Part 3
Part 3
deep wound = زخم عمیق
خواستی روزنامه ها رو از روی میز برداری که نامه ای روی میز توجهتو جلب کرد ، سمت میز رفتی و نامه رو از روش برداشتی
متن نامه:
(از دیدنت خوشحال شدم خانم کیم ، امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمتون)
+یعنی همون گولاخَس؟
اصن به من چه فکر کرده ازش میترسم
هیچ غلطی نمیتونه بکنه مرتیکه عَن پاکَتی
اییش اصن یادم رفت روزنامه هارو بردارم........
فلش بک :
امروزم کارام تموم شد مثل همیشه وسایلامو جمع کردم و به سمت خونه راه افتادم
بازم طبق معمول تو اون منطقه حالم بد شد
اینبار دل و زدم به دریا ،
کوچه ی خیلی ترسناکی که سمت همون منطقه بود رو پیدا کردم ، صدای های نامفهومی ازش میشنیدم که حس خوبی بهشون نداشتم ، ولی میخواستم بفهمم داره چه اتفاقی می افته
انگار داشتن ینفرو شکنجه میکردن
داشتم آروم آروم قدم برمیداشتم که با صدای جیغ یه دختر و شلیک گلوله
کُل بدنم سُست شد و زانو هام قفل کرد
باید فرار میکردم ، چندقدم برداشتم که با سُرَنگی که توی گردنم خالی شد و دردی که احساس کردم دیگه هیچی نفهمیدم
چشمامو باز کردم ، کل بدنم درد میکرد ، توی گردنم احساس سوزش داشتم ، سرم داشت از درد منفجر میشد ، عرقای سرد روش پیشونیم بود ، بوی خون داشت حالمو بهم میزد
چند دقیقه طول کشید که فهمیدم توی یه زیرزمین به یه صندلی بسته شدم
طولی نگذشت که با صدای قدم ینفر از توی تاریکی ترسم بیشتر شد.....
deep wound = زخم عمیق
خواستی روزنامه ها رو از روی میز برداری که نامه ای روی میز توجهتو جلب کرد ، سمت میز رفتی و نامه رو از روش برداشتی
متن نامه:
(از دیدنت خوشحال شدم خانم کیم ، امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمتون)
+یعنی همون گولاخَس؟
اصن به من چه فکر کرده ازش میترسم
هیچ غلطی نمیتونه بکنه مرتیکه عَن پاکَتی
اییش اصن یادم رفت روزنامه هارو بردارم........
فلش بک :
امروزم کارام تموم شد مثل همیشه وسایلامو جمع کردم و به سمت خونه راه افتادم
بازم طبق معمول تو اون منطقه حالم بد شد
اینبار دل و زدم به دریا ،
کوچه ی خیلی ترسناکی که سمت همون منطقه بود رو پیدا کردم ، صدای های نامفهومی ازش میشنیدم که حس خوبی بهشون نداشتم ، ولی میخواستم بفهمم داره چه اتفاقی می افته
انگار داشتن ینفرو شکنجه میکردن
داشتم آروم آروم قدم برمیداشتم که با صدای جیغ یه دختر و شلیک گلوله
کُل بدنم سُست شد و زانو هام قفل کرد
باید فرار میکردم ، چندقدم برداشتم که با سُرَنگی که توی گردنم خالی شد و دردی که احساس کردم دیگه هیچی نفهمیدم
چشمامو باز کردم ، کل بدنم درد میکرد ، توی گردنم احساس سوزش داشتم ، سرم داشت از درد منفجر میشد ، عرقای سرد روش پیشونیم بود ، بوی خون داشت حالمو بهم میزد
چند دقیقه طول کشید که فهمیدم توی یه زیرزمین به یه صندلی بسته شدم
طولی نگذشت که با صدای قدم ینفر از توی تاریکی ترسم بیشتر شد.....
۵۲.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.