نمیدی؟
داری تلافی میکنی؟
بابا من سرجلسه بودم کار داشتم.
گوشیم رو سایلنت بود نتونستم جواب بدم.تو چرا دیگه جواب نمیدادی؟...
از پشت تلفن هم میشد پوزخند روی لبش رو تشخیص داد.
گفت:اگه تو سرجلسه بودی منم کار داشتم گوشی پیشم نبود.
بعدشم چرا دعوا داری؟
دستی توی موهام کشیدم و گفتم: لعنتی اعصابم خورد شده بود،
هرچقدر زنگ میزدم جواب نمیدادی!...
مردم از نگرانی!...
بعد حرفام صداش آروم شد و گفت: چرا نگران؟!...
نمیدونم اما خب نگرانت شده بودم دیگه!...
دست خودم نبود وقتی جواب ندادی یهو یه دلشور عجیب گرفتم.
میتونستم لبخند روی لبهاش رو حس کنم.
گفت:منم همینطور وقتی که جواب ندادی واقعا اعصابم خورد شده بود.
حالا اینارو بیخیال بگو ببینم امروز چیکار کردی؟
امروز...متفکر گفتم:هیچی فقط تو شرکت بودم دیگه کار خاصی نبود.
فقط...
مشکوک پرسید:فقط چی؟
گفتم:فقط...هیچی هیچی چیز مهمی نیست.
و بعد با خودم زمزمه کردم:لعنتی نزدیک بود قضیه شقایق رو بگم!...
سریع گفتم:جانم؟
با صدای مهسا از فکر بیرون اومدم:عه حامد کجایی؟
حامد:هیچی بابا یدفعه ای رفتم تو فکر
مهسا گفت:مطمئنی هیچ اتفاقی نیفتاده؟
حامد:آره گلم اتفاقی نیفتاده خیالت راحت!...
مهسا:میگما...
و بعد با صدای مادرش که داشت صداش میکرد حرفش نصفه موند.
و دوباره صدای مادرش اومد که داشت صداش میکرد که مهسا باعجله گفت:
حامد حامد من باید برم مامان صدام میزنه!...فعلا خدانگهدار!...من برم عزیزم
بعد بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه گوشی رو قطع کرد.
لبخندی زدم و گوشی رو قطع کردم.
و گوشی رو تو جیبم گذاشتم و با خیال راحت رفتم تو خونه.
هیچکس نبود.رفتم تو آشپزخونه و از توی یخچال یه لیوان آب خوردمو اومدم بیرون.
(مهسا)
داشتم با حامد حرف میزدم که مامانم صدام کرد.عجله ای ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
مامان تو هال که نبود حتما تو آشپزخونه اس!...
رفتم آشپزخونه و گفتم:جانم؟!
مامان یه نگاه بهم انداخت و گفت:
سیب زمینی هارو سرخ کن بدو بدو که الان بابات میاد!...
رفتم سمت گاز و مشغول سرخ کردن سیب زمینی ها بودم که مامان گفت:
با تینا حرف میزدی؟
چند لحظه مکث کردم و برگشتم سمتش و گفتم:نه!دوستم بود!...
مشکوک گفت:کدوم دوستت؟
گوشی رو توی جیبم پالتوم گذاشتم و رفتم سمت خونمون.
رفتم سمت خونمون یه نگاه به خونمون انداختم و یه نگاه به خونه مهسا اینا انداختم.
دوباره گوشی رو از جیبم در آوردم.
و دوباره شماره ی مهسا رو گرفتم اما هرچقدر منتظر بودم بازم جواب نداد.
کلافه دستی توی موهام کشیدم و گوشی رو قطع کردم.
لعنتی نکنه داره تلافی میکنه واسه اینکه جوابشو ندادم.
کلید رو از توی جیبم در آوردم و درخونه رو باز کردم و وارد خونه شدم.
تو حیاط همینجوری که میومدم و میرفتم باز شماره ی مهسا رو گرفتم
یک بار...دو بار... سه بار...اما جواب نداد.
با ناامیدی کنار باغچه نشستم که گوشیم زنگ خورد.
فوری به صفحه اش نگاه کردم اما با دیدن شماره ناشناس بادم خالی شد.
جواب دادم:بله؟
سلام حامدجان.
از جام بلند شدم گفتم:چطوری پسر خوبی؟
رضا:ممنون راستش قرض از مزاحمت
راستش این بود که میخواستم درباره ی
اون پرونده جدیده رو ازش سوال بپرسم.وقتشو داری بهم جواب بدی؟
حامد:آره آره حتما بگو ببینم کدوم قسمتشو مشکل داری؟
رضا:اون قسمتی که...
بعد از اینکه تموم چیزهایی که درباره پرونده سوال داشت توضیح دادم تلفن رو قطع کردم.
بازم شماره ی مهسا رو گرفتم:دو بوق نخورده جواب داد.
با اعصبانیت گفتم:چرا جواب نمیدی؟
داری تلافی میکنی؟
بابا من سرجلسه بودم کار داشتم.
گوشیم رو سایلنت بود نتونستم جواب بدم.تو چرا دیگه جواب نمیدادی؟...
از پشت تلفن هم میشد پوزخند روی لبش رو تشخیص داد.
گفت:اگه تو سرجلسه بودی منم کار داشتم گوشی پیشم نبود.
بعدشم چرا دعوا داری؟
دستی توی موهام کشیدم و گفتم: لعنتی اعصابم خورد شده بود،
هرچقدر زنگ میزدم جواب نمیدادی!...
مردم از نگرانی!...
بعد حرفام صداش آروم شد و گفت: چرا نگران؟!...
نمیدونم اما خب نگرانت شده بودم دیگه!...
دست خودم نبود وقتی جواب ندادی یهو یه دلشور عجیب گرفتم.
میتونستم لبخند روی لبهاش رو حس کنم.
گفت:منم همینطور وقتی که جواب ندادی واقعا اعصابم خورد شده بود.
حالا اینارو بیخیال بگو ببینم امروز چیکار کردی؟
امروز...متفکر گفتم:هیچی فقط تو شرکت بودم دیگه کار خاصی نبود.
فقط...
مشکوک پرسید:فقط چی؟
گفتم:فقط...هیچی هیچی چیز مهمی نیست.
و بعد با خودم زمزمه کردم:لعنتی نزدیک بود قضیه شقایق رو بگم!...
سریع گفتم:جانم؟
با صدای مهسا از فکر بیرون اومدم:عه حامد کجایی؟
حامد:هیچی بابا یدفعه ای رفتم تو فکر
مهسا گفت:مطمئنی هیچ اتفاقی نیفتاده؟
حامد:آره گلم اتفاقی نیفتاده خیالت راحت!...
مهسا:میگما...
و بعد با صدای مادرش که داشت صداش میکرد حرفش نصفه موند.
و دوباره صدای مادرش اومد که داشت صداش میکرد که مهسا باعجله گفت:
حامد حامد من باید برم مامان صدام میزنه!...فعلا خدانگهدار!...من برم عزیزم
بعد بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه گوشی رو قطع کرد.
لبخندی زدم و گوشی رو قطع کردم.
و گوشی رو تو جیبم گذاشتم و با خیال راحت رفتم تو خونه.
هیچکس نبود.رفتم تو آشپزخونه و از توی یخچال یه لیوان آب خوردمو اومدم بیرون.
(مهسا)
داشتم با حامد حرف میزدم که مامانم صدام کرد.عجله ای ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
مامان تو هال که نبود حتما تو آشپزخونه اس!...
رفتم آشپزخونه و گفتم:جانم؟!
مامان یه نگاه بهم انداخت و گفت:
سیب زمینی هارو سرخ کن بدو بدو که الان بابات میاد!...
رفتم سمت گاز و مشغول سرخ کردن سیب زمینی ها بودم که مامان گفت:
با تینا حرف میزدی؟
چند لحظه مکث کردم و برگشتم سمتش و گفتم:نه!دوستم بود!...
مشکوک گفت:کدوم دوستت؟
۸.۱k
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.