لجباز جذابP93
لجباز_جذابP93
ات"
نفس راحتی کشیدمو بهش نگاه کردیم..
پرستار: ببخشید وسط کارای...
+خوب کردی بگو؟
پرستار: مامانتون رضایت دادن.. مرخصین.. فقط میگن که پیداتون نکردن.. شماره رو حواسش نبوده اشتباه رفته
+چه اشتباهی هااا
پرستار: شما 78 ایشون 87 شنیده..
+اه.. خب داد میزدم.. همه حوره باید بهش میفهموندین که ما کدوم اتاقیم..
پرستار: فکر به نفعتون هم بوود.. انگار...
بلند داد زدم و گفتم..
+نه نبوود..
پرستار با تعجب از اتاق خارج شد و منم خواستم برم که کوک دستمو گرفت..
شوکه برگشتم که دیدم داره میخنده..
از حرص با کفشای بیمارستان که
روی باش فشار دادم که دستمو ول کرد و داد خفه ای کشید و منم به سرعت از اتاق خارج شدم ...
+هففف... اخیش..
تهیونگ رو دیدم که داره میاد..
دستمو بردم بالا براش تکون دادم..
که اومدش و چکم کرد..
÷هی خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟ هااا
+نه..
که کوک اومد بیرون..
_سلام..
÷سلام.. ممنون اگه تو نبودی ات الان معلوم نبود کحا بوود..
دندوتامو محکم رو هم فشار دادم و به جونگ کوک با اخم نگاه کردم..
+این؟
÷جایه تشکرته؟
که یه لبخند مرموزی بهمزد و دستشو گذاشت روی شونه تهیونگ..
_مهم نیست ولش کن..
+عجب ادمی تووو... به رو خودتم نیار اصلااا
÷وااای ات..
چشمم افتاد به مامان و بابا که داشتن میومدن سمتون..
پریدم بغله بابام..
+بابااااا
=خوبی پرنسس؟
+نهه.. دلم براتون تنگ شده بوود..
از بغلش اومدم پایین و مامانو بغل کردم..
$منم دلم برات تنگ شده بود شیطووون..
الان کجام شبیه شیطوناست... شیطون منم یا اون جونگ. کوک که بهم فرست نفس کشیدنم نمیداد..
بعد از بیمارستان اومدیم بیروون..
که جونگکوک وایستاد و دست منو گرفت..
_امم.. ببخشید..
=چیشده جونگکوک؟
_میشه شام بیرون بخوریم؟ میخوام باهاتون حرف بزنم..
+حرف؟
$باشه عزیزم.. بریم..
_اوکی پس من و تهیونگ و ات میریم شما هم بیاین..
$شما و تهیونگ برین ما هم با ات میام..
دستمو ازش جدا کردم لبخنده شیطانی زدم و رفتم و دست بابامو گرفتم..
از قیافش مشخص بود که زد حال خورده...
تهیونگ بهم نگاه مرد و گفت..
÷ات هم با بیاد.. شما دوتا راحت باشین..
اومد جلو و دستمو گرفت و کشید..
که کوک یه پوست خند و زدو بهم نگاه کرد..
_خب خاله ادرس رو تهیونگ براتون میفرسته..
÷پس من با هاشون میام که ادرسو بگم تو ات زود تر برین.. بالاخره باید همراه داشته باشی..
چند مین بعد..
+هففف.. ای خداا.. خدااا
_چیه؟ میترسی؟
+ساکت باش..
_ببخشید.. خخخ
+نمیبخشمت.. خودخواه..
_نمیخوای بدونی میخوام چی بهشون بگم؟
+نه..
که دوباره شک کردم و با چشمای کرد شده نگاش کردم..
+نکنه میخوای...؟
_میخوام بگم تو رو میخوام.. خخخ
+یعنی چییی...؟ جونگ کوک دیوونه ای؟ مامان باباتم نمیدونن..
_ربطی به اونا نداره که..
+هی زنگ بهشون بگو بیان..
_اگه زنگ بزنم اونا حستو در مورد من میپرسن..
+خخ.. چیه میترسی بهشون یه جیزه دیگه بگم؟
_بگی که کشتمت..
+عه؟
_اره.. از امروز بد تر میکنم..
+خیلی خیلی خود خواهییی...
_خخخ.. با اینکه ربطی نداشت ولی باشه..
+فقط به فکر خودتی..
_جدی؟
+اره.. بهت گفتم نکن گوش ندادی.. تازه بد ترم کردی.. حداقل یواش ترم نکردی که من راحت تر نفس بکشم..
_خب فکر کردم داری سر به سرم میزاری..
+به هر حال خیلی ازت دلخورم..
_خب باش.. خخخ
+به وقتش جبران میکنم برات.. حالا صبر کن..
_اتفاقا خیلیم خوبه..
+یه جوره دیگه جبران میکنم.. خخ
_چجوری؟
+اوون وو رو جلوت میبوسم.. خخ
با حرفم عصبی شد و پاشو محکم گذاست روی ترمز و با اخم نگام کرد..
_چیگفتی؟
+گفتم اوون وو رو میبوسم.. اونم جلووت..
_تو نمیخوای ادم شی نه؟
+عههه.. حساب نیست اون کاری که باهام کردی ناراحتم کرد..
_که تو بری یکی دیگه رو ببوسی؟
+خیلی خب خواستم یکم حال منو داشته باشی.. خخخ.. همس سوخی بود..
_که شوخی بوود.. اره؟
ات"
نفس راحتی کشیدمو بهش نگاه کردیم..
پرستار: ببخشید وسط کارای...
+خوب کردی بگو؟
پرستار: مامانتون رضایت دادن.. مرخصین.. فقط میگن که پیداتون نکردن.. شماره رو حواسش نبوده اشتباه رفته
+چه اشتباهی هااا
پرستار: شما 78 ایشون 87 شنیده..
+اه.. خب داد میزدم.. همه حوره باید بهش میفهموندین که ما کدوم اتاقیم..
پرستار: فکر به نفعتون هم بوود.. انگار...
بلند داد زدم و گفتم..
+نه نبوود..
پرستار با تعجب از اتاق خارج شد و منم خواستم برم که کوک دستمو گرفت..
شوکه برگشتم که دیدم داره میخنده..
از حرص با کفشای بیمارستان که
روی باش فشار دادم که دستمو ول کرد و داد خفه ای کشید و منم به سرعت از اتاق خارج شدم ...
+هففف... اخیش..
تهیونگ رو دیدم که داره میاد..
دستمو بردم بالا براش تکون دادم..
که اومدش و چکم کرد..
÷هی خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟ هااا
+نه..
که کوک اومد بیرون..
_سلام..
÷سلام.. ممنون اگه تو نبودی ات الان معلوم نبود کحا بوود..
دندوتامو محکم رو هم فشار دادم و به جونگ کوک با اخم نگاه کردم..
+این؟
÷جایه تشکرته؟
که یه لبخند مرموزی بهمزد و دستشو گذاشت روی شونه تهیونگ..
_مهم نیست ولش کن..
+عجب ادمی تووو... به رو خودتم نیار اصلااا
÷وااای ات..
چشمم افتاد به مامان و بابا که داشتن میومدن سمتون..
پریدم بغله بابام..
+بابااااا
=خوبی پرنسس؟
+نهه.. دلم براتون تنگ شده بوود..
از بغلش اومدم پایین و مامانو بغل کردم..
$منم دلم برات تنگ شده بود شیطووون..
الان کجام شبیه شیطوناست... شیطون منم یا اون جونگ. کوک که بهم فرست نفس کشیدنم نمیداد..
بعد از بیمارستان اومدیم بیروون..
که جونگکوک وایستاد و دست منو گرفت..
_امم.. ببخشید..
=چیشده جونگکوک؟
_میشه شام بیرون بخوریم؟ میخوام باهاتون حرف بزنم..
+حرف؟
$باشه عزیزم.. بریم..
_اوکی پس من و تهیونگ و ات میریم شما هم بیاین..
$شما و تهیونگ برین ما هم با ات میام..
دستمو ازش جدا کردم لبخنده شیطانی زدم و رفتم و دست بابامو گرفتم..
از قیافش مشخص بود که زد حال خورده...
تهیونگ بهم نگاه مرد و گفت..
÷ات هم با بیاد.. شما دوتا راحت باشین..
اومد جلو و دستمو گرفت و کشید..
که کوک یه پوست خند و زدو بهم نگاه کرد..
_خب خاله ادرس رو تهیونگ براتون میفرسته..
÷پس من با هاشون میام که ادرسو بگم تو ات زود تر برین.. بالاخره باید همراه داشته باشی..
چند مین بعد..
+هففف.. ای خداا.. خدااا
_چیه؟ میترسی؟
+ساکت باش..
_ببخشید.. خخخ
+نمیبخشمت.. خودخواه..
_نمیخوای بدونی میخوام چی بهشون بگم؟
+نه..
که دوباره شک کردم و با چشمای کرد شده نگاش کردم..
+نکنه میخوای...؟
_میخوام بگم تو رو میخوام.. خخخ
+یعنی چییی...؟ جونگ کوک دیوونه ای؟ مامان باباتم نمیدونن..
_ربطی به اونا نداره که..
+هی زنگ بهشون بگو بیان..
_اگه زنگ بزنم اونا حستو در مورد من میپرسن..
+خخ.. چیه میترسی بهشون یه جیزه دیگه بگم؟
_بگی که کشتمت..
+عه؟
_اره.. از امروز بد تر میکنم..
+خیلی خیلی خود خواهییی...
_خخخ.. با اینکه ربطی نداشت ولی باشه..
+فقط به فکر خودتی..
_جدی؟
+اره.. بهت گفتم نکن گوش ندادی.. تازه بد ترم کردی.. حداقل یواش ترم نکردی که من راحت تر نفس بکشم..
_خب فکر کردم داری سر به سرم میزاری..
+به هر حال خیلی ازت دلخورم..
_خب باش.. خخخ
+به وقتش جبران میکنم برات.. حالا صبر کن..
_اتفاقا خیلیم خوبه..
+یه جوره دیگه جبران میکنم.. خخ
_چجوری؟
+اوون وو رو جلوت میبوسم.. خخ
با حرفم عصبی شد و پاشو محکم گذاست روی ترمز و با اخم نگام کرد..
_چیگفتی؟
+گفتم اوون وو رو میبوسم.. اونم جلووت..
_تو نمیخوای ادم شی نه؟
+عههه.. حساب نیست اون کاری که باهام کردی ناراحتم کرد..
_که تو بری یکی دیگه رو ببوسی؟
+خیلی خب خواستم یکم حال منو داشته باشی.. خخخ.. همس سوخی بود..
_که شوخی بوود.. اره؟
۱۳.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.