زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_40
دیانا _ارسلان پکری چی شده
ارسلان _نه عزیزم
دیانا_بگو
ارسلان _عزیزم راستش مامان بزرگ گفت که
گفت تو رو ول کنم گفت دیانا الان باید
نمیدونم چیکار کنه بعدشم ازدواج و اینا
ولی خوتم میدونی چقدر دوست دارمو به هیچ وجه نمیخوام ولت کنم
خودتم میدونی اعصابم بهم میریزه کسی تو چیز بدی بهم میگه
دیانا _ارسلان
ارسلان _جونم
دیانا _میدونی منم همینو میخام که تو میخوای راستشراستش دوست دارم باهم
بریم فرار کنیم
ارسلان _دیانا واقعا
راس میگی عزیزم یعنی خانوادت ول میکنی باهام بیای بریم یه جای دور با هم زندگی کنیمو خوش باشیم
دیانا _معلومه که میام
ارسلان _عاشقتم دیانا
پس من همه چی رو هماهنگ میکنم
و درست میکنم با هم بریم ترکیه دور از همه چی
دیانا _ارسلان
چند نفر با خودمون ببریم
ارسلان _اره راستش میخوام به رضا بگم احتمالا با پانیذ
رلش بیان
و فعلا همین نمیدونم داداشم متین بهش بگم یا نه
دیانا _ارسلان من به نیکا میگم بیاد
ارسلان _باشه عزیزم
دیانا _فردا بیا دنبالم میام شرکت
ارسلان _واقعا چجوری
دیانا _بهونه میکنم
ارسلان _اینجوری که عالی میشه من تو رو میبینم 😍
دیانا _خب من برم که مامان بزرگم منو گردن میزنه 😱
ارسلان _اره ولی قبلش بیا بغلم خیلی وقته بغلت نکردم
بعد برو
دیانا _باشه
رفتم بغلش بغلم کرد و بوسم کرد و منم رفتم خونه
در رو که باز کردم مامان بزرگ رو دیدم که نشسته بود و داشته موهاشو مرتب میکرد تو اتاقش
سلام مامان بزرگ
مامان بزرگ_سلام دیانا خانم به به
اومدی
کجا رفتی
دیانا _اخه....
مامان بزرگ دیانا _🤫
بیا بشین اینجا
دیانا _رفتم و رو بم کرد و گفت
مامان بزرگ دیانا _ببین دیانا تو دیگه بزرگ شدی نباید این کارارو بکنی
الان باید به فکر پیشرفت باشی و
اینکه به کسی جز ممد فکر نکنی نمیگم ارسلان پسر بدیه ولی مورد تایید نیست
دیانا _مامان بزرگ.........
مامان بزرگ _شی ادامه نده
دیانا _بزارید منم حرف بزنم
مامان بزرگ دیانا _ بسه ول کن
برو اتاقت لباساتو بپوش امشب عمت اینا میان
دیانا _اََََه
رفتم اتاقم و زنگیدم به نیکا گفتم بیاد
خونمون دیگه از دست این پيرزنه دیوونه شدمنمم
مامان بزرگ _دیانا کجا رفت
محافظ _رفت ماشین ارسلان و با هم حرف میزدن
آخرش
آخرش
مامان بزرگ دیانا _چی
بگو
محلفط _همو بغل کردن
مامان بزرگ _دختره.......
برو
محافظ _چشم
مامان بزرگ_(درستت میکنم دیانا )
نیکا _بعد زنگ زدم دیانا رفتم خونشون مامانش اومدو باهام خوب سلام احوال پرسی کرد و مامان بزرگ دیانا هم مثل پادشاه نشسته بود رو مبل صلتنتی رفتم سلام بدم
سلام
مامان بزرگ _سلام شما
مامان دیانا _دوست بسیار صمیمی دیانا هست
مامان بزرگ دیانا _آهان
خوش اومدی دخترم برو پیش دیانا
نیکا _ممنون بله میخواستم برم
رفتم پیش دیانا در زدم و رفتم تو همین رفتم تو دیدم داره گریه میکنه
چیشده خواهری
دیانا _😭😭😭😭
نیکا _بگو چیشده 🙁
دیانا _اون زنه
نیکا _کدوم
دیانا _مامان بزرگم
نیکا _خو
دیانا _میگه دیگه با ارسلان نباشم اعصابم خورده نیکااااا
نیکا _چرا اااا
دیانا _همه چی رو بهش گفتم
نیکا _وووووو ییی
نه
آخی
اشکال نداره آبجی
خوبه دیگه با هم میرید
دیانا _تو ام میای
نیکا _راستش مامان و بابام رفتن کانادا منم تنهام با پوریا غفطتو رو داشتم تو ام میخوای بری با مامان بابام هماهنگ میکنم اگه قبول کردن میاامم
دیانا _ولقعللتاا
نیکا _خونم فهمیدی چی گفتی 😂
دیانا _واقعا
نیکا _اره
هم دیگه رو بغل کردیمو دیانا رو ناز کردم
دیانا _ نیکا شب ممد و عمم با باباش میان
نیکا _عهه
خب خانوم خانما تیپ بزنی دیه
دیانا _نچچچچ
نیکا _ چلا ☹️
دیانا _اونارو ندیدم من اصلا نمیرم پایین
نیکا _عسلم برو دیه
دیانا _نه نیکایی
نیکا _من کم کم برممم دیر شد
دیانا _باشه عزیزم برو
فقط مبازب خودت باش
و بعدا با هم دیگه در مورد رفتن هماهنگ میکنیم
دیانا _نیکا رفت بعدش رفتم حموم و اومدم و با گوشی ور رفتم به ارسلان پی ام دادم
سلام ارسلاااان
درجا جواب داد
افلاین بودا 😮😅😂😂🤣🤣🤣
ارسلان _سلام عزیزم دلم
خوبی عشقم چه خبرا
دیانا _هیچی تو چه خبرا
ارسلان _من یه سر رفتم بوتیک
سلام عزیزم چیزی لازم نداری بردارم
دیانا _نه ولی هرچی برای خودت خریدی عکسشو بغرس پسند کنم
ارسلان _یعنی به انتخاب من شک داری
دیانا _نمیدونم
ارسلان _هر موقع شک کردی به اینکه من خیلی خیلی خوش سلیقم برو هوتو تو آینه ببین باشه عزیزکم
دیانا _😆😘 باشه ارسلان جونم
من برم عشقم ملازی خودت باش خداحافظ
ارسلان _خداحافظ 😘😘😘😘😍😍😍😍😘🥰🥰🥰
دیانا _گوشیوگذاشتم کنار که در یهو باز شد مامان بزرگ اومد اتاق من خودمو جمع و جور کردم
hemayat konid🥺💜
#پارت_40
دیانا _ارسلان پکری چی شده
ارسلان _نه عزیزم
دیانا_بگو
ارسلان _عزیزم راستش مامان بزرگ گفت که
گفت تو رو ول کنم گفت دیانا الان باید
نمیدونم چیکار کنه بعدشم ازدواج و اینا
ولی خوتم میدونی چقدر دوست دارمو به هیچ وجه نمیخوام ولت کنم
خودتم میدونی اعصابم بهم میریزه کسی تو چیز بدی بهم میگه
دیانا _ارسلان
ارسلان _جونم
دیانا _میدونی منم همینو میخام که تو میخوای راستشراستش دوست دارم باهم
بریم فرار کنیم
ارسلان _دیانا واقعا
راس میگی عزیزم یعنی خانوادت ول میکنی باهام بیای بریم یه جای دور با هم زندگی کنیمو خوش باشیم
دیانا _معلومه که میام
ارسلان _عاشقتم دیانا
پس من همه چی رو هماهنگ میکنم
و درست میکنم با هم بریم ترکیه دور از همه چی
دیانا _ارسلان
چند نفر با خودمون ببریم
ارسلان _اره راستش میخوام به رضا بگم احتمالا با پانیذ
رلش بیان
و فعلا همین نمیدونم داداشم متین بهش بگم یا نه
دیانا _ارسلان من به نیکا میگم بیاد
ارسلان _باشه عزیزم
دیانا _فردا بیا دنبالم میام شرکت
ارسلان _واقعا چجوری
دیانا _بهونه میکنم
ارسلان _اینجوری که عالی میشه من تو رو میبینم 😍
دیانا _خب من برم که مامان بزرگم منو گردن میزنه 😱
ارسلان _اره ولی قبلش بیا بغلم خیلی وقته بغلت نکردم
بعد برو
دیانا _باشه
رفتم بغلش بغلم کرد و بوسم کرد و منم رفتم خونه
در رو که باز کردم مامان بزرگ رو دیدم که نشسته بود و داشته موهاشو مرتب میکرد تو اتاقش
سلام مامان بزرگ
مامان بزرگ_سلام دیانا خانم به به
اومدی
کجا رفتی
دیانا _اخه....
مامان بزرگ دیانا _🤫
بیا بشین اینجا
دیانا _رفتم و رو بم کرد و گفت
مامان بزرگ دیانا _ببین دیانا تو دیگه بزرگ شدی نباید این کارارو بکنی
الان باید به فکر پیشرفت باشی و
اینکه به کسی جز ممد فکر نکنی نمیگم ارسلان پسر بدیه ولی مورد تایید نیست
دیانا _مامان بزرگ.........
مامان بزرگ _شی ادامه نده
دیانا _بزارید منم حرف بزنم
مامان بزرگ دیانا _ بسه ول کن
برو اتاقت لباساتو بپوش امشب عمت اینا میان
دیانا _اََََه
رفتم اتاقم و زنگیدم به نیکا گفتم بیاد
خونمون دیگه از دست این پيرزنه دیوونه شدمنمم
مامان بزرگ _دیانا کجا رفت
محافظ _رفت ماشین ارسلان و با هم حرف میزدن
آخرش
آخرش
مامان بزرگ دیانا _چی
بگو
محلفط _همو بغل کردن
مامان بزرگ _دختره.......
برو
محافظ _چشم
مامان بزرگ_(درستت میکنم دیانا )
نیکا _بعد زنگ زدم دیانا رفتم خونشون مامانش اومدو باهام خوب سلام احوال پرسی کرد و مامان بزرگ دیانا هم مثل پادشاه نشسته بود رو مبل صلتنتی رفتم سلام بدم
سلام
مامان بزرگ _سلام شما
مامان دیانا _دوست بسیار صمیمی دیانا هست
مامان بزرگ دیانا _آهان
خوش اومدی دخترم برو پیش دیانا
نیکا _ممنون بله میخواستم برم
رفتم پیش دیانا در زدم و رفتم تو همین رفتم تو دیدم داره گریه میکنه
چیشده خواهری
دیانا _😭😭😭😭
نیکا _بگو چیشده 🙁
دیانا _اون زنه
نیکا _کدوم
دیانا _مامان بزرگم
نیکا _خو
دیانا _میگه دیگه با ارسلان نباشم اعصابم خورده نیکااااا
نیکا _چرا اااا
دیانا _همه چی رو بهش گفتم
نیکا _وووووو ییی
نه
آخی
اشکال نداره آبجی
خوبه دیگه با هم میرید
دیانا _تو ام میای
نیکا _راستش مامان و بابام رفتن کانادا منم تنهام با پوریا غفطتو رو داشتم تو ام میخوای بری با مامان بابام هماهنگ میکنم اگه قبول کردن میاامم
دیانا _ولقعللتاا
نیکا _خونم فهمیدی چی گفتی 😂
دیانا _واقعا
نیکا _اره
هم دیگه رو بغل کردیمو دیانا رو ناز کردم
دیانا _ نیکا شب ممد و عمم با باباش میان
نیکا _عهه
خب خانوم خانما تیپ بزنی دیه
دیانا _نچچچچ
نیکا _ چلا ☹️
دیانا _اونارو ندیدم من اصلا نمیرم پایین
نیکا _عسلم برو دیه
دیانا _نه نیکایی
نیکا _من کم کم برممم دیر شد
دیانا _باشه عزیزم برو
فقط مبازب خودت باش
و بعدا با هم دیگه در مورد رفتن هماهنگ میکنیم
دیانا _نیکا رفت بعدش رفتم حموم و اومدم و با گوشی ور رفتم به ارسلان پی ام دادم
سلام ارسلاااان
درجا جواب داد
افلاین بودا 😮😅😂😂🤣🤣🤣
ارسلان _سلام عزیزم دلم
خوبی عشقم چه خبرا
دیانا _هیچی تو چه خبرا
ارسلان _من یه سر رفتم بوتیک
سلام عزیزم چیزی لازم نداری بردارم
دیانا _نه ولی هرچی برای خودت خریدی عکسشو بغرس پسند کنم
ارسلان _یعنی به انتخاب من شک داری
دیانا _نمیدونم
ارسلان _هر موقع شک کردی به اینکه من خیلی خیلی خوش سلیقم برو هوتو تو آینه ببین باشه عزیزکم
دیانا _😆😘 باشه ارسلان جونم
من برم عشقم ملازی خودت باش خداحافظ
ارسلان _خداحافظ 😘😘😘😘😍😍😍😍😘🥰🥰🥰
دیانا _گوشیوگذاشتم کنار که در یهو باز شد مامان بزرگ اومد اتاق من خودمو جمع و جور کردم
hemayat konid🥺💜
۳۹.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.