🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۸۳ گوشی رو روشن کردم .یه پیام
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۸۳ #گوشی رو روشن کردم .یه پیام امده بود بدون اینکه بازش کنم حذفش کردمو گوشی روروی تخت انداختمو ازتوکمد یه تیشرت برداشتم..
دراتاقم روزدن
-بیاتو.. بدون اینکه پشتمو نگاه کنم گفتم:
-امروز روز خسته کننده ای بود..خیلی خسته ام میلی به شامم ندارم.
-تو بیخود میکنی.
سمت صداچرخیدم.اخمام تو هم رفت.
-تو اینجا چیکار میکنی؟؟
-امدم دلیل کاری که کردی رو بپرسم.بعدش میرم..زیاد مشتاق به دیدنت نبودم.نیشخندی زدم.
-منم نبودم.حالا هم چیزی نمیگم میتونی بری...امیر باحرص گفت:
-عرفان منو دیونه نکن..نزار دوباره دست روت بلند کنم.
-این اجازه رو بهت نمیدم..
-بگو چرادرمورد من اونطوری حرف زدی.
-چون میخواستم تو به رویا برسی...امیر ناباور نگاهم کرد.
-حالا فهمیدی میتونی بری..
-منظورت چیه؟؟
-منظورم کاملا واضح بود..
-عرفان درست توضیح بده..
-وقتی دیدم بخاطر جواب رد رویا داری آب میشی وعذاب میکشی..رفتم سراغ اون پسره سینا..میدونستم اگه بهش بگم تو از رویاخواستگاری کردی عصبی میشه واجازه نمیده رویا زن تو بشه..چون رویا برای سینا یه کلیده برای رسیدن به همه ای اموال کیان ستوده..کسی که همه اموالش میرسه به دخترش رویاستوده.ازاون عمارتی که توش زندگی میکنن گرفته تاسه تا ماشین نمیدونم چند ملیونی یه خونه ای تو بالاشهر تهران یه شرکت یه ویلا توشمال وکل چیزای دیگه..که همشون برای رویاست مطمعنن هیچ آدمی حاضر نیست از دستش بده اونم آدم پول دوستی مثل سینا درمورد سینا تحقیق کردم ..چشمش فقط دنبال پوله..الکی از تو بد گفتم تا عصبی تر بشه مطمعن نبودم که کارم جواب بده ولی به امتحانش می ارزید ..بهش گفتم به رویا اجازه نده باپسری مثل تو ازدواج کنه .....اونم عصبی از شرکت زد بیرون..منم منتظر نتیجه ای کارم بودم که خبر دارشدم رویاخودکشی کرده...ترسیدم نکنه بلایی سر رویا آورده وکلی خودمو سرزنش کردم..بعدشم که رویا بهت جواب مثبت دادو نامزد کردین..
امیر که تو بهت حرفای من بودگفت:
-سینا به رویاپیشنهاد ازدواج داده بود الانم میخواد که رویاحلقه رو پس بده تاخودش بارویانامزدی کنه.نیشخندی زدمو کنار پنجره قرار گرفتم..
-میتونی بری.
امیر از جاش بلند شدو کنار من قرار گرفت..
-عرفان چرازودتر به من نگفتی؟؟
-حالا که گفتم..
-داداش بخاطر..
-هیچی نگو امیر.ولش کن.
-حالا من چیکار کنم آقامنو ببخشه؟؟
-هیچی ..دیگه نیا پیش من ممکنه خانومت ناراحت بشه...مطمعنن میترسه پولاتو بالا بکشم..یابدزدم...امیر بلند زد زیر خنده درحالیکه میخندیدگفت:
-چرت نگو..رویااون روز عصبی بود یه چیزی گفت.
-چیزای که تو اعصبانیت زده میشه.کاملا واقعی..
-هیچم اینطور نیست رویاواقعا عصبی بود
نویسنده؟S..m..a..E
دراتاقم روزدن
-بیاتو.. بدون اینکه پشتمو نگاه کنم گفتم:
-امروز روز خسته کننده ای بود..خیلی خسته ام میلی به شامم ندارم.
-تو بیخود میکنی.
سمت صداچرخیدم.اخمام تو هم رفت.
-تو اینجا چیکار میکنی؟؟
-امدم دلیل کاری که کردی رو بپرسم.بعدش میرم..زیاد مشتاق به دیدنت نبودم.نیشخندی زدم.
-منم نبودم.حالا هم چیزی نمیگم میتونی بری...امیر باحرص گفت:
-عرفان منو دیونه نکن..نزار دوباره دست روت بلند کنم.
-این اجازه رو بهت نمیدم..
-بگو چرادرمورد من اونطوری حرف زدی.
-چون میخواستم تو به رویا برسی...امیر ناباور نگاهم کرد.
-حالا فهمیدی میتونی بری..
-منظورت چیه؟؟
-منظورم کاملا واضح بود..
-عرفان درست توضیح بده..
-وقتی دیدم بخاطر جواب رد رویا داری آب میشی وعذاب میکشی..رفتم سراغ اون پسره سینا..میدونستم اگه بهش بگم تو از رویاخواستگاری کردی عصبی میشه واجازه نمیده رویا زن تو بشه..چون رویا برای سینا یه کلیده برای رسیدن به همه ای اموال کیان ستوده..کسی که همه اموالش میرسه به دخترش رویاستوده.ازاون عمارتی که توش زندگی میکنن گرفته تاسه تا ماشین نمیدونم چند ملیونی یه خونه ای تو بالاشهر تهران یه شرکت یه ویلا توشمال وکل چیزای دیگه..که همشون برای رویاست مطمعنن هیچ آدمی حاضر نیست از دستش بده اونم آدم پول دوستی مثل سینا درمورد سینا تحقیق کردم ..چشمش فقط دنبال پوله..الکی از تو بد گفتم تا عصبی تر بشه مطمعن نبودم که کارم جواب بده ولی به امتحانش می ارزید ..بهش گفتم به رویا اجازه نده باپسری مثل تو ازدواج کنه .....اونم عصبی از شرکت زد بیرون..منم منتظر نتیجه ای کارم بودم که خبر دارشدم رویاخودکشی کرده...ترسیدم نکنه بلایی سر رویا آورده وکلی خودمو سرزنش کردم..بعدشم که رویا بهت جواب مثبت دادو نامزد کردین..
امیر که تو بهت حرفای من بودگفت:
-سینا به رویاپیشنهاد ازدواج داده بود الانم میخواد که رویاحلقه رو پس بده تاخودش بارویانامزدی کنه.نیشخندی زدمو کنار پنجره قرار گرفتم..
-میتونی بری.
امیر از جاش بلند شدو کنار من قرار گرفت..
-عرفان چرازودتر به من نگفتی؟؟
-حالا که گفتم..
-داداش بخاطر..
-هیچی نگو امیر.ولش کن.
-حالا من چیکار کنم آقامنو ببخشه؟؟
-هیچی ..دیگه نیا پیش من ممکنه خانومت ناراحت بشه...مطمعنن میترسه پولاتو بالا بکشم..یابدزدم...امیر بلند زد زیر خنده درحالیکه میخندیدگفت:
-چرت نگو..رویااون روز عصبی بود یه چیزی گفت.
-چیزای که تو اعصبانیت زده میشه.کاملا واقعی..
-هیچم اینطور نیست رویاواقعا عصبی بود
نویسنده؟S..m..a..E
۱۲۲.۰k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.