عشق کلاسیک 🤎✨
عشق کلاسیک 🤎✨
p2
ویو ا.ت
خب الان که کاری ندارم میرم بیرون ببینم مردم برای جشن حاضر شدن یانه . رفتم بیرون دیدم کل خیابون پر شده از بچه تاپیر ، همه جا پرجم هایی که به اهتزاز در اومده بودن دیده میشد ، مردم دور هم حلقه زده بودن و داشتن میرقصسدن و آهنگ می خوندن ، از دور پسری رو دیدم که قبلا داخل شهر ندیده بودم ! چه صورت قشنگی داره ، رفتم بهش سلام کنم
ویو تهیونگ
رفتم لباس هایی رو پوشیدم که مردم عادی میپوشیدن باید هم رنگ جماعت میشدم تا کسی من و نشناسه ، مونده بودم سوار اسب شم یا پیاده برم ، آخه خره وقتی با اسب بری بهت شک میکنن عقل کل ، تصمیم گرفتم بدون اسب برم . بیرون مثل بازار شام بود مردم بزن و برقص میکردن و پرچم کشور و بالا میبردن از دور چشمم رو یه دختره جوان که صورتی مثل خورشید ماه داشت افتاد داشت سمت من می یومد ، نکنه ... نکنه من و شناخته؟!....
(ا.ت+تهیونگ-)
+سلام!
-س..سلا...ام (بچم هول شده)
+شمارو قبلا داخل شهر ندیدم تازه اومدین؟
-(آخیش من و نشناخت)آها ... آره دوسه روزی میشه
+بعد میدونید امروز چرا این شکلیه؟
-عه ..داشتم قدم میزدم شنیدم که می گفتن تولد پادشاهه... درسته ؟
+آره ، تازه اومدی ولی از همه چیز خبر داری ، راستی من هرکس جدیدی که به شهرمون میاد رو راهنمایی می کنم تا شهر رو بشناسه می خوای شهر و نشونت بدم ؟
-ممنون میشم
+خب شهر ما بازار های گوناگونی داره تو بازاراش هرچی بخوای می تونی پیدا کنی از ماشین گرفته تا سنگ
-سنگ؟!
+آره سنگ!
-چرا سنگ؟
+بعضی ها با سنگ وسیله درست میکنن و میفروشن اینا هم اومدن با خودشون گفتن چرا ما سنگ نفروشیم و تین جوری بود که سنگ هم تو بازار پیدا شد
-(خاک بر سرت نا سلامتی جانشین این مملکتی ولی نمیدونی تو باز چی میفروشن)
+چیزی شده ؟ به نظر میاد چیزی زیر لب گفتید ؟
-عا... هه هه ... چیزی نیست ..(دختره چه خوشگله مودب هم که هست...)
+(درحال توضیح )
شب ساعت ۸:۳۰
+....خونه های این منطقه بیشتر رنگارنگن و حال و هوای دیگه ای داره
-(عی وای ساعت هشت شده ساعت نه مهمونه باید برم ، ولی دختره خیلی قشنگه ، چی میگی تهیونگ سریع برو قصر )
+میشه گفت تو این محله بیش....
-ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی من باید برم فردا دوباره هم و میبینیم
+باشه مشکلی نیست
-پس فعلا خدافظ
+خدافظ
عای شکمممممم چقدر به خاطر این پسره راه رفتم ... راستی اسمش چی بود ؟نگفت ... این همه براش حرف زدم اسمشم نگفت ... عاایییی شیکممممم گشنمهههههه ... راستی ساعت نه باید قصر باشم ، ویییی دیرم شد
ویو تهیونگ
آخیش رسیدم اتاقم .. عاییی پهلو هام درد گرفت از بس دویدم گشنمم هست
تق تق
-بله؟
خدمتکار:قربان حمومتون حاضره
-الان میام
رفتم حموم کردم و بعدش لباس پوشیدم
خدمتکار :خب ... قربان حاضر شدید تا نیم ساعت دییگه باید داخل سالن باشید
-باشه
..
p2
ویو ا.ت
خب الان که کاری ندارم میرم بیرون ببینم مردم برای جشن حاضر شدن یانه . رفتم بیرون دیدم کل خیابون پر شده از بچه تاپیر ، همه جا پرجم هایی که به اهتزاز در اومده بودن دیده میشد ، مردم دور هم حلقه زده بودن و داشتن میرقصسدن و آهنگ می خوندن ، از دور پسری رو دیدم که قبلا داخل شهر ندیده بودم ! چه صورت قشنگی داره ، رفتم بهش سلام کنم
ویو تهیونگ
رفتم لباس هایی رو پوشیدم که مردم عادی میپوشیدن باید هم رنگ جماعت میشدم تا کسی من و نشناسه ، مونده بودم سوار اسب شم یا پیاده برم ، آخه خره وقتی با اسب بری بهت شک میکنن عقل کل ، تصمیم گرفتم بدون اسب برم . بیرون مثل بازار شام بود مردم بزن و برقص میکردن و پرچم کشور و بالا میبردن از دور چشمم رو یه دختره جوان که صورتی مثل خورشید ماه داشت افتاد داشت سمت من می یومد ، نکنه ... نکنه من و شناخته؟!....
(ا.ت+تهیونگ-)
+سلام!
-س..سلا...ام (بچم هول شده)
+شمارو قبلا داخل شهر ندیدم تازه اومدین؟
-(آخیش من و نشناخت)آها ... آره دوسه روزی میشه
+بعد میدونید امروز چرا این شکلیه؟
-عه ..داشتم قدم میزدم شنیدم که می گفتن تولد پادشاهه... درسته ؟
+آره ، تازه اومدی ولی از همه چیز خبر داری ، راستی من هرکس جدیدی که به شهرمون میاد رو راهنمایی می کنم تا شهر رو بشناسه می خوای شهر و نشونت بدم ؟
-ممنون میشم
+خب شهر ما بازار های گوناگونی داره تو بازاراش هرچی بخوای می تونی پیدا کنی از ماشین گرفته تا سنگ
-سنگ؟!
+آره سنگ!
-چرا سنگ؟
+بعضی ها با سنگ وسیله درست میکنن و میفروشن اینا هم اومدن با خودشون گفتن چرا ما سنگ نفروشیم و تین جوری بود که سنگ هم تو بازار پیدا شد
-(خاک بر سرت نا سلامتی جانشین این مملکتی ولی نمیدونی تو باز چی میفروشن)
+چیزی شده ؟ به نظر میاد چیزی زیر لب گفتید ؟
-عا... هه هه ... چیزی نیست ..(دختره چه خوشگله مودب هم که هست...)
+(درحال توضیح )
شب ساعت ۸:۳۰
+....خونه های این منطقه بیشتر رنگارنگن و حال و هوای دیگه ای داره
-(عی وای ساعت هشت شده ساعت نه مهمونه باید برم ، ولی دختره خیلی قشنگه ، چی میگی تهیونگ سریع برو قصر )
+میشه گفت تو این محله بیش....
-ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی من باید برم فردا دوباره هم و میبینیم
+باشه مشکلی نیست
-پس فعلا خدافظ
+خدافظ
عای شکمممممم چقدر به خاطر این پسره راه رفتم ... راستی اسمش چی بود ؟نگفت ... این همه براش حرف زدم اسمشم نگفت ... عاایییی شیکممممم گشنمهههههه ... راستی ساعت نه باید قصر باشم ، ویییی دیرم شد
ویو تهیونگ
آخیش رسیدم اتاقم .. عاییی پهلو هام درد گرفت از بس دویدم گشنمم هست
تق تق
-بله؟
خدمتکار:قربان حمومتون حاضره
-الان میام
رفتم حموم کردم و بعدش لباس پوشیدم
خدمتکار :خب ... قربان حاضر شدید تا نیم ساعت دییگه باید داخل سالن باشید
-باشه
..
۳.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.