هفت آسمون❤️
#هفت_آسمون❤️
#پارت_دهم🖤
دیانا💟
رفتم تو اتاق رفتم سر کشو که مقنعه ام رو بردارم تا در کشو رو باز کردم یه موش پرید بیرون که جیغ کشیدم و رفتم رو تخت وایسادم موشه رفته بود بغل کمدم ارسلان اومد تو با نگرانی گفت
+ چیشد؟
_موووش
+موش😮کو؟
با دستم به بغل کمد اشاره کردم و گفتم
_ اوناهاش😰
خیلی ترسیده بودم ولی خب نه به اندازه ترسم از داریوش ارسلان با هزار بدبختی موشه رو پیدا کرد و کشتش با اینکه دلش نمیومد ولی کشتش و انداختش بیرون اومد طرف من
+ نمیخاین از رو تخت بیاید پایین
_ بازم نباشه؟ 😥
+ نترس نیست
اومدم پایین آروم آروم در کشو رو باز کردم مقنعه مو پوشیدم و رفتم بیرون ارسلان رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود اصلا حواسش نبود رفتم در گوشش بلند گفتم پخخخخخ ٣ متر پرید هوا زدم زیر خنده😂
+ چته روانی.... قلبم ریخت
_😂واااای خداااا.... دلم😂😂
+ دیوانه..... بریم
با خنده گفتم
_بریم😂
که افتاد دنبالم کل خونه رو دویدیم
+ اگه دستم بهت نرسه
_ نمیرسههههه😝
...............
ارسلان☪
بلاخره گیرش آوردم چسبوندمش به دیوار دو تا دستمو کنار صورتش رو دیوار گذاشتم که در نره
_ بگو غلط کردم
+نمیگم
_میگی
+نمیگم
_میگی
+نمیگممممم
_میگیییییی
نشست رو زمین و انقد قلقلکش دادم که به غلط کردم افتاد
+🤣غلط کردم.... ولم کن.. تروخدا.. آیییی🤣
_بگو غلط کردم
+غلط کردم
ولش کردم بلند شدیم رفتیم بیرون رفتیم دانشگاه اون روز هم ٣ تا امتحان داشتیم 2 تا شو که دادیم یکی دیگه مونده بود با بچه ها رفتیم یه ور رو چمنا نشستیم تا کلاسمون شروع بشه یکمی حرف زدیم و خندیدیم که گوشیم زنگ خورد از خونه بود فک کردم مامانه رفتم اونور تر جواب دادم
_الو سلام
رستا=سلام داداشی(با بغض)
_سلام عزیزم خوبی
رستا=منون (ممنون) خاله دینا کجاس
_ اینجاست چیکارش داری
رستا= بش بگو ناهال (ناهار) بیارش اینجا باشه
_ باش
رستا= داداشی گوشی بده به خاله
_ اووووف باشه
رستا=منون
دیانا رو صدا زدم اومد
دیانا= جانم
_رستا کارت داره
گوشی رو گذاشتم رو بلند گو
دیانا=الو سلام خوشکلم
رستا= سلام خاله مربونم (مهربونم)
دیانا= خوبی؟
رستا=منونم خاله تلوخدا (تروخدا) املوز(امروز) بیا پیش من
دیانا= ببینم چی میشه شاید بیام باشه
رستا= نه لفطا (لطفا) حتما بیاااا (با بغض)
_ میارمش حتما رستا
به دیانا نگاه کردم و گفتم
_رستا کاری نداری ما بریم
رستا= نه داداشی خوبم خاله خوشگلم ما کاری نداری (نداری)
دیانا= نه عزیزم خدافظ
رستا= خدافسسسس
_ خدافظ
قطع کردم که بلافاصله دیانا گفت
+ مگه من وسیلم که منو میبری
_ نه خیر شما تاج سری
ها؟ چی گفتم؟ خودم از حرفم شکه شدم با بچه ها رفتیم توی کلاس بعد امتحان رفتیم سوار ماشین شدیم و آهنگ گذاشتم و راه افتادم به سمت خونه با دیانا با هم میخوندیم
#پارت_دهم🖤
دیانا💟
رفتم تو اتاق رفتم سر کشو که مقنعه ام رو بردارم تا در کشو رو باز کردم یه موش پرید بیرون که جیغ کشیدم و رفتم رو تخت وایسادم موشه رفته بود بغل کمدم ارسلان اومد تو با نگرانی گفت
+ چیشد؟
_موووش
+موش😮کو؟
با دستم به بغل کمد اشاره کردم و گفتم
_ اوناهاش😰
خیلی ترسیده بودم ولی خب نه به اندازه ترسم از داریوش ارسلان با هزار بدبختی موشه رو پیدا کرد و کشتش با اینکه دلش نمیومد ولی کشتش و انداختش بیرون اومد طرف من
+ نمیخاین از رو تخت بیاید پایین
_ بازم نباشه؟ 😥
+ نترس نیست
اومدم پایین آروم آروم در کشو رو باز کردم مقنعه مو پوشیدم و رفتم بیرون ارسلان رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود اصلا حواسش نبود رفتم در گوشش بلند گفتم پخخخخخ ٣ متر پرید هوا زدم زیر خنده😂
+ چته روانی.... قلبم ریخت
_😂واااای خداااا.... دلم😂😂
+ دیوانه..... بریم
با خنده گفتم
_بریم😂
که افتاد دنبالم کل خونه رو دویدیم
+ اگه دستم بهت نرسه
_ نمیرسههههه😝
...............
ارسلان☪
بلاخره گیرش آوردم چسبوندمش به دیوار دو تا دستمو کنار صورتش رو دیوار گذاشتم که در نره
_ بگو غلط کردم
+نمیگم
_میگی
+نمیگم
_میگی
+نمیگممممم
_میگیییییی
نشست رو زمین و انقد قلقلکش دادم که به غلط کردم افتاد
+🤣غلط کردم.... ولم کن.. تروخدا.. آیییی🤣
_بگو غلط کردم
+غلط کردم
ولش کردم بلند شدیم رفتیم بیرون رفتیم دانشگاه اون روز هم ٣ تا امتحان داشتیم 2 تا شو که دادیم یکی دیگه مونده بود با بچه ها رفتیم یه ور رو چمنا نشستیم تا کلاسمون شروع بشه یکمی حرف زدیم و خندیدیم که گوشیم زنگ خورد از خونه بود فک کردم مامانه رفتم اونور تر جواب دادم
_الو سلام
رستا=سلام داداشی(با بغض)
_سلام عزیزم خوبی
رستا=منون (ممنون) خاله دینا کجاس
_ اینجاست چیکارش داری
رستا= بش بگو ناهال (ناهار) بیارش اینجا باشه
_ باش
رستا= داداشی گوشی بده به خاله
_ اووووف باشه
رستا=منون
دیانا رو صدا زدم اومد
دیانا= جانم
_رستا کارت داره
گوشی رو گذاشتم رو بلند گو
دیانا=الو سلام خوشکلم
رستا= سلام خاله مربونم (مهربونم)
دیانا= خوبی؟
رستا=منونم خاله تلوخدا (تروخدا) املوز(امروز) بیا پیش من
دیانا= ببینم چی میشه شاید بیام باشه
رستا= نه لفطا (لطفا) حتما بیاااا (با بغض)
_ میارمش حتما رستا
به دیانا نگاه کردم و گفتم
_رستا کاری نداری ما بریم
رستا= نه داداشی خوبم خاله خوشگلم ما کاری نداری (نداری)
دیانا= نه عزیزم خدافظ
رستا= خدافسسسس
_ خدافظ
قطع کردم که بلافاصله دیانا گفت
+ مگه من وسیلم که منو میبری
_ نه خیر شما تاج سری
ها؟ چی گفتم؟ خودم از حرفم شکه شدم با بچه ها رفتیم توی کلاس بعد امتحان رفتیم سوار ماشین شدیم و آهنگ گذاشتم و راه افتادم به سمت خونه با دیانا با هم میخوندیم
۱۹.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.