🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۲ روی صندلی نشست وبه نقطه ای
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۲ #روی صندلی نشست وبه نقطه ای خیره شد..
-داداش عرفان؟
-هوم
-اون پسره رویادته که اون روز باهاش بحثت شد؟؟
-خب..
-دیشب بامامان باباش امدن خواستگاری.
لبخندی زدم..
-نگووو
-جدی نمیدونی پسره چقدرباوقار رفتار میکرداصلا باورم نمیشد اون پسر اونروزی که از،دست تو کتک خورد باشه..
- آدرس خونتون رو از کجا پیداکرده بود؟؟
-میگفت تعقیبم کرده..
-تو چه جوابی بهش دادی؟؟
-منم گفتم باید فکر کنم...خندیدموبالحن ترسناکی گفتم:
-نکنه امده ازت انتقام بگیره بخاطر کتکی که خورده..صباترسیده نگام کرد..
-نمیدونم یعنی ممکنه دلیل امدنش این باشه..لبخند زدم..
-نه پسره واقعا ازت خوشش امده بود..
-از کجا میدونی؟؟
-چون وقتی کتک میخورد یه جور عاشقونه نگات میکرددلم براش سوخت..
-عرفاااان.
-باور کن..من یه روانشناسم..خوب آدمارو میفهمم.. اگه ازش خوشت امده درست درموردش تحقیق میکنم بهت اطلاع میدم خوبه..
-عالیه
-ازش خوشت امده؟؟
-خب..
-خب چی ؟؟
-آره
-خیلم خوب پس یه عروسی افتادیم..
-عه هنوز که چیزی مشخص نیست...
-مشخصم میشه...
-داداش عرفان..
-بله
-من دیروز ...خب من دیروز امده بودم خونتون که راجب نوید باهات حرف بزنم در حیاط باز بود امدم داخل دیدم در ورودی هم بازه ..فکر کردم اتفاقی افتاده امدم توخونه همه جارو گشتم.نه بابات بود نه عزیز جون ونه تو خواستم بیام اتاق تو هم یه سری بزنم که به طور اتفاقی حرفاتون رو شنیدم..
-پس تو هم فهمیدی؟؟
-بله ..چرا به رویانگفتی که..
-بیخال صبا..دیگه نمیخوام راجبش فکر کنم ..
-ولی..
-بیخیال میخوام فراموشش کنم..
-میتونی؟؟
-تلاشمو میکنم
-عرفان پس نیلوفرچی میشه؟؟
-نیلوفر کیه؟؟
-عهه نیلوفرونمیشناسی ..نیلوفر محمدی..
-خب چه ربطی به من داره..
-خیلیم ربط داره .نیلوفر ازتوخوشش میاد..از همون روزای اول که امدی اینجا...دختر بیچاره هرکاری میکنه به چشمت بیاد ولی تو انگار نه انگار ..حالا که رویا مال تو نمیشه چطور راجب نیلوفرم یه فکری بکنی..خیل خاطرتو میخواد..
لبخندتلخی زدم..
-بهتره ازاین به بعدمنو نخواد..دستمو روقلبم کشیدم
-اینجافقط جای یه نفره ..نمیتونم کسی دیگه ای روراه بدم توش...
-حالا میخوای چیکارکنی؟؟
-هیچی مثل گذشته..رفتارمیکنم..
-نه دیگه نشد توباید بانیلوفر حرف بزنی ویه جوری توجیحش کنی که دیگه بهت فکرنکنه..
-باشه باهاش حرف میزنم..
-یه وقت بهش نگی من گفتم ..بگو ازرفتارات فهمیدم که بهم علاقه داری..
-باشه..امردیگه ای نیست..خندیدوگفت:
-فعلا نه ..ازجاش بلند شد،من دیگه برم تاخانم رضایی اخراجم نکرده...
سرمو تکون دادم ..
گوشی رو روشن کردم ...یه پیام امده بود بدون اینکه بازش کنم حذفش کردم گوشی روروی تخت انداختمو خودمم روتخت نشستم...
دراتاقم روزدن..
-بیاتو ..
نویسنده:S..m..a..E
-داداش عرفان؟
-هوم
-اون پسره رویادته که اون روز باهاش بحثت شد؟؟
-خب..
-دیشب بامامان باباش امدن خواستگاری.
لبخندی زدم..
-نگووو
-جدی نمیدونی پسره چقدرباوقار رفتار میکرداصلا باورم نمیشد اون پسر اونروزی که از،دست تو کتک خورد باشه..
- آدرس خونتون رو از کجا پیداکرده بود؟؟
-میگفت تعقیبم کرده..
-تو چه جوابی بهش دادی؟؟
-منم گفتم باید فکر کنم...خندیدموبالحن ترسناکی گفتم:
-نکنه امده ازت انتقام بگیره بخاطر کتکی که خورده..صباترسیده نگام کرد..
-نمیدونم یعنی ممکنه دلیل امدنش این باشه..لبخند زدم..
-نه پسره واقعا ازت خوشش امده بود..
-از کجا میدونی؟؟
-چون وقتی کتک میخورد یه جور عاشقونه نگات میکرددلم براش سوخت..
-عرفاااان.
-باور کن..من یه روانشناسم..خوب آدمارو میفهمم.. اگه ازش خوشت امده درست درموردش تحقیق میکنم بهت اطلاع میدم خوبه..
-عالیه
-ازش خوشت امده؟؟
-خب..
-خب چی ؟؟
-آره
-خیلم خوب پس یه عروسی افتادیم..
-عه هنوز که چیزی مشخص نیست...
-مشخصم میشه...
-داداش عرفان..
-بله
-من دیروز ...خب من دیروز امده بودم خونتون که راجب نوید باهات حرف بزنم در حیاط باز بود امدم داخل دیدم در ورودی هم بازه ..فکر کردم اتفاقی افتاده امدم توخونه همه جارو گشتم.نه بابات بود نه عزیز جون ونه تو خواستم بیام اتاق تو هم یه سری بزنم که به طور اتفاقی حرفاتون رو شنیدم..
-پس تو هم فهمیدی؟؟
-بله ..چرا به رویانگفتی که..
-بیخال صبا..دیگه نمیخوام راجبش فکر کنم ..
-ولی..
-بیخیال میخوام فراموشش کنم..
-میتونی؟؟
-تلاشمو میکنم
-عرفان پس نیلوفرچی میشه؟؟
-نیلوفر کیه؟؟
-عهه نیلوفرونمیشناسی ..نیلوفر محمدی..
-خب چه ربطی به من داره..
-خیلیم ربط داره .نیلوفر ازتوخوشش میاد..از همون روزای اول که امدی اینجا...دختر بیچاره هرکاری میکنه به چشمت بیاد ولی تو انگار نه انگار ..حالا که رویا مال تو نمیشه چطور راجب نیلوفرم یه فکری بکنی..خیل خاطرتو میخواد..
لبخندتلخی زدم..
-بهتره ازاین به بعدمنو نخواد..دستمو روقلبم کشیدم
-اینجافقط جای یه نفره ..نمیتونم کسی دیگه ای روراه بدم توش...
-حالا میخوای چیکارکنی؟؟
-هیچی مثل گذشته..رفتارمیکنم..
-نه دیگه نشد توباید بانیلوفر حرف بزنی ویه جوری توجیحش کنی که دیگه بهت فکرنکنه..
-باشه باهاش حرف میزنم..
-یه وقت بهش نگی من گفتم ..بگو ازرفتارات فهمیدم که بهم علاقه داری..
-باشه..امردیگه ای نیست..خندیدوگفت:
-فعلا نه ..ازجاش بلند شد،من دیگه برم تاخانم رضایی اخراجم نکرده...
سرمو تکون دادم ..
گوشی رو روشن کردم ...یه پیام امده بود بدون اینکه بازش کنم حذفش کردم گوشی روروی تخت انداختمو خودمم روتخت نشستم...
دراتاقم روزدن..
-بیاتو ..
نویسنده:S..m..a..E
۱۱۶.۳k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.