عشقدیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:4
(ویو ا.ت)
درحالی که سرشو پایین انداخته بودو به زمین زول زده بود آروم گفت
هیونجین: پس من چی؟! من مهم نیستم که بدون تو میمیرم؟!
هیونجینی که من میشناختم تا الان باید جنازمو از این جا جمع میکرد
اون داشت بهم اعتراف میکرد؟!
آروم سرشو بالا آورد و درحالی که به چشم های متعجبم زول زده بود گفت
هیونجین :درسته!! من به روانیم !! ولی میتونم با تو خوب باشم :) چرا نمیخای؟!
خاستم حرفی بزنم که با اومدن صدای شلیک به پنجره حرفم قطع شد
به پنجره ای که حالا شکسته بود زول زده بودم که با قفل شدن دستای هینجین توی دستام به خودم اومدم
هیونجین: بریم!!
دستامو با شتاب از دستاش بیرون کشیدم و گفتم
ا.ت: من جایی نمیام
با حرفم عصبی دستشو لای موهاش بردو گفت
هیونجین: الان وقت بحث کردن نیست باید بریم
لجباز بهش نگاه کردم و تکون نخوردم که نگاهی عصبی بهم انداختو در حالی که داشت نزدیکم میشد گفت
هیونجین: این تقصیر خودته
تا بخوام منظورشو بفهمم جلو اومدو توی یک حرکت دستشو زیر پاهام انداختو منو مثل گونی انداخت رو پشتش
از حرکتش جیغی کشیدم که بدون توجه به سمت دری که به پشت خونه میرسید رفت و از خونه خارج شد
با دیدن ماشینی که اونجا پارک شده بود به سمتش رفتو در عقبو باز کرد
منو داخل ماشین انداختو خودشم روی صندلی راننده نشست
P:4
(ویو ا.ت)
درحالی که سرشو پایین انداخته بودو به زمین زول زده بود آروم گفت
هیونجین: پس من چی؟! من مهم نیستم که بدون تو میمیرم؟!
هیونجینی که من میشناختم تا الان باید جنازمو از این جا جمع میکرد
اون داشت بهم اعتراف میکرد؟!
آروم سرشو بالا آورد و درحالی که به چشم های متعجبم زول زده بود گفت
هیونجین :درسته!! من به روانیم !! ولی میتونم با تو خوب باشم :) چرا نمیخای؟!
خاستم حرفی بزنم که با اومدن صدای شلیک به پنجره حرفم قطع شد
به پنجره ای که حالا شکسته بود زول زده بودم که با قفل شدن دستای هینجین توی دستام به خودم اومدم
هیونجین: بریم!!
دستامو با شتاب از دستاش بیرون کشیدم و گفتم
ا.ت: من جایی نمیام
با حرفم عصبی دستشو لای موهاش بردو گفت
هیونجین: الان وقت بحث کردن نیست باید بریم
لجباز بهش نگاه کردم و تکون نخوردم که نگاهی عصبی بهم انداختو در حالی که داشت نزدیکم میشد گفت
هیونجین: این تقصیر خودته
تا بخوام منظورشو بفهمم جلو اومدو توی یک حرکت دستشو زیر پاهام انداختو منو مثل گونی انداخت رو پشتش
از حرکتش جیغی کشیدم که بدون توجه به سمت دری که به پشت خونه میرسید رفت و از خونه خارج شد
با دیدن ماشینی که اونجا پارک شده بود به سمتش رفتو در عقبو باز کرد
منو داخل ماشین انداختو خودشم روی صندلی راننده نشست
- ۱۱.۶k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط