𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁶"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁶"
پ.آ: کجا؟!
همون لحظه یهو همجا خاموشی شد و بعلههه یکباااار شااانس...
اصلا به تاریک بودن توجه نکردم، به سختی سعی کردم به بابا برخورد نکنم و با همون حالت چهاردست و پا و رفتم سمت خروجی!
باورم نمیشه مسیریابیم تو تاریکی اینقدر خفن بوده باشه... انگار خونه عمو رو حفظم.
هرکس اعتراض از خاموش بودن برقا میکرد که بی سر و صدا رو زانو بلند شدم و در رو باز کردم و همون لحظه چشمم به آقای جذاب افتاد...
پاشدم و آروم رفتم بیرون و در رو بستم.
پا تند کردم سمتش و نزدیکی اش که شدم اومدم چیزی بگم که انگشتش روی ل..بم نشست!
میخ شده تو چشماش نگاه کردم که به ل..بام خیره شد و آروم پچ زد:
کوک: +اول فیوز برقا رو درست کنم...
چشمام گردِ گرد شد... هنن:/؟؟؟ بعلههه:/؟!
یعنی کار جونگکوک بود که برقا رو خاموش کرده بود؟
انگشتش رو که برداشت اومدم بهش چیزی بگم که همون انگشت رو بو//سید!
وای خدا... وای دارم خواب میبینم؟! این در این حد رمانتیک بوده و من کور بودم؟!
اینجوری پیش بره من قلبم کنده میشه...
جدا تحمل ندارم.
این که کلا سرد و جدی بودش یهو چی شد؟!
نگاه میخکوب شده ام رو که دید پوزخند جذابی زد و رفت سمت خونه...
اما من... تو همون حالت خشک شده بودم!
به خودم که اومدم سریع دوییدم سمت کوکی که رفته بود پشت خونه...
وای تاریک بوددد... نگاهی به راهروی تاریک کردم که تیکه ای از پشت خونه بود و گفتم:
آرا: _ج..جونگکوک؟!
وقتی صدایی نیومد کمی عقب رفتم که همون لحظه چراغ روبه روی خونه روشن شد و پرتوی نورِ ضعیفی به من رسید...
اما قسمت پشت خونه که کلا دیوار بود و یه راهروی تاریک!
که یهو ت..نی به ت..نم چسبید و...
پ.آ: کجا؟!
همون لحظه یهو همجا خاموشی شد و بعلههه یکباااار شااانس...
اصلا به تاریک بودن توجه نکردم، به سختی سعی کردم به بابا برخورد نکنم و با همون حالت چهاردست و پا و رفتم سمت خروجی!
باورم نمیشه مسیریابیم تو تاریکی اینقدر خفن بوده باشه... انگار خونه عمو رو حفظم.
هرکس اعتراض از خاموش بودن برقا میکرد که بی سر و صدا رو زانو بلند شدم و در رو باز کردم و همون لحظه چشمم به آقای جذاب افتاد...
پاشدم و آروم رفتم بیرون و در رو بستم.
پا تند کردم سمتش و نزدیکی اش که شدم اومدم چیزی بگم که انگشتش روی ل..بم نشست!
میخ شده تو چشماش نگاه کردم که به ل..بام خیره شد و آروم پچ زد:
کوک: +اول فیوز برقا رو درست کنم...
چشمام گردِ گرد شد... هنن:/؟؟؟ بعلههه:/؟!
یعنی کار جونگکوک بود که برقا رو خاموش کرده بود؟
انگشتش رو که برداشت اومدم بهش چیزی بگم که همون انگشت رو بو//سید!
وای خدا... وای دارم خواب میبینم؟! این در این حد رمانتیک بوده و من کور بودم؟!
اینجوری پیش بره من قلبم کنده میشه...
جدا تحمل ندارم.
این که کلا سرد و جدی بودش یهو چی شد؟!
نگاه میخکوب شده ام رو که دید پوزخند جذابی زد و رفت سمت خونه...
اما من... تو همون حالت خشک شده بودم!
به خودم که اومدم سریع دوییدم سمت کوکی که رفته بود پشت خونه...
وای تاریک بوددد... نگاهی به راهروی تاریک کردم که تیکه ای از پشت خونه بود و گفتم:
آرا: _ج..جونگکوک؟!
وقتی صدایی نیومد کمی عقب رفتم که همون لحظه چراغ روبه روی خونه روشن شد و پرتوی نورِ ضعیفی به من رسید...
اما قسمت پشت خونه که کلا دیوار بود و یه راهروی تاریک!
که یهو ت..نی به ت..نم چسبید و...
۳.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.