پارت ۷۳ آخرین تکه قلبم
#پارت_۷۳ #آخرین_تکه_قلبم
نتونستم به زبون بیارم..آره اون اخم کردن های نازت..
فقط تونستم اون شعر همیشگی ورد زبونمو و زمزمه کنم :
_چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
گاهی آدم عــــــاشقِ نامهـــــربانی می شود
_واقعا؟؟واقعا میخوای بدونی چی پشت این دختر سرد و به ظاهر عاشق هست..مطمئنی .. که بعدش پشیمون نمیشی؟؟؟؟
نفسی کشیدم و گفتم:
_آره..
با قدم های محکم اومد نزدیک و گفت:
_باشه .. میدونی سیا.. از بچگیم به هیچ پسری هیچ حسی نداشتم.. نه بدم میومد نه خوشم..اما تو برام فرق داشتی.. عشق که میگن نمیدونم چیه؟ولی تو بهم ریختی این شعار بی حسیمو ..من واقعا نمیتونم ببینم تو بجز من پیش کسی دیگه باشی اما با این وجود حاضرم تحمل کنم و بری و با دختری که اهل شعر و عاشقی و آرایش و ناز و عشوه خرکیه آشنا شی برات بهتره تا یکی مثه من.. من عشقو عاشقی برام شعر و عشوه نیست سیاه..
_عشقو عاشقی واسه تو چیه ؟؟تو توی چی عشقو میبینی؟؟
_یکیو میخوام باهام باشه،که باهم بانک بزنیم، آدم بکشیم ،قایم شیم ، فرار کنیم ، نصفه شب با ماشین دهن ملتو سرویس کنیم، کلاه برداری کنیم.. وگرنه عشقو عاشقی توی بارونو که همه بلدن..!
نزدیک تر شدمو دستمو گرفتم جلوش..
_حله من همونم..
نیمچه لبخندی روی لبش نشست و دستشو آورد جلو و دستمو گرم گرفت ..
_خوش اومدی به مغزم ..جایگاه اصلی قلبم..!
از شدت خوشحالی حس کردم قلبم در حال منفجر شدنه .. دستشو کشیدم جلو و کشیدمش توی آغوشم ..سفت و محکم بغلش کردم..بوی موهاشو نفس کشیدم..
_چیکار میکنی سیا..له ام کردی پسره ی روانی..
خندیدم و گفتم:
_دِ آخه لامصب مجنون بی لیلی اش دق میکنه..
_د آخه مشتی اون لیلیِ که بی مجنونش دق میکنه..!
خندیدم .. بی توجه به لباسامون که خیس بارون شده بود.. به بیسکیت نگاه کردم و که از حسادت اومد نزدیک ما و خودشو چسبوند به ما دوتا..
با صدای مامان آهو از هم فاصله گرفتیم.
_خیس آب شدید بیچاره ها سرما میخورید .. بدویید داخل..
سلامی دادم تشکر کردم و گفتم باید برم مامانم منتظره خداحافظی کردم..
از گشنگی تمام کوچه رو با قدم های تند راه رفتم..
دلم حسابی تنگ شده بود واسه باقالی قاتو های مامانم..!
نتونستم به زبون بیارم..آره اون اخم کردن های نازت..
فقط تونستم اون شعر همیشگی ورد زبونمو و زمزمه کنم :
_چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
گاهی آدم عــــــاشقِ نامهـــــربانی می شود
_واقعا؟؟واقعا میخوای بدونی چی پشت این دختر سرد و به ظاهر عاشق هست..مطمئنی .. که بعدش پشیمون نمیشی؟؟؟؟
نفسی کشیدم و گفتم:
_آره..
با قدم های محکم اومد نزدیک و گفت:
_باشه .. میدونی سیا.. از بچگیم به هیچ پسری هیچ حسی نداشتم.. نه بدم میومد نه خوشم..اما تو برام فرق داشتی.. عشق که میگن نمیدونم چیه؟ولی تو بهم ریختی این شعار بی حسیمو ..من واقعا نمیتونم ببینم تو بجز من پیش کسی دیگه باشی اما با این وجود حاضرم تحمل کنم و بری و با دختری که اهل شعر و عاشقی و آرایش و ناز و عشوه خرکیه آشنا شی برات بهتره تا یکی مثه من.. من عشقو عاشقی برام شعر و عشوه نیست سیاه..
_عشقو عاشقی واسه تو چیه ؟؟تو توی چی عشقو میبینی؟؟
_یکیو میخوام باهام باشه،که باهم بانک بزنیم، آدم بکشیم ،قایم شیم ، فرار کنیم ، نصفه شب با ماشین دهن ملتو سرویس کنیم، کلاه برداری کنیم.. وگرنه عشقو عاشقی توی بارونو که همه بلدن..!
نزدیک تر شدمو دستمو گرفتم جلوش..
_حله من همونم..
نیمچه لبخندی روی لبش نشست و دستشو آورد جلو و دستمو گرم گرفت ..
_خوش اومدی به مغزم ..جایگاه اصلی قلبم..!
از شدت خوشحالی حس کردم قلبم در حال منفجر شدنه .. دستشو کشیدم جلو و کشیدمش توی آغوشم ..سفت و محکم بغلش کردم..بوی موهاشو نفس کشیدم..
_چیکار میکنی سیا..له ام کردی پسره ی روانی..
خندیدم و گفتم:
_دِ آخه لامصب مجنون بی لیلی اش دق میکنه..
_د آخه مشتی اون لیلیِ که بی مجنونش دق میکنه..!
خندیدم .. بی توجه به لباسامون که خیس بارون شده بود.. به بیسکیت نگاه کردم و که از حسادت اومد نزدیک ما و خودشو چسبوند به ما دوتا..
با صدای مامان آهو از هم فاصله گرفتیم.
_خیس آب شدید بیچاره ها سرما میخورید .. بدویید داخل..
سلامی دادم تشکر کردم و گفتم باید برم مامانم منتظره خداحافظی کردم..
از گشنگی تمام کوچه رو با قدم های تند راه رفتم..
دلم حسابی تنگ شده بود واسه باقالی قاتو های مامانم..!
۹.۸k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.