Pt
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁶⁹"
ناخداگاه سر بالا گرفتم و سیخ توی چشمهاش زل زدم...
زنعمو: عاممم پسرم اونارو دخترم آرا درست کرده(با خنده)
وای واقعا خوشش اومده بود؟!
نگاه خیره ام رو که دید پوزخندی زد و که چشم گرفتم...
اصن به جهنم که خوشحال شدم که خوشش اومده! بایدم از دستپخت بهشتی آرا خوشش بیاد.
کوک: +پس ظاهرا آرا خانوم خیلی با استعداده!
همین حرفش لبخندی روی ل..ب هام نشوند.
سرمو پایین انداختم که از خجالتم کم بشه و کمی لبخندم رو پنهان کنم...
عمو: باشه باشه دخترمو خجالت ندید! معلومه که با استعداده...
خانم توهم اینقدر دوست داری این دوتا رو واسه هم جور کنی!
یهو زنعمو با خنده به عمو تشر زد و وقتی کل جمعیت خندیدن و خیره ی من شدن با خجالت از میز پاشدم و گفتم:
آرا: _م..من سیر شدم! م...مرسی!
بازم همه خندیدن و من سمت اتاق پا تند کردم.
آخرین لحظه شنیدم که زنعمو گفت: وای دیدید دختره خجالت کشید رفت؟ چیزی هم نخوردااا
عمو: امان از شما جوونا...
اوففف... خودمو انداختم تو اتاق... لعنتی قلب منم داشت بازیم میداد!..
بی اختیار جیع خفه ای کشیدم و دور خودم چرخیدم.
وااای پس عمو و زنعمو واسه من و کوکی نقشه کشیدن؟
ذوقققق خدااا... جامو پهن کردم و با دستام صورتم رو باد زدم.
از خجالت صورتم دا..غِ دا..غ شده! لعنتیییی جذاببب...
یه تاپ و شلوارک در آوردم و ت.نم کردم.
و سریع زیر پتو خزیدم... که یهو در باز شد
و آخرین لحظه چهره ی...
ناخداگاه سر بالا گرفتم و سیخ توی چشمهاش زل زدم...
زنعمو: عاممم پسرم اونارو دخترم آرا درست کرده(با خنده)
وای واقعا خوشش اومده بود؟!
نگاه خیره ام رو که دید پوزخندی زد و که چشم گرفتم...
اصن به جهنم که خوشحال شدم که خوشش اومده! بایدم از دستپخت بهشتی آرا خوشش بیاد.
کوک: +پس ظاهرا آرا خانوم خیلی با استعداده!
همین حرفش لبخندی روی ل..ب هام نشوند.
سرمو پایین انداختم که از خجالتم کم بشه و کمی لبخندم رو پنهان کنم...
عمو: باشه باشه دخترمو خجالت ندید! معلومه که با استعداده...
خانم توهم اینقدر دوست داری این دوتا رو واسه هم جور کنی!
یهو زنعمو با خنده به عمو تشر زد و وقتی کل جمعیت خندیدن و خیره ی من شدن با خجالت از میز پاشدم و گفتم:
آرا: _م..من سیر شدم! م...مرسی!
بازم همه خندیدن و من سمت اتاق پا تند کردم.
آخرین لحظه شنیدم که زنعمو گفت: وای دیدید دختره خجالت کشید رفت؟ چیزی هم نخوردااا
عمو: امان از شما جوونا...
اوففف... خودمو انداختم تو اتاق... لعنتی قلب منم داشت بازیم میداد!..
بی اختیار جیع خفه ای کشیدم و دور خودم چرخیدم.
وااای پس عمو و زنعمو واسه من و کوکی نقشه کشیدن؟
ذوقققق خدااا... جامو پهن کردم و با دستام صورتم رو باد زدم.
از خجالت صورتم دا..غِ دا..غ شده! لعنتیییی جذاببب...
یه تاپ و شلوارک در آوردم و ت.نم کردم.
و سریع زیر پتو خزیدم... که یهو در باز شد
و آخرین لحظه چهره ی...
- ۱.۹k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط