Part132
#Part132
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
کم کم به زمین نزدیک شدیم جیغ بلندی کشیدم
_ ســااام الان میوفتیم
خنده ی ارومی کرد و گفت
_ زانوهات رو جمع کن بسپارش به من
چشمام رو بستم که برخوردم ن رو با زمین حس کردم
با ماچ گنده ای که روی لپم نشست چشمام رو باز کردم و تازه یادم اومد زانوهام رو صاف کنم و پام زو روی زمین بذارم
_ سالم رسیدیم رو زمین خوشکل کوچولوی ترسو
نفس راحتی کشیدم که دیدم یه ماشین بزرگ از این مدل جیب ها داره سمتمون میاد
صداش رو شنیدم
_ خوش گذشت؟
لبخندی به روش زدم
واقعاً یه تجربه ی بکر و عالی بود
+ عالی بود مرسی
به چشمام نگاه عمیقی انداخت و لب زد
_ مونده منو بشناسی، نمیدونی چقدر سورپرایز برات دارم...
زیر زیرکی با یه ذوق عجیبی که تو دلم بود نگاش کردم که اروم لب زد
_ نکن اینجوری شیطون میشی ، خوشمزه تر میشی لامصب
ماشینه بهمون رسید و همون پسر جدیه میلاد اومد پایین و با همون جدیتش گفت
_ خوش گذشت؟
+ عالی بود! مرسی
به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم
تا رسیدیم پایین دل تو دلم نبود
کمکم طرفهای ساعت ٧ بود و هوا رو به تاریکی بود
از اون دوتا پسر که دوتا شخصیت عکس هم بودند خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
_ سام؟
با لبخند برگشت سمتم
+ جان سام؟
_ قرار بود یه چیزی بهم نشون بدی!
لبخندش رفت کنار و اروم لب زد
+ میدونم! باهام میای تا یه جایی بریم؟ سی دی رو اونجا گذاشتم
به جوری شدم، یه لحظه ترسیدم نکنه بخواد کاری کنه
ولی اون اگه هدفش چیزهای مزخرفی بود که من تو فیلمها دیده بودم الان اینهمه وقت و پول خودش رو صرف من نمیکرد
باید یاد بگیرم بهش اعتماد کنم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
کم کم به زمین نزدیک شدیم جیغ بلندی کشیدم
_ ســااام الان میوفتیم
خنده ی ارومی کرد و گفت
_ زانوهات رو جمع کن بسپارش به من
چشمام رو بستم که برخوردم ن رو با زمین حس کردم
با ماچ گنده ای که روی لپم نشست چشمام رو باز کردم و تازه یادم اومد زانوهام رو صاف کنم و پام زو روی زمین بذارم
_ سالم رسیدیم رو زمین خوشکل کوچولوی ترسو
نفس راحتی کشیدم که دیدم یه ماشین بزرگ از این مدل جیب ها داره سمتمون میاد
صداش رو شنیدم
_ خوش گذشت؟
لبخندی به روش زدم
واقعاً یه تجربه ی بکر و عالی بود
+ عالی بود مرسی
به چشمام نگاه عمیقی انداخت و لب زد
_ مونده منو بشناسی، نمیدونی چقدر سورپرایز برات دارم...
زیر زیرکی با یه ذوق عجیبی که تو دلم بود نگاش کردم که اروم لب زد
_ نکن اینجوری شیطون میشی ، خوشمزه تر میشی لامصب
ماشینه بهمون رسید و همون پسر جدیه میلاد اومد پایین و با همون جدیتش گفت
_ خوش گذشت؟
+ عالی بود! مرسی
به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم
تا رسیدیم پایین دل تو دلم نبود
کمکم طرفهای ساعت ٧ بود و هوا رو به تاریکی بود
از اون دوتا پسر که دوتا شخصیت عکس هم بودند خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
_ سام؟
با لبخند برگشت سمتم
+ جان سام؟
_ قرار بود یه چیزی بهم نشون بدی!
لبخندش رفت کنار و اروم لب زد
+ میدونم! باهام میای تا یه جایی بریم؟ سی دی رو اونجا گذاشتم
به جوری شدم، یه لحظه ترسیدم نکنه بخواد کاری کنه
ولی اون اگه هدفش چیزهای مزخرفی بود که من تو فیلمها دیده بودم الان اینهمه وقت و پول خودش رو صرف من نمیکرد
باید یاد بگیرم بهش اعتماد کنم
۵.۱k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.