چند شاتی جونگکوک

چند شاتی جونگکوک

،part 1
سریع ماشین رو پارک کردم...
یونا(دختر ۳ ساله اش) رو بغل کردم و سریع به مهدکودک بردمش..

در زدم و وارد شدم..

-اه.. سلام خانم مین

خانم مین، مربی یونا به سمت ات برگشت

-ام.. سلام خانم کیم.. باز که دیر اومدید ..

-ببخشید متاسفم.. قول میدم دیگه دیر نیارمش..

-مشکلی نیست.. میتونید دخترتون رو بزارید و برید.. ولی لطفا دیگه تکرار نشه

ات لبخند زد

-چشم متاسفم..

گفت و یونا رو به سمت محل بازی برد و کیف اش رو بهش داد

- بفرما دختر کوچولوی مامان.. خوب خوراکی هات رو‌گوش بده و با کسی دعوا نکن.. باشه؟

-باچه(باشه)

ات لبخند زد..

با دختر بای بای کرد و از مهدکودک بیرون رفت.

ات ویو

نفس عمیق کشیدم..
الان‌کار خودم دیر میشه
عصبی شد..

سریع به سمت ماشین برگشت..یه کت و شلوار شیک و ادکلن تلخ زده بود..

خواست سوار ماشین بشه که صدای جذاب و دورگه ای از پشت سرش شنید

-ببخشید خانم..

ات به سمت صدا برگشت..

مردی با کت و شلوار زیبا...
خوش قد و موهای مشکی و عینک دودی روی چشم هاش
دیدگاه ها (۹)

چندشاتی جونگکوکpart 2-ام.. بله؟ کاری داشتید؟ات با لکنت گفت.....

چند شاتی جونگکوکpart 3پسر سرشو از شیشه داد پایین..- خانم زیب...

چندشاتی جونگکوکpart 5-هی اینجوری نگو.. - پاشو بریم دکتر..-نه...

چندشاتی جونگکوکpart 4با کلافگی بلند شد و به سمت آشپز خونه بر...

دوست پسر دمدمی مزاج

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط