زخم پنهان
#زخم_پنهان
#Part_8
که....
دره اتاق با شدت زیادی باز شد...از ترس چشمام تو حدقه چرخید....اون پسره که به نظر مست میاد جلوی در ایستاده بود...
تو جام وول خوردم
÷اممم...ت..تو چرا اومدی ای..اینجا؟
×بیا نزدیکم....(مست)
÷دهنش از مستی باز بودو میتونستم تکون خوردن زبونشو ببینم...
:نه من نمیام...اص..اصلا واسه چی باید بیام؟؟
خشمگین شدو اومد طرفم...زیر بغلمو گرفتو از روی صندلی بلندم کرد....
×اینقدر دلو جرئت داری به من میگی نه؟؟
÷جوابی ندادم....
×دروغ چرا...ازت خوشم اومده...حالیته چی میگم؟؟
دنبال چیزی میگشتم تا با اون اثرمو روی بدنش به جا بزارم...دورو اطرافمو نگاه کردم..تا بلاخره یه خودکار روی میز دیدم...برش داشتم...دکمه آستین دختره رو باز کردمو آستینشو کشیدم بالا...بدن سفیدش دیوونم میکرد..لعنتی....نوک خودکارو رو پوستش گذاشتمو شروع کردم به کشیدم....طرحی که توسط مادرم روی قلبم حک شده بود....یه پروانه که یه بالش شکسته...آروم اونو روی ساق دستش طراحی کردم...حس عجیبی داشت...آروم آروم خاطراتی ک با مادرم قبل از مرگش داشتم اومد تو ذهنم....
خاطراتکوکبامادش:
+جونگکوکی..پسرم...
×با ذوق رفتم پیشش
:چیه مامانی؟دوباره حالت بد شد؟؟
+آروم موهای بههم ریختشو مرتب کردم..
:نه عزیزم...میخوام اجازه کاریو بهم بدی..
×هومم..چه کاری مامانی؟؟(لباشومیدهجلو)
+برگه کنار دستمو نشونش دادم...
:میخوام این پروانه خوشگلو رو بدنت تتو کنم...
×تتو!!ولی مامانی خودت گفتی زوده که بخوام تتو بزنم...
+عزیزم...الان وضعیت تغیر کرده...(بغض)
×اومممم...حالا میخوای کجا تتوش کنی؟؟
+به سینم اشاره کردم....
:میخوام روی قلبت بکشمش ک تا آخر عمرت بدونی هرجا ک باشی یا تو هر وضعیتی ک باشی حتی اگه من کنارت نباشم..ولی مامانیت همیشه دوست داره(بغض)
×خبببب....باشه..
لباسمو در اوردمو مامانم کارشو شروع کرد...
+جونگکوکی مامانی همیشه دوست داره(بغض)
#Part_8
که....
دره اتاق با شدت زیادی باز شد...از ترس چشمام تو حدقه چرخید....اون پسره که به نظر مست میاد جلوی در ایستاده بود...
تو جام وول خوردم
÷اممم...ت..تو چرا اومدی ای..اینجا؟
×بیا نزدیکم....(مست)
÷دهنش از مستی باز بودو میتونستم تکون خوردن زبونشو ببینم...
:نه من نمیام...اص..اصلا واسه چی باید بیام؟؟
خشمگین شدو اومد طرفم...زیر بغلمو گرفتو از روی صندلی بلندم کرد....
×اینقدر دلو جرئت داری به من میگی نه؟؟
÷جوابی ندادم....
×دروغ چرا...ازت خوشم اومده...حالیته چی میگم؟؟
دنبال چیزی میگشتم تا با اون اثرمو روی بدنش به جا بزارم...دورو اطرافمو نگاه کردم..تا بلاخره یه خودکار روی میز دیدم...برش داشتم...دکمه آستین دختره رو باز کردمو آستینشو کشیدم بالا...بدن سفیدش دیوونم میکرد..لعنتی....نوک خودکارو رو پوستش گذاشتمو شروع کردم به کشیدم....طرحی که توسط مادرم روی قلبم حک شده بود....یه پروانه که یه بالش شکسته...آروم اونو روی ساق دستش طراحی کردم...حس عجیبی داشت...آروم آروم خاطراتی ک با مادرم قبل از مرگش داشتم اومد تو ذهنم....
خاطراتکوکبامادش:
+جونگکوکی..پسرم...
×با ذوق رفتم پیشش
:چیه مامانی؟دوباره حالت بد شد؟؟
+آروم موهای بههم ریختشو مرتب کردم..
:نه عزیزم...میخوام اجازه کاریو بهم بدی..
×هومم..چه کاری مامانی؟؟(لباشومیدهجلو)
+برگه کنار دستمو نشونش دادم...
:میخوام این پروانه خوشگلو رو بدنت تتو کنم...
×تتو!!ولی مامانی خودت گفتی زوده که بخوام تتو بزنم...
+عزیزم...الان وضعیت تغیر کرده...(بغض)
×اومممم...حالا میخوای کجا تتوش کنی؟؟
+به سینم اشاره کردم....
:میخوام روی قلبت بکشمش ک تا آخر عمرت بدونی هرجا ک باشی یا تو هر وضعیتی ک باشی حتی اگه من کنارت نباشم..ولی مامانیت همیشه دوست داره(بغض)
×خبببب....باشه..
لباسمو در اوردمو مامانم کارشو شروع کرد...
+جونگکوکی مامانی همیشه دوست داره(بغض)
۱.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.