(پارت 19)
(پارت 19)
~ا/ت~
بعد شام میخواستم ظرفا رو جمع کنم که
لینا: الان نمیشه باید بریم وقت زیادی واسه یادگیری نداریم
ا/ت: باشه
لینا: لطفا یکی بیاد ظرفارو جمع کنه
تهیونگ: نوکر بابات غلام سیاه چرا از ما میخوای خودت جمع کن خب
لینا: نابغه اگه میتونستم که از شما نمیخواستم
کلکلشون داشت به دعوا تبدیل میشد
ا/ت: عااا بچه ها چرا دارین دعوا میکنین
مشکلی نیست که تهیونگ شی لطفا امروز ظرفارو خودتون جمع کنید من امروز نمیتونم چون طبق گفته لینا وقت زیادی نداریم ممنون میشم این لطف و در حقم کنی
تهیونگ: یذره از ا/ت یاد بگیر
لینا داشت میرفت سمتش
ا/ت: لینا خودتو کنترل کن بیا بریم باشه؟
لینا: بریممممم
رفتیم تو کتابخونه نشستیم
لینا: خب ا/ت بیا با اسوناش شروع کنیم باشه؟
ا/ت: باشه
لینا: خب بیا اول شمع و روشن کنیم
ببین اول ذهنت رو خالی میکنی چشماتو میبندی و میگی روشن شو فهمیدی؟
ا/ت: ارع
لینا: حالا خودت امتحان کن
هرچی گفت و انجام دادم میدونستم نمیتونم ولی انجامش دادم
وقتی گفتم روشن شو صدای دست زدن پسرا بلند شد یکی از چشمام رو باز کردم و دیدم شمع روشن شده
لینا: افرین ا/ت کارت خیلی خوبه
ا/ت: ممنون
لینا: ا/ت راستش رو بخوای باید بترسی
ا/ت: چرا؟
لینا: راستش قبل از اینکه بیام اینجا پیرمرد راجب قدرت تو حرف زد گفت قدرت تو خیلی زیاد و فوقالعاده قوی هستش و اینکه خیلی ها هستن که دنبال تو میگردن تا نیروی تورو واسه خودشون کنن بعضی ها میخوان جاودانه بشن و بعضی ها هم میخوان انسان بشن
متاسفانه اونا فکر میکنن که اگه بکشنت و قدرت تورو بگیرین به چیزی که میخوان میرسن ولی اینجوری نیست
پس تو باید به غیر از این چیزای انتزاعی یسری طلسم دفاعی هم یاد بگیری
ا/ت همین شمعی که تو در ارض چند ثانیه روشنش کردی رو من در ارض ۱ ماه انجامش دادم
جونگ کوک: یعنی میگی ا/ت در خطره؟
لینا: ارع. همین که از وجود ا/ت با خبر بشن میان دنبالش....
~ا/ت~
بعد شام میخواستم ظرفا رو جمع کنم که
لینا: الان نمیشه باید بریم وقت زیادی واسه یادگیری نداریم
ا/ت: باشه
لینا: لطفا یکی بیاد ظرفارو جمع کنه
تهیونگ: نوکر بابات غلام سیاه چرا از ما میخوای خودت جمع کن خب
لینا: نابغه اگه میتونستم که از شما نمیخواستم
کلکلشون داشت به دعوا تبدیل میشد
ا/ت: عااا بچه ها چرا دارین دعوا میکنین
مشکلی نیست که تهیونگ شی لطفا امروز ظرفارو خودتون جمع کنید من امروز نمیتونم چون طبق گفته لینا وقت زیادی نداریم ممنون میشم این لطف و در حقم کنی
تهیونگ: یذره از ا/ت یاد بگیر
لینا داشت میرفت سمتش
ا/ت: لینا خودتو کنترل کن بیا بریم باشه؟
لینا: بریممممم
رفتیم تو کتابخونه نشستیم
لینا: خب ا/ت بیا با اسوناش شروع کنیم باشه؟
ا/ت: باشه
لینا: خب بیا اول شمع و روشن کنیم
ببین اول ذهنت رو خالی میکنی چشماتو میبندی و میگی روشن شو فهمیدی؟
ا/ت: ارع
لینا: حالا خودت امتحان کن
هرچی گفت و انجام دادم میدونستم نمیتونم ولی انجامش دادم
وقتی گفتم روشن شو صدای دست زدن پسرا بلند شد یکی از چشمام رو باز کردم و دیدم شمع روشن شده
لینا: افرین ا/ت کارت خیلی خوبه
ا/ت: ممنون
لینا: ا/ت راستش رو بخوای باید بترسی
ا/ت: چرا؟
لینا: راستش قبل از اینکه بیام اینجا پیرمرد راجب قدرت تو حرف زد گفت قدرت تو خیلی زیاد و فوقالعاده قوی هستش و اینکه خیلی ها هستن که دنبال تو میگردن تا نیروی تورو واسه خودشون کنن بعضی ها میخوان جاودانه بشن و بعضی ها هم میخوان انسان بشن
متاسفانه اونا فکر میکنن که اگه بکشنت و قدرت تورو بگیرین به چیزی که میخوان میرسن ولی اینجوری نیست
پس تو باید به غیر از این چیزای انتزاعی یسری طلسم دفاعی هم یاد بگیری
ا/ت همین شمعی که تو در ارض چند ثانیه روشنش کردی رو من در ارض ۱ ماه انجامش دادم
جونگ کوک: یعنی میگی ا/ت در خطره؟
لینا: ارع. همین که از وجود ا/ت با خبر بشن میان دنبالش....
۲۶.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.