زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_42
دیانا _عمه میایین
عمه _اره دخترم
ممد _😏
دیانا _(😍)
عمه اینا رفتن و من کمک مامان همه چی رو جمع کردیم و رفتم اتاق گوشو باز مردم نه پی امی چیزی ارسلان چرا اصلا نه زنگ زده نه پی ام هم نداده وایسا آدمش میکنم چرا جوابمو نمیده مثلا به من چه مادر بزرگم بده
یه چند تا آهنگ گوش کردم و خوابیدم😐
🌞🌞🌞🌞🌞🌞
ارسلان _میخواستم دیانا رو یکم ترد کنم چون میخواستم سوپرایز شه دلیل دعوتشون همینه
رضا _خنگی دیه
هه مثلا خانم سوپرایز شه
ارسلان _بهللهه
تو خودت برای پانیذ خانم مگه اینکارا نمیکنی
رضا _نووو
ارسلان_😑😑😑خوب حالا نحرفم
بلند شو بریم ببینیم چیکار کردن
رفتیم حیاط و دیدیم واقعا عالی هست همه چیزو چیدن از تیم تم تشکر کردم همه جا عالی بود و یه مکان برای عکس گرفتن درست کرده بودن که با بادکنک و گل های رز درست شده بود به همراه گل ارکیده دیانا اینارو دوست داشت
دیگه همه میدونن منو دیانا همو میخوایم دیروز مادرم گفت مامان دیانا باهاش حرف زده
رضا _عههه چیا گفتن 🤭😍🧐
ارسلان _ فکر کنم مامانم درباره منو دیانا گفته
رضا _عه بهبه پس عروسیه
ارسلان _نه دیه خرهه میخوایم بریم
ترکیه دیگه
رضا _آه پس قشنگ ریدی تو زندگیت
ارسلان _نخیرم میریم ترکیه عشقو حال مگه مامان بزرگ سلیطه دیانا که اصلا به خود دیانا نمیخوره میزاره ما ازدواج کنیم
رضا _اره تو خودشیرینی کن چرااا نزاره
ارسلان _ول کن بابا
تو نمیای
رضا _من نه ولی پانیذ دوست داره
ارسلان _بیاید دیه
رضا _ببینم چی میشه
دیانا _امشب قرار بود بریم خونه ارسلان شون
منم که قشنگ میخواستم تیپ بزنم
رفتم لباس رنگ یخی مو که با منجوق و جواهرات تزئین شده بود رو آماده کردم با پاشنه بلندای 7 سانتی براقم که رنگشون شیشه ای و براق بود تصمیم گرفتم موهام باز باشه فقط
😁😆😆😆
وایی خیلی خوشحالم
رفتم حموم دوش حسابی گرفتم اومدم بیرون و تو خیالاتی خودم ارسلان و میدمم
رفتم اتاق پایین و مامانمو دیدم که نشسته بود رو میز مامان بزرگم که 7 صبح صبحانه میخوره با بابام منو مامانم هم که الان میخواستیم بخوریم
سلام
مامان دیانا _سلام دخترم بیا بشین
چی میپ. شی امشب
دیانا _مامان اون لباس یخی
مامان دیانا _خوبه
دیانا جان یه سوال میپرسم جوابمو بده گرچه از بقیه خیالی اینو شنیدم
دیانا _بپرس عزیزم
مامان دیانا _ارسلان و دوست داری؟
دیانا _عه
عه چی بگم خوب
راستش اره مامان
مامان دیانا _خب اون تو رو دوست داره میدونم همه چیو شنیدم از دایی و مامان بابای ارسلان
دیانا _واقعا مامان 😃
مامان دیانا _اره
دیانا منم ارسلان و دوست دارم پسر خوبیه اونروز با مامان بزن حرف میزد منم دید خیلی خوب احوال پرسی کرد
دیانا _🥺🤩
مامان دیانا _ببین دیانا اگه از بابت این رابطتت مطمئنی ادامه بده وابسته نشی
دیانا _نه مامان حرفای ارسلان راسته
مامان دیانا _میدونم تو چی عاشقشی
ارسلان که عاشقته از همه چیش معلومه اونموقع که رفتی ترکیه واقعا مثل روانی ها بود
دیانا _مامان بخدا نم دوسش دارم
مامان دیانا _چه عالی ولی مامان بزرگت ازش بدجوری بدش میاد اصلا نمیخواد ببینتش میدونی قدرت داره منظورم اینه مبازب خودتون باشید
اون بد ضربه میزنه
دیانا _🥺مامان راستش راستش
(قزیه رو به مامان گفتم)
مامان دیانا _اصلا نمیشه
عه دیانا
دیانا _مامان 😭خودت میدونی مامان بزرگ نمیذاره
مامان دیانا _نمیشهههه فهمیدی
مگر اینکه بزارم با هم با با دوستات برید سفر وگرنه نمیشه
دیانا _مامان
مامان دیانا _همینو بسس فقط میزارن برید مسافرت با دوستات به ارسلان اعتماد دارم ولی مادرم
دیانا _میشه خوتون با ارسلان حرف بزنید
مامان دیانا_اره حتما
دیانا _صبحونه رو خوردیم جمع کردم با اجازه مامان بزرگ رفتم بیرون با نیکا خرید اونم امشب میومد
اخجونن قزیه رو که گفتم خوشحال شد گفت همه جوره پایم
ارسلان _وای رضا خیلی خوشحالم دیانا رو دارم
رضا _چه خوب
ارسلان راستی کادو چی خریدی
ارسلان _راستش براش یه گردنبند خریدم
خیلی شیکه
رضا _چند؟
ارسلان_مهم نیست
رضا _بگو
ارسلان _عچی
رضا _بگو وو
ارسلان _بیا فاکتور
رضا _دهنم جر خورد 😵نگه چیه اینقد گرونه
ارسلان _فرقی نداره ارزش دیانا رو که نداره که
رضا _چندش
مامان بزرگ دیانا _امشب میریم اونجا پیش اون خانواده
اَه من بدم میاد ازشون
ولی باید شیک باشم چی بپوشم
🌒🌒🌒🌒🌒🌒شب
ارسلان _از اتاق اومدم بیرون مهمونا اومده بودن
همه ولی دیانا شون دیر کرده بودن
راستش این جشنو به نام بابام زدم به خود دیانا میگم
ولی به بقیه میگم بابام گرفته البته بابام هماهنگ کرد من تازیحو یادم بود البته همه مشارکت داشتیم
دیانا _عمه حاضر بدیم منم خیلی شیک شده بودم در حدی که مامان بزرگ گفت خیلی خوشگل شدم نیکا هم دعوت شده بد اون با خانوادش
hemayattttt💔
#پارت_42
دیانا _عمه میایین
عمه _اره دخترم
ممد _😏
دیانا _(😍)
عمه اینا رفتن و من کمک مامان همه چی رو جمع کردیم و رفتم اتاق گوشو باز مردم نه پی امی چیزی ارسلان چرا اصلا نه زنگ زده نه پی ام هم نداده وایسا آدمش میکنم چرا جوابمو نمیده مثلا به من چه مادر بزرگم بده
یه چند تا آهنگ گوش کردم و خوابیدم😐
🌞🌞🌞🌞🌞🌞
ارسلان _میخواستم دیانا رو یکم ترد کنم چون میخواستم سوپرایز شه دلیل دعوتشون همینه
رضا _خنگی دیه
هه مثلا خانم سوپرایز شه
ارسلان _بهللهه
تو خودت برای پانیذ خانم مگه اینکارا نمیکنی
رضا _نووو
ارسلان_😑😑😑خوب حالا نحرفم
بلند شو بریم ببینیم چیکار کردن
رفتیم حیاط و دیدیم واقعا عالی هست همه چیزو چیدن از تیم تم تشکر کردم همه جا عالی بود و یه مکان برای عکس گرفتن درست کرده بودن که با بادکنک و گل های رز درست شده بود به همراه گل ارکیده دیانا اینارو دوست داشت
دیگه همه میدونن منو دیانا همو میخوایم دیروز مادرم گفت مامان دیانا باهاش حرف زده
رضا _عههه چیا گفتن 🤭😍🧐
ارسلان _ فکر کنم مامانم درباره منو دیانا گفته
رضا _عه بهبه پس عروسیه
ارسلان _نه دیه خرهه میخوایم بریم
ترکیه دیگه
رضا _آه پس قشنگ ریدی تو زندگیت
ارسلان _نخیرم میریم ترکیه عشقو حال مگه مامان بزرگ سلیطه دیانا که اصلا به خود دیانا نمیخوره میزاره ما ازدواج کنیم
رضا _اره تو خودشیرینی کن چرااا نزاره
ارسلان _ول کن بابا
تو نمیای
رضا _من نه ولی پانیذ دوست داره
ارسلان _بیاید دیه
رضا _ببینم چی میشه
دیانا _امشب قرار بود بریم خونه ارسلان شون
منم که قشنگ میخواستم تیپ بزنم
رفتم لباس رنگ یخی مو که با منجوق و جواهرات تزئین شده بود رو آماده کردم با پاشنه بلندای 7 سانتی براقم که رنگشون شیشه ای و براق بود تصمیم گرفتم موهام باز باشه فقط
😁😆😆😆
وایی خیلی خوشحالم
رفتم حموم دوش حسابی گرفتم اومدم بیرون و تو خیالاتی خودم ارسلان و میدمم
رفتم اتاق پایین و مامانمو دیدم که نشسته بود رو میز مامان بزرگم که 7 صبح صبحانه میخوره با بابام منو مامانم هم که الان میخواستیم بخوریم
سلام
مامان دیانا _سلام دخترم بیا بشین
چی میپ. شی امشب
دیانا _مامان اون لباس یخی
مامان دیانا _خوبه
دیانا جان یه سوال میپرسم جوابمو بده گرچه از بقیه خیالی اینو شنیدم
دیانا _بپرس عزیزم
مامان دیانا _ارسلان و دوست داری؟
دیانا _عه
عه چی بگم خوب
راستش اره مامان
مامان دیانا _خب اون تو رو دوست داره میدونم همه چیو شنیدم از دایی و مامان بابای ارسلان
دیانا _واقعا مامان 😃
مامان دیانا _اره
دیانا منم ارسلان و دوست دارم پسر خوبیه اونروز با مامان بزن حرف میزد منم دید خیلی خوب احوال پرسی کرد
دیانا _🥺🤩
مامان دیانا _ببین دیانا اگه از بابت این رابطتت مطمئنی ادامه بده وابسته نشی
دیانا _نه مامان حرفای ارسلان راسته
مامان دیانا _میدونم تو چی عاشقشی
ارسلان که عاشقته از همه چیش معلومه اونموقع که رفتی ترکیه واقعا مثل روانی ها بود
دیانا _مامان بخدا نم دوسش دارم
مامان دیانا _چه عالی ولی مامان بزرگت ازش بدجوری بدش میاد اصلا نمیخواد ببینتش میدونی قدرت داره منظورم اینه مبازب خودتون باشید
اون بد ضربه میزنه
دیانا _🥺مامان راستش راستش
(قزیه رو به مامان گفتم)
مامان دیانا _اصلا نمیشه
عه دیانا
دیانا _مامان 😭خودت میدونی مامان بزرگ نمیذاره
مامان دیانا _نمیشهههه فهمیدی
مگر اینکه بزارم با هم با با دوستات برید سفر وگرنه نمیشه
دیانا _مامان
مامان دیانا _همینو بسس فقط میزارن برید مسافرت با دوستات به ارسلان اعتماد دارم ولی مادرم
دیانا _میشه خوتون با ارسلان حرف بزنید
مامان دیانا_اره حتما
دیانا _صبحونه رو خوردیم جمع کردم با اجازه مامان بزرگ رفتم بیرون با نیکا خرید اونم امشب میومد
اخجونن قزیه رو که گفتم خوشحال شد گفت همه جوره پایم
ارسلان _وای رضا خیلی خوشحالم دیانا رو دارم
رضا _چه خوب
ارسلان راستی کادو چی خریدی
ارسلان _راستش براش یه گردنبند خریدم
خیلی شیکه
رضا _چند؟
ارسلان_مهم نیست
رضا _بگو
ارسلان _عچی
رضا _بگو وو
ارسلان _بیا فاکتور
رضا _دهنم جر خورد 😵نگه چیه اینقد گرونه
ارسلان _فرقی نداره ارزش دیانا رو که نداره که
رضا _چندش
مامان بزرگ دیانا _امشب میریم اونجا پیش اون خانواده
اَه من بدم میاد ازشون
ولی باید شیک باشم چی بپوشم
🌒🌒🌒🌒🌒🌒شب
ارسلان _از اتاق اومدم بیرون مهمونا اومده بودن
همه ولی دیانا شون دیر کرده بودن
راستش این جشنو به نام بابام زدم به خود دیانا میگم
ولی به بقیه میگم بابام گرفته البته بابام هماهنگ کرد من تازیحو یادم بود البته همه مشارکت داشتیم
دیانا _عمه حاضر بدیم منم خیلی شیک شده بودم در حدی که مامان بزرگ گفت خیلی خوشگل شدم نیکا هم دعوت شده بد اون با خانوادش
hemayattttt💔
۲۸.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.