پارت ۷۱ آخرین تکه قلبم
#پارت_۷۱ #آخرین_تکه_قلبم
عرفان:
حرفای دکتر مثه پتکی روی مغزم بود.:"متاسفانه بخاطر ضربه ای که به سرش خورده ممکنه که زنده نمونن .. ولی به هر حال الان توی کما قرار دارن..ما همه ی تلاشمونو میکنیم ولی خب شما دعا کنید براش..برای خدا این کارا کاری نداره!
ولی من قهرم.. خیلی ساله با اون بالا سری..!
اگه زنده نشه..به جون عزیزترینای زندگیم نیما رو بی جواب نمیذارم ولی.. اگه زنده بمونه تصفیه حسابای گذشته رو بیخیال میشم!
سر و صدا و داد و بیداد های عمو حمید و زن عمو به گوشم خورد.
با دیدنشون از جام بلند شدم و آروم سلام دادم.
عمو با عصبانیت به سمتم اومد و سیلی محکمی خوابوند توی صورتم.
آخه کی اندازه من عاشق توعه؟حتی باباتم انقدر تو رو دوست نداره..!
زنعمو_آخرش کار خودتو کردی؟؟به کشتن دادی تک دخترمو ؟؟
عموحمید_مگه من با بابات کاری داشتم مگه من اصن با توعه عوضی کاری داشتم!؟؟ بخدا قسم که من شک دارم، که تو پسر واقعی داداشم و زنداداشم باشی ..
درحال منفجر شدن بودم.. اما فقط بخاطر عشقم به اون دو جفت چشم عسلی...دستمو مشت کردم.
عمو حامد جلوی عمو حمیدم و گرفت.
_بس کن حمید.. این چه حرفیه خجالت بکش..برو بیرون عرفان.. بعدا بیا.. برو عمو.
****
سرمو گذاشتم روی شیشه ی مقابلم
که صورت و بدن به دستگاه وصل شده ی سحر مشخص بود.
حس کردم گونه ام داره یخ میزنه.
دستی کشیدم ..
اشک سردی روی گونه نشسته بود،سرم به شدت تیر کشید . دستمو بردم توی جیبم و قرص سر دردمو بدون آب و به سختی قورت دادم..
متنفر بود از اینکه قرصمو بدون آب میخورم .
دستمو گذاشتم روی شیشه ..
_وقتایی ک نیستی زمین نمیچرچه،زمان نمیگرده،شباصبح نمیشع،خدانمیخنده..!
دستی روی شونه ام نشست. برگشتم و دیدم عموحامد.. گفت:
_من با عمو حمیدت(بابای سحر) صحبت کردم آروم شده نگران نباش..رفتار حمید اشتباه بود ولی اونم حق داشت عرفان . . تک دخترش اینجوری تو ی این حال ..خواست روی تو ناراحتیشو خالی کنه!
سری تکون دادم و به سمت راه روی خروجی رفتم.
این اولین بارنیست که من بخاطر سحر سیلی میخورم .. خوار و خفیف میشم..
پوزخندی روی لبم نشست..
_اینا فدای یه تار موی پاییزی ات..!
عرفان:
حرفای دکتر مثه پتکی روی مغزم بود.:"متاسفانه بخاطر ضربه ای که به سرش خورده ممکنه که زنده نمونن .. ولی به هر حال الان توی کما قرار دارن..ما همه ی تلاشمونو میکنیم ولی خب شما دعا کنید براش..برای خدا این کارا کاری نداره!
ولی من قهرم.. خیلی ساله با اون بالا سری..!
اگه زنده نشه..به جون عزیزترینای زندگیم نیما رو بی جواب نمیذارم ولی.. اگه زنده بمونه تصفیه حسابای گذشته رو بیخیال میشم!
سر و صدا و داد و بیداد های عمو حمید و زن عمو به گوشم خورد.
با دیدنشون از جام بلند شدم و آروم سلام دادم.
عمو با عصبانیت به سمتم اومد و سیلی محکمی خوابوند توی صورتم.
آخه کی اندازه من عاشق توعه؟حتی باباتم انقدر تو رو دوست نداره..!
زنعمو_آخرش کار خودتو کردی؟؟به کشتن دادی تک دخترمو ؟؟
عموحمید_مگه من با بابات کاری داشتم مگه من اصن با توعه عوضی کاری داشتم!؟؟ بخدا قسم که من شک دارم، که تو پسر واقعی داداشم و زنداداشم باشی ..
درحال منفجر شدن بودم.. اما فقط بخاطر عشقم به اون دو جفت چشم عسلی...دستمو مشت کردم.
عمو حامد جلوی عمو حمیدم و گرفت.
_بس کن حمید.. این چه حرفیه خجالت بکش..برو بیرون عرفان.. بعدا بیا.. برو عمو.
****
سرمو گذاشتم روی شیشه ی مقابلم
که صورت و بدن به دستگاه وصل شده ی سحر مشخص بود.
حس کردم گونه ام داره یخ میزنه.
دستی کشیدم ..
اشک سردی روی گونه نشسته بود،سرم به شدت تیر کشید . دستمو بردم توی جیبم و قرص سر دردمو بدون آب و به سختی قورت دادم..
متنفر بود از اینکه قرصمو بدون آب میخورم .
دستمو گذاشتم روی شیشه ..
_وقتایی ک نیستی زمین نمیچرچه،زمان نمیگرده،شباصبح نمیشع،خدانمیخنده..!
دستی روی شونه ام نشست. برگشتم و دیدم عموحامد.. گفت:
_من با عمو حمیدت(بابای سحر) صحبت کردم آروم شده نگران نباش..رفتار حمید اشتباه بود ولی اونم حق داشت عرفان . . تک دخترش اینجوری تو ی این حال ..خواست روی تو ناراحتیشو خالی کنه!
سری تکون دادم و به سمت راه روی خروجی رفتم.
این اولین بارنیست که من بخاطر سحر سیلی میخورم .. خوار و خفیف میشم..
پوزخندی روی لبم نشست..
_اینا فدای یه تار موی پاییزی ات..!
۷.۶k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.