لایک یادتون نره ❤️❤️
#پارت_سی
: واااا بلا به دور به چی داری میخندی دیوونه شدی ؟
نیشم رو بستم و نشستم رو تخت و به میلاد که جلو در بود نگاه کردم : تو اینجا چیکار میکنی کی اومدی ؟
: چیزی زدی بیان ؟ چند بار صدات زدم جواب ندادی
_ نشنیدم ... اینجا چیکار میکنی ؟
هودی که دستش بود رو گرفت سمتم و گفت : هودی که خواسته بودی آوردم برات
رفتم جلو هودی رو گرفتم و گفتم : دستت درد نکنه داداشی
شوکه نگاهم کرد : به نظرم برو خودتو به یه روانشناس نشون بده قاطی کردی
_نگاه کن خودت لیاقت نداری اینطوری صحبت کنم باهات خفه شو از جلو چشمم
: بیتربیت با بزرگترت درست صحبت کن
_گرفتی ما رو میلاد بیخیال
انداختمش بیرون و درو بستم هودی رو پوشیدم اینقدر شیک و خوش پوش بود که دلم نمیومد بپوشمش عوضش کردم و دوباره خوابیدم ایندفعه خیلی زود خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم نزدیک به سه ساعت خوابیده بودم
احساس میکردم بدنم تو خواب کار کرده اینقدر که خسته بودم با هر سختی بود از رخت خواب دل کندم و اومدم پایین خودمو تو آیینه دیدم واایی خدایا چرا چشمام اینقدر باد کرده ؟ اینقدر باد کرده بود که چشام کوچولو شده بودن
سریع از اتاق رفتم بیرون که یه آب به صورتم بزنم جلوی در اتاقم میلاد هم از اتاقش اومد بیرون و نگاهش به من افتاد یه دفعه گفت : وای یا خدا چرا اینطوری شدی ؟چشات چیشده ؟
_چیزی نیست از خواب بیدار شدم اینطوری شده
میلاد خندید و گفت : جون من بذار یه عکس ازت بگیرم یه دقیقه وایسا گوشیشو درآورد و گرفت جلوم
دستمو رو به روی دوربین تکون دادم و گفتم: میلاد نکن دیگه اه الان که زشت شدم عکس میگری ؟ اون موقع که خوشگلم چرا عکس نمیگیری ازم
: تو و خوشگلی ؟ وای چه رابطه ی متضادی من تو رو اصلا خوشگل ندیدم که بخوام عکس بگیرم ازت
_ااایییششش .... برو بابا
رفتم سمت روشویی و یه آب به دست و صورتم زدم و برگشتم تو هال
#رمان #عاشقانه #نویسنده
: واااا بلا به دور به چی داری میخندی دیوونه شدی ؟
نیشم رو بستم و نشستم رو تخت و به میلاد که جلو در بود نگاه کردم : تو اینجا چیکار میکنی کی اومدی ؟
: چیزی زدی بیان ؟ چند بار صدات زدم جواب ندادی
_ نشنیدم ... اینجا چیکار میکنی ؟
هودی که دستش بود رو گرفت سمتم و گفت : هودی که خواسته بودی آوردم برات
رفتم جلو هودی رو گرفتم و گفتم : دستت درد نکنه داداشی
شوکه نگاهم کرد : به نظرم برو خودتو به یه روانشناس نشون بده قاطی کردی
_نگاه کن خودت لیاقت نداری اینطوری صحبت کنم باهات خفه شو از جلو چشمم
: بیتربیت با بزرگترت درست صحبت کن
_گرفتی ما رو میلاد بیخیال
انداختمش بیرون و درو بستم هودی رو پوشیدم اینقدر شیک و خوش پوش بود که دلم نمیومد بپوشمش عوضش کردم و دوباره خوابیدم ایندفعه خیلی زود خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم نزدیک به سه ساعت خوابیده بودم
احساس میکردم بدنم تو خواب کار کرده اینقدر که خسته بودم با هر سختی بود از رخت خواب دل کندم و اومدم پایین خودمو تو آیینه دیدم واایی خدایا چرا چشمام اینقدر باد کرده ؟ اینقدر باد کرده بود که چشام کوچولو شده بودن
سریع از اتاق رفتم بیرون که یه آب به صورتم بزنم جلوی در اتاقم میلاد هم از اتاقش اومد بیرون و نگاهش به من افتاد یه دفعه گفت : وای یا خدا چرا اینطوری شدی ؟چشات چیشده ؟
_چیزی نیست از خواب بیدار شدم اینطوری شده
میلاد خندید و گفت : جون من بذار یه عکس ازت بگیرم یه دقیقه وایسا گوشیشو درآورد و گرفت جلوم
دستمو رو به روی دوربین تکون دادم و گفتم: میلاد نکن دیگه اه الان که زشت شدم عکس میگری ؟ اون موقع که خوشگلم چرا عکس نمیگیری ازم
: تو و خوشگلی ؟ وای چه رابطه ی متضادی من تو رو اصلا خوشگل ندیدم که بخوام عکس بگیرم ازت
_ااایییششش .... برو بابا
رفتم سمت روشویی و یه آب به دست و صورتم زدم و برگشتم تو هال
#رمان #عاشقانه #نویسنده
۱۶.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.