عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part83

دوتا پله آخری رو رفت پایین و نشست.
- مادر آیناز بود، با هم مشکل چند ساله داریم؛ کنارش نشستم.
- اصلاً فکر کن اون نیست.
برگشت طرفم با لبخند زل زد بهم...
- الحق که خنگی!
اخمی کردم با حرص گفتم:
- خنگ خودتی، من و باش می‌خواستم آرومت کنم.
خواستم بلند شم که دستم رو گرفت.
- باشه بابا قهر نکن بلد نیستم ناز بکشم.
با خنده ادای من و در آورد:
- فکر می‌کنم اون این‌جا نیست!
دلم می‌خواست بکوبونم پس کله‌ش؛ ولی مراعات حالش کردم.
باهم وارد سالن شدیم و کمی بعد از تبریک‌ها آهنگ خارجی پخش می‌کردن و می‌رقصیدن، فرحان و آرش وسط سالن داشتن باهم ادای زن و شوهر در می‌آوردن و غش می‌کردند از خنده، پرهام دستم رو گرفت.
- موافقی برقصیم؟
پوزخندی زدم...
- نه، اونم با تو!
از روی مبل بلند شدم خواستم برم پیش شهرزاد که نذاشت برم؛ دستم رو گرفت قلبم هری ریخت، زل زده بود توی چشم‌هام، من و کشید سمت خودش یه دستش رو دور کمرم و با اون دست دیگه‌ش، دستم رو گرفته بود؛ ناخودآگاه دستم رو روی شونش نشست، قلبم خیلی تند می‌تپید انگار اون لحظه زبونم رو ازم گرفته بودن، لال بودم...
فاصله‌مون زیاد شد؛ اما دستام‌رو گره به هم با چرخش منو کشید، سمت خودش حالا پشتم بهش بود دستاش روی شکمم قرار گرفت، سرش نزدیک صورتم بود نفس های داغش و حس می‌کردم، چشم‌هاش رو بسته بود سرش خیلی بهم نزدیک بود که نفس‌های داغش پوست حساس گردنم رو می‌سوزوند، دهنم خشک شده بود انگار قلبم داشت توی دهنم می‌زد، دست‌هاش رو از دور شکمم شل شد و در آخر نفس هاش دورتر و دورتر...
برگشتم طرفش زل زد توی چشم‌هام سرم رو انداختم پایین و صدای سوت و دست بقیه، فکر نمی‌کردم حواس بقیه این‌جا باشه؛ ولی بعد فهمیدم وقتی داشتیم می‌رقصیدیم همه دورتا دورمون وایستاده بودند و نگاهمون می‌کردند، سرم بلند کردم دیدم پرهام همین‌طور زل زده بهم، ای خدا نگاهت رو بگیر بی حیا، آب شدم.
فرحان به شوخی و بلند گفت:
- دنس هندیا از پرهام زند و محکم شروع کرد به کف زدن.
...
ادامه در کامنت😘
نظراتتون رو بگید😉
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part84شهرزاد غر زد:- خواهرم رو شوهر دادن نمی...

#عشق_باطعم_تلخ #part85خیلی خسته بودم تا رسیدم خونه رفتم، کفش...

#عشق_باطعم_تلخ #part82باهم از خونه زدیم بیرون، همه رفته بودن...

#عشق_باطعم_تلخ #part81لباس مشکی که کنار استین هاش و بدنه‌ش گ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط