فیک جداناپذیر پارت ۸۸
فیک جداناپذیر پارت ۸۸
از زبان ات
بعد از تموم شدن شام رفتم پیش سگا تا باهاشون بازی کنم یکم ذهنم باز شه
تو همین حین یدفه دیدم جنی خانوم اومد کنارم نشست و آنجلا رو گرفت تو بغلش
رومو کردم اون طرف و محلش نزاشتم
باهاش قهرم تا زمانی که ازم معذرت خواهی نکنه باهاش هیچ کاری ندارم دختره ی خودخواه
جنی: بابت رفتارم معذرت می خوام نمی خواستم با زن داداش آیندم اینطوری رفتار کنم منو میبخشی
.....
جنی: هی قراره یه روز بشی عروس خانواده جئون ها یعنی عروس ما پس بیا با هم خوب باشیم و دیگه با هم دعوا نکنیم باشه؟ من واقعاً اصلا اهل دعوا و کلکل کردن نیستم پس بیا هرچه سریعتر با هم آشتی کنیم اینجوری جونگ کوک هم خوشحال میشه
برگشتم سمتش نمی خواستم گول حرفاشو بخورم ولی لبخندی که روی لباش بود باعث ضعفم شد خیلی کیوت و مطیع شده بود نتونستم تو اون لحظه ساکت بمونم
ات: پس بیا هرچه سریعتر این بچه بازی ها رو تموم کنیم و... منم بابت رفتارم معذرت می خوام منم اصلا اهل دعوا و بحث کردن نیستم فقط وقتایی که لازم باشه ساکت نمی مونم
جنی: منم دقیقاً عین خودتم ظاهراً ما گیر هم افتادیم که هر دو تامون نمی تونیم یه جا ساکت بشینیم و سکوت کنیم
خندید سعی کردم از سنگم خارج شم منم یه لبخندی گوشه ی لبم نشست
جنی: بیا از اول شروع کنیم خب؟
من جئون جنی هستم خواهر ناتنی جونگ کوک و مادرم...
ات: می دونم تو دقیقاً کی هستی همه چی رو در باره ی اینکه مادرت بابای جونگ کوک رو ترک کرد و رفت با یه مرد دیگه که تو به دنیا اومدی رو شنیدم
جنی: خب تو در مورد من می دونی ولی من دقیقا نمیشناسمت
ات: خب من کیم ات هستم دختر بزرگ ترین مافیای کره کیم وون شیک وقتی به دنیا اومدم مادرمو کشتن و بعدش بابامو به قتل رسوندن من پیش عمم تو لندن بزرگ شدم
جنی: چی شد که برگشتی اینجا؟ چطوری با برادرم آشنا شدی
همه چی رو تعریف کردم با تعجب نگام می کرد
جنی: عاشق برادرمی؟ چون می تونم از نگاهاتون به هم بفهمم چقدر همو دوست دارین و عاشق همین بخاطر همین از این بابت خیلی براتون خوشحالم خیلی به هم میاین
لبخندی گوشه ی لبم نشست
تو این حین یدفه صدای جونگ کوک از پشت سرمون اومد برگشتم سمتش که دیدمش
جونگ کوک: شما نمی خواین برین بخوابین؟ جنی تو راه طولانی رو در بیش داشتی از پاریس تا بوسان خیلی راه بوده بهتره بری استراحت کنی فردا هم که قراره با ات برین بیرون پس باید انرژی لازم رو براش داشته باشین
تو برو بخواب ات هم با من میاد
جنی: میشه ات امشب پیش من بمونه؟ کلی حرف داریم که به هم بگیم
جونگ کوک: فردا و پس فرداش هم می تونین حرف بزنین اما باید برین بخوابین
جنی:تروخدا جونگ کوک اوپا (با نگاهی التماسی تراز گربه یه روش خیلی مؤثر برای خرکردن دیگران)
جونگ کوک یه نیشخندی تحویلم داد و رفت تو اتاقش
از زبان ات
بعد از تموم شدن شام رفتم پیش سگا تا باهاشون بازی کنم یکم ذهنم باز شه
تو همین حین یدفه دیدم جنی خانوم اومد کنارم نشست و آنجلا رو گرفت تو بغلش
رومو کردم اون طرف و محلش نزاشتم
باهاش قهرم تا زمانی که ازم معذرت خواهی نکنه باهاش هیچ کاری ندارم دختره ی خودخواه
جنی: بابت رفتارم معذرت می خوام نمی خواستم با زن داداش آیندم اینطوری رفتار کنم منو میبخشی
.....
جنی: هی قراره یه روز بشی عروس خانواده جئون ها یعنی عروس ما پس بیا با هم خوب باشیم و دیگه با هم دعوا نکنیم باشه؟ من واقعاً اصلا اهل دعوا و کلکل کردن نیستم پس بیا هرچه سریعتر با هم آشتی کنیم اینجوری جونگ کوک هم خوشحال میشه
برگشتم سمتش نمی خواستم گول حرفاشو بخورم ولی لبخندی که روی لباش بود باعث ضعفم شد خیلی کیوت و مطیع شده بود نتونستم تو اون لحظه ساکت بمونم
ات: پس بیا هرچه سریعتر این بچه بازی ها رو تموم کنیم و... منم بابت رفتارم معذرت می خوام منم اصلا اهل دعوا و بحث کردن نیستم فقط وقتایی که لازم باشه ساکت نمی مونم
جنی: منم دقیقاً عین خودتم ظاهراً ما گیر هم افتادیم که هر دو تامون نمی تونیم یه جا ساکت بشینیم و سکوت کنیم
خندید سعی کردم از سنگم خارج شم منم یه لبخندی گوشه ی لبم نشست
جنی: بیا از اول شروع کنیم خب؟
من جئون جنی هستم خواهر ناتنی جونگ کوک و مادرم...
ات: می دونم تو دقیقاً کی هستی همه چی رو در باره ی اینکه مادرت بابای جونگ کوک رو ترک کرد و رفت با یه مرد دیگه که تو به دنیا اومدی رو شنیدم
جنی: خب تو در مورد من می دونی ولی من دقیقا نمیشناسمت
ات: خب من کیم ات هستم دختر بزرگ ترین مافیای کره کیم وون شیک وقتی به دنیا اومدم مادرمو کشتن و بعدش بابامو به قتل رسوندن من پیش عمم تو لندن بزرگ شدم
جنی: چی شد که برگشتی اینجا؟ چطوری با برادرم آشنا شدی
همه چی رو تعریف کردم با تعجب نگام می کرد
جنی: عاشق برادرمی؟ چون می تونم از نگاهاتون به هم بفهمم چقدر همو دوست دارین و عاشق همین بخاطر همین از این بابت خیلی براتون خوشحالم خیلی به هم میاین
لبخندی گوشه ی لبم نشست
تو این حین یدفه صدای جونگ کوک از پشت سرمون اومد برگشتم سمتش که دیدمش
جونگ کوک: شما نمی خواین برین بخوابین؟ جنی تو راه طولانی رو در بیش داشتی از پاریس تا بوسان خیلی راه بوده بهتره بری استراحت کنی فردا هم که قراره با ات برین بیرون پس باید انرژی لازم رو براش داشته باشین
تو برو بخواب ات هم با من میاد
جنی: میشه ات امشب پیش من بمونه؟ کلی حرف داریم که به هم بگیم
جونگ کوک: فردا و پس فرداش هم می تونین حرف بزنین اما باید برین بخوابین
جنی:تروخدا جونگ کوک اوپا (با نگاهی التماسی تراز گربه یه روش خیلی مؤثر برای خرکردن دیگران)
جونگ کوک یه نیشخندی تحویلم داد و رفت تو اتاقش
۲۹.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.