(پارت 18)
(پارت 18)
سخنان نویسنده😂😂
خب دوستان یکم میریم جلو تا به قسمتای هیجانی برسیم چون اگع به روزانه بودن ادامه بدیم داستان خز میشه پس یه ماه میریم جلو
(یک ماه بعد)
~ا/ت~
تقریبا یه ماه و خورده ای از اومدنم به اینجا میگذره ولی هنوز هیچ بنی بشری نیومده که به من قدرت های ساحره ای رو یاد بده
ای کاش زودتر بیاد تا بتونم به قولی که دادم عمل کنم
امروز شام مرغ بریون اماده کرده بودم همه نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که زنگ در به صدا در اومد
تهیونگ رفت تا در و باز کنه
~تهیونگ~
رفتم درو باز کردم
یه دختره بود(عکسو گذاشتم)
تهیونگ: شما؟
لینا: من لینا هستم مربی ا/ت. پیرمرد منو فرستاده تا به ا/ت یاد بدم قدرت هاشو فعال کنه
پیرمرد کیه؟ مربی چی میگه؟
وایسا ببینم نکنه...
تهیونگ: اهاااا بفرمایین تو منتظرتون بودیم
ا/ت: تهیونگ شی ما منتظر کسی نبودیم که
تهیونگ: ا/ت مربیته بالاخره تشریف اوردن
ا/ت: مربیم؟..... اهاااا بلههههه من خیلی منتظرت بودم
ا/ت گفت ببرمش تو اتاقش
رفتم اتاقش رو نشونش دادم
رفتم بیرون تا لباساش رو عوض کنه
اومد پایین یه صندلی خالی بین ا/ت و من بود ا/ت گفت بشینه
اخه چرا باید اینجا بشینه
اونم درست بغل من
چرا نباید یه صندلی دیگه اینجا باشه
حتما باید تنها صندلی خالی بغل من باشه
از این به بعد میرم بین کوک و جیمین میشینم
وای خدا من چم شده چرا از این میترسم؟
باید حواسم بهش باشه تا یوقت بلا سرمون نیاره
داشتیم غذا میخوردیم که دختره شروع کرد به حرف زدن
لینا: خب ا/ت همینطور که میدونی تو یه ساحره هستی و قدرت های خاصی داری
ولی متاسفانه تا حالا اونارو بروز ندادی و این کار ما رو سخت میکنه
ا/ت: چرا سخت میشه
لینا: چون امکان داره به دلیل اینکه تا الان قدرت رو بروز ندادی و یدفعه داری اینکارو انجام میدی اتفاقای بدی برات بیوفته پس باید حواست همه جوره به خودت باشه زیاد به خودت فشار نیاری
فهمیدی؟
ا/ت: اره.....
سخنان نویسنده😂😂
خب دوستان یکم میریم جلو تا به قسمتای هیجانی برسیم چون اگع به روزانه بودن ادامه بدیم داستان خز میشه پس یه ماه میریم جلو
(یک ماه بعد)
~ا/ت~
تقریبا یه ماه و خورده ای از اومدنم به اینجا میگذره ولی هنوز هیچ بنی بشری نیومده که به من قدرت های ساحره ای رو یاد بده
ای کاش زودتر بیاد تا بتونم به قولی که دادم عمل کنم
امروز شام مرغ بریون اماده کرده بودم همه نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که زنگ در به صدا در اومد
تهیونگ رفت تا در و باز کنه
~تهیونگ~
رفتم درو باز کردم
یه دختره بود(عکسو گذاشتم)
تهیونگ: شما؟
لینا: من لینا هستم مربی ا/ت. پیرمرد منو فرستاده تا به ا/ت یاد بدم قدرت هاشو فعال کنه
پیرمرد کیه؟ مربی چی میگه؟
وایسا ببینم نکنه...
تهیونگ: اهاااا بفرمایین تو منتظرتون بودیم
ا/ت: تهیونگ شی ما منتظر کسی نبودیم که
تهیونگ: ا/ت مربیته بالاخره تشریف اوردن
ا/ت: مربیم؟..... اهاااا بلههههه من خیلی منتظرت بودم
ا/ت گفت ببرمش تو اتاقش
رفتم اتاقش رو نشونش دادم
رفتم بیرون تا لباساش رو عوض کنه
اومد پایین یه صندلی خالی بین ا/ت و من بود ا/ت گفت بشینه
اخه چرا باید اینجا بشینه
اونم درست بغل من
چرا نباید یه صندلی دیگه اینجا باشه
حتما باید تنها صندلی خالی بغل من باشه
از این به بعد میرم بین کوک و جیمین میشینم
وای خدا من چم شده چرا از این میترسم؟
باید حواسم بهش باشه تا یوقت بلا سرمون نیاره
داشتیم غذا میخوردیم که دختره شروع کرد به حرف زدن
لینا: خب ا/ت همینطور که میدونی تو یه ساحره هستی و قدرت های خاصی داری
ولی متاسفانه تا حالا اونارو بروز ندادی و این کار ما رو سخت میکنه
ا/ت: چرا سخت میشه
لینا: چون امکان داره به دلیل اینکه تا الان قدرت رو بروز ندادی و یدفعه داری اینکارو انجام میدی اتفاقای بدی برات بیوفته پس باید حواست همه جوره به خودت باشه زیاد به خودت فشار نیاری
فهمیدی؟
ا/ت: اره.....
۱۵.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.