• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part42
#leoreza
وقتی به ارسلان تکست دادم گوشیم خاموش کردم و چشمکی حواله ی پانیذ کردم
رضا:بریمم اینم اوکی شد
با هم بلند شدیم و هم قدم شدیم که مهشاد و محراب جلومون ظاهر شدن
محراب:کجاا؟
پانیذ:میریم بیرون حوصله ام سر رفت
مهشاد:با هم دوتایی
رضا:اره خب مگه قرار چیکار کنیم
محراب:نه داداش اونجوری برداشت نکنی اخه نه این که خیلی با هم جورین بخاطر اون گفتم حالا کجا میرین
رضا:میریمم دور دور شایدم دیر بیاییم
مهشاد:باشه فعلاا
به سمت در ورودی رفتیم بعد از گرفتن لباس هامون به سمت ماشین رفتیم
نشستیم تو ماشین
که پانیذ کمربند رو بست
پانیذ:خب برنامه چیه جناب
اومیی زیر لب گفتم
رضا:میبینی رز وحشی
دستاش رو به حالت دعا اورد بالا
پانیذ:خدا خودت ببینا من خودم رو چطوری میسپارم به این بی عضو
خنده ای کردم
رضا:هعی ببینشا
سری تکون داد که اهنگی روشن کرد و به سمت یکی از الکل فروش های این شهر رفتم
ماشین رو یه جا نگه داشتم و رفتم دو تا شیشه گرفتم وقتی پولش رو حساب میکردم
نگاهم افتاد بهش که سرش تو گوشی بود
این دختر چی داشت که من دارم سمتش کشیده میشم
و از اذیت کردنش خوشم میاد
نشستم پشت رول و حرکت کردم
رضا:خب رز وحشی کجا بریم
گوشیش رو خاموش کردم
پانیذ:بریم کنار دریا
رضا:نظر بدی نیست
بعد نیم ساعت رفتیم کنار ساحل روی ماسه ها نشستیم
بادی خنکی میپیچید و شلاق اب به روی ماسه های خیس
ترکیب قشنگی میشد
بطری ها رو باز کردم
با هم سر کشیدیم
پانیذ:این خیلی تلخه که
لبخندی زدم
رضا:همینش خوبه که
پانیذ:چی چیو خوبه
رضا:من که پسندیدم
چپ چپ نگام کرد
پانیذ:پس که میپسندی اره
رضا:ارع مخصوصا از اون هلو هاش
چشاش گرد شد از بی پروا بودن من
و من قهقهه ای سر دادم
پانیذ :بی تربیت
رضا:خب نظرمو گفتم
پانیذ:من که میدونم تو با منی
چشمکی تحویلش دادم
رضا:خب یه جورایی اره هلو وحشی
از حرص به نفس نفس افتاده بود
با نوک انگشتم کوبیدم رو رو بینیش
رضا:حرص نخور بزن بر بدن
بطریم زدم به بطریش
پانیذ:من اخر از دست تو سکته میکنم.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part42
#leoreza
وقتی به ارسلان تکست دادم گوشیم خاموش کردم و چشمکی حواله ی پانیذ کردم
رضا:بریمم اینم اوکی شد
با هم بلند شدیم و هم قدم شدیم که مهشاد و محراب جلومون ظاهر شدن
محراب:کجاا؟
پانیذ:میریم بیرون حوصله ام سر رفت
مهشاد:با هم دوتایی
رضا:اره خب مگه قرار چیکار کنیم
محراب:نه داداش اونجوری برداشت نکنی اخه نه این که خیلی با هم جورین بخاطر اون گفتم حالا کجا میرین
رضا:میریمم دور دور شایدم دیر بیاییم
مهشاد:باشه فعلاا
به سمت در ورودی رفتیم بعد از گرفتن لباس هامون به سمت ماشین رفتیم
نشستیم تو ماشین
که پانیذ کمربند رو بست
پانیذ:خب برنامه چیه جناب
اومیی زیر لب گفتم
رضا:میبینی رز وحشی
دستاش رو به حالت دعا اورد بالا
پانیذ:خدا خودت ببینا من خودم رو چطوری میسپارم به این بی عضو
خنده ای کردم
رضا:هعی ببینشا
سری تکون داد که اهنگی روشن کرد و به سمت یکی از الکل فروش های این شهر رفتم
ماشین رو یه جا نگه داشتم و رفتم دو تا شیشه گرفتم وقتی پولش رو حساب میکردم
نگاهم افتاد بهش که سرش تو گوشی بود
این دختر چی داشت که من دارم سمتش کشیده میشم
و از اذیت کردنش خوشم میاد
نشستم پشت رول و حرکت کردم
رضا:خب رز وحشی کجا بریم
گوشیش رو خاموش کردم
پانیذ:بریم کنار دریا
رضا:نظر بدی نیست
بعد نیم ساعت رفتیم کنار ساحل روی ماسه ها نشستیم
بادی خنکی میپیچید و شلاق اب به روی ماسه های خیس
ترکیب قشنگی میشد
بطری ها رو باز کردم
با هم سر کشیدیم
پانیذ:این خیلی تلخه که
لبخندی زدم
رضا:همینش خوبه که
پانیذ:چی چیو خوبه
رضا:من که پسندیدم
چپ چپ نگام کرد
پانیذ:پس که میپسندی اره
رضا:ارع مخصوصا از اون هلو هاش
چشاش گرد شد از بی پروا بودن من
و من قهقهه ای سر دادم
پانیذ :بی تربیت
رضا:خب نظرمو گفتم
پانیذ:من که میدونم تو با منی
چشمکی تحویلش دادم
رضا:خب یه جورایی اره هلو وحشی
از حرص به نفس نفس افتاده بود
با نوک انگشتم کوبیدم رو رو بینیش
رضا:حرص نخور بزن بر بدن
بطریم زدم به بطریش
پانیذ:من اخر از دست تو سکته میکنم.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۱.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.