پارت۲۷
پارت۲۷
که دید نزدیکه ماشینی بهدختربچهای که وسط خیابونه بزنهکه با تمام توانش دوید و دختر بچه رو کنار زد و ماشین باشدت بهش برخورد کرد و بیهوش شد
ویو جونگکوک
نباید زیاده روی میکردم اون اون واقعا خواهرمه و برام مهمه نباید اونجوری باهاش حرف میزدم اون انقدر سریع رفت که کیفش و یادش رفت ببره و نگرانش شدم پس لباسام و عوض کردم و از خونه زدم بیرون که دیدم ماشینش هم نبرده پس تصمیم گرفتم بگردم دنبالش که یکمی جلوتر دیدم وسط خیابون جمعیتی جمع شده میخواستم ازش بگذرم که دلم گفت نه باید بری ببینی چیشده نگرانیم بیشتر شد و وقتی رفتم باچیزی که دیدم انگاری آب یخ روم خالی شد اون یوری بود که ماشین بهش زده بود و غرق درخون بودم و با سمتش رفتم و بغلش کردم و باداد گفتم
جونگکوک:چرا همینطوری ایستادید زنگ بزنید به امبولانس
ویو تهیونگ
میخواستم برم پیش جونگکوک تا باهاش اشتی کنم که دیدم وسط خیابون خیلی شلوغه پس ماشینم و پارک کردم و به سمت شلوغی رفتم تا ببینم چیه که باچیزی که دیدم قلبم درد گرفت اون اون یوری بود که غرق درخون بود و جونگکوک بغلش کرده بود و گریه میکرد حتی فکرشم نمیکردم که یوری سرمابخوره چون حتی وقتایی که سرما میخورد من حالم بد میشد ولی الان کسی که عاشقشم جلوچشام داشت از دست میرفت در همین حال بودم که امبولانس اومد و یوری و گذاشتن تو امبولانس و من جونگکوک و سوار کردم و باهم به سمت بیمارستان حرکت کردیم
..............
که دید نزدیکه ماشینی بهدختربچهای که وسط خیابونه بزنهکه با تمام توانش دوید و دختر بچه رو کنار زد و ماشین باشدت بهش برخورد کرد و بیهوش شد
ویو جونگکوک
نباید زیاده روی میکردم اون اون واقعا خواهرمه و برام مهمه نباید اونجوری باهاش حرف میزدم اون انقدر سریع رفت که کیفش و یادش رفت ببره و نگرانش شدم پس لباسام و عوض کردم و از خونه زدم بیرون که دیدم ماشینش هم نبرده پس تصمیم گرفتم بگردم دنبالش که یکمی جلوتر دیدم وسط خیابون جمعیتی جمع شده میخواستم ازش بگذرم که دلم گفت نه باید بری ببینی چیشده نگرانیم بیشتر شد و وقتی رفتم باچیزی که دیدم انگاری آب یخ روم خالی شد اون یوری بود که ماشین بهش زده بود و غرق درخون بودم و با سمتش رفتم و بغلش کردم و باداد گفتم
جونگکوک:چرا همینطوری ایستادید زنگ بزنید به امبولانس
ویو تهیونگ
میخواستم برم پیش جونگکوک تا باهاش اشتی کنم که دیدم وسط خیابون خیلی شلوغه پس ماشینم و پارک کردم و به سمت شلوغی رفتم تا ببینم چیه که باچیزی که دیدم قلبم درد گرفت اون اون یوری بود که غرق درخون بود و جونگکوک بغلش کرده بود و گریه میکرد حتی فکرشم نمیکردم که یوری سرمابخوره چون حتی وقتایی که سرما میخورد من حالم بد میشد ولی الان کسی که عاشقشم جلوچشام داشت از دست میرفت در همین حال بودم که امبولانس اومد و یوری و گذاشتن تو امبولانس و من جونگکوک و سوار کردم و باهم به سمت بیمارستان حرکت کردیم
..............
۱.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.