زندگی رویاییپارت
زندگی رویایی:پارت۵۲
+کوک..اینجوری نگو
-من بدون تو میمیرم
+کوک من بدون تو میمیرم(اسپویل)
-خدانکنه بیب
+کوک تو نگات بهشون خیلی بد بود تو اگه به جا من بودی چه حالی داشتی
-..
+کوک تو شاید حس من رو نداشتی..ولی من شکستم...
-تو از هیچی خبر نداری بیبی
+مثلا از چی خبر نداشتم
-همه اینا زیر سر پسر خالته کع فک کنی من دارم بهت خیانت میکنم(آروم)
+چی(دادکمی)
-هیس بیب
+..
انگشتش رو گذاشت رو لبم
-هیس هیچی نگو...من خیلی خستم بیا بریم بخوابیم
دستش رو از لبم برد کنار
+میخوای اینجا بخوابی
-اره دیر وقته
نگاهی به ساعت کردم ساعت 4:5 صب بود چقدر زمان زود میگذره...از رو کوک پاشدم و دستش رو گرفتم و بردم سمت تختم یه نفره بود...اول کوک رفت روش بعد من رو کشید بغلش
-تو همین چند ساعت که دعوا کردیم بدترین ساعت عمرم بود
ساکت موندم..البته چیزی نداشتم بگم
-دیگه هیچوقت حرف ترک کردنم رو نزن اوک
سرم رو تکون دادم و برگشتم سمتش..و بغلش کردم اونم دستش رو گذاشت رو موهام و شروع کرد به نوازش کردن سرم..همین جوری موندیم که من چشمام گرم شدن قبل اینکه چشمام رو ببندم گفتم
+دوست دارم.
-من بیشتر
لبخندی زدم و چشمام رو بستم
ویو عصر روز بعد:ویوا.ت
تکون خوردم ولی احساس کردم ت بغل کوک نیستم چشمام رو باز کردم ولی کوک نبود یعنی چی کجان؟؟؟ساعت چنده؟؟ کی رفته؟؟
کلی سوال ت بغزم بود ولی هیچ جوابی براشون نداشتم از رو تختم بلند شدم و رفتمws و بعد از انجام کارام آمدم بیرون و تختم رو مرتب کردم رفتم پیش میز تحریرم که نامه اي روش بود برش داشتم
نامه:
چطوری خوالوم..امیدوارم خوب خوابیده باشی..کار مهمی داشتم ولی این رو بدون هیچ چی جزء تو برام مهم نیست ولی این کمی اظطراری بود واقعا ببخشید..برات جبرانش میکنم خیلی دوست دارم بیبی میدونی ت دیگه مراقب خودت باش
از طرف:ددیت
لبخند پر رنگی رو لب آمد
موهام رو بستم و با همون لباسام رفتم پایین
+اوپا..اوپا..اجوما
°بله دخترم
+داداشم کوو،؟؟
°ارباب تو اتاقشون هستن
سرم رو تکون دادم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم..رسیدم به اتاق کار جیمی یهوی در رو باز کردم
+اوپاااا
~...
+کوک..اینجوری نگو
-من بدون تو میمیرم
+کوک من بدون تو میمیرم(اسپویل)
-خدانکنه بیب
+کوک تو نگات بهشون خیلی بد بود تو اگه به جا من بودی چه حالی داشتی
-..
+کوک تو شاید حس من رو نداشتی..ولی من شکستم...
-تو از هیچی خبر نداری بیبی
+مثلا از چی خبر نداشتم
-همه اینا زیر سر پسر خالته کع فک کنی من دارم بهت خیانت میکنم(آروم)
+چی(دادکمی)
-هیس بیب
+..
انگشتش رو گذاشت رو لبم
-هیس هیچی نگو...من خیلی خستم بیا بریم بخوابیم
دستش رو از لبم برد کنار
+میخوای اینجا بخوابی
-اره دیر وقته
نگاهی به ساعت کردم ساعت 4:5 صب بود چقدر زمان زود میگذره...از رو کوک پاشدم و دستش رو گرفتم و بردم سمت تختم یه نفره بود...اول کوک رفت روش بعد من رو کشید بغلش
-تو همین چند ساعت که دعوا کردیم بدترین ساعت عمرم بود
ساکت موندم..البته چیزی نداشتم بگم
-دیگه هیچوقت حرف ترک کردنم رو نزن اوک
سرم رو تکون دادم و برگشتم سمتش..و بغلش کردم اونم دستش رو گذاشت رو موهام و شروع کرد به نوازش کردن سرم..همین جوری موندیم که من چشمام گرم شدن قبل اینکه چشمام رو ببندم گفتم
+دوست دارم.
-من بیشتر
لبخندی زدم و چشمام رو بستم
ویو عصر روز بعد:ویوا.ت
تکون خوردم ولی احساس کردم ت بغل کوک نیستم چشمام رو باز کردم ولی کوک نبود یعنی چی کجان؟؟؟ساعت چنده؟؟ کی رفته؟؟
کلی سوال ت بغزم بود ولی هیچ جوابی براشون نداشتم از رو تختم بلند شدم و رفتمws و بعد از انجام کارام آمدم بیرون و تختم رو مرتب کردم رفتم پیش میز تحریرم که نامه اي روش بود برش داشتم
نامه:
چطوری خوالوم..امیدوارم خوب خوابیده باشی..کار مهمی داشتم ولی این رو بدون هیچ چی جزء تو برام مهم نیست ولی این کمی اظطراری بود واقعا ببخشید..برات جبرانش میکنم خیلی دوست دارم بیبی میدونی ت دیگه مراقب خودت باش
از طرف:ددیت
لبخند پر رنگی رو لب آمد
موهام رو بستم و با همون لباسام رفتم پایین
+اوپا..اوپا..اجوما
°بله دخترم
+داداشم کوو،؟؟
°ارباب تو اتاقشون هستن
سرم رو تکون دادم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم..رسیدم به اتاق کار جیمی یهوی در رو باز کردم
+اوپاااا
~...
- ۵.۴k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط