{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
Part¹¹
کس دیگه رو میبینی اینجا داداش بنظرم باهاش نمون اون یه هرزه
تا امد حرفشو بزنه ارسلان یدونه مشت بهش زد
تو به خانم من میگی هرزه الان نشونت میدم
ارسلان هیی اون پسره رو کتک میزدم اردلان و چند نفرم سعی دلشتن جداشون کنند رفتم و بازوی ارسلان رو گرفتم و کشیدم
ارسلان تروخدا بیا بریم من میترسم
بالاخره رازی شد که بریم تو ماشین این دفعه من جلو و اردلان پشت نشسته بود
ارس
صداتو ببر
با گریه گفتم
ت...تو حرفاشو با...باور....میکنی
یه تو دهنی بهم زد که شوری خونو فهمیدم که اردلان گفت
ارسلان چی کار میکنی پسر
اردلان الان یه ایستگاه پیاده میکنمت فردا حرف میزنیم
یه ایستگاه نکه داشت که اردلان گفت
ارسلان کاری نکن که بعدا پشیمون شی
باسه اردلان برو پایین
اردلان یه نگاهی بهم کردو خداحافظی کرد و رفت
ارسلان با سرعت بالا داشت رانندگی میکرد و من از ترس هیچی نمیگفتم
وقتی رسیدیم خونه از ماشین پیاده شد و آمد در سمت منو باز کرد و از بازوم گرفت و برد تو اتاقمون
هلم داد تو اتاق که افتادم درو قفل کرد و کمربندش و در آورد
نکنه میخواد با این بزنه
یادمه به بار یه جایی رو یادم رفته بود تمیز کنم و مرده وقتی دید با کمربند افتاد به جونم با اولین زدن کمر بند به خودم آمدم و جیغ کشیدم من یه گوشه ایی جمع شده بودم و اون هیی میزد
با حرفی که زد قلبم درد گرفت
Part¹¹
کس دیگه رو میبینی اینجا داداش بنظرم باهاش نمون اون یه هرزه
تا امد حرفشو بزنه ارسلان یدونه مشت بهش زد
تو به خانم من میگی هرزه الان نشونت میدم
ارسلان هیی اون پسره رو کتک میزدم اردلان و چند نفرم سعی دلشتن جداشون کنند رفتم و بازوی ارسلان رو گرفتم و کشیدم
ارسلان تروخدا بیا بریم من میترسم
بالاخره رازی شد که بریم تو ماشین این دفعه من جلو و اردلان پشت نشسته بود
ارس
صداتو ببر
با گریه گفتم
ت...تو حرفاشو با...باور....میکنی
یه تو دهنی بهم زد که شوری خونو فهمیدم که اردلان گفت
ارسلان چی کار میکنی پسر
اردلان الان یه ایستگاه پیاده میکنمت فردا حرف میزنیم
یه ایستگاه نکه داشت که اردلان گفت
ارسلان کاری نکن که بعدا پشیمون شی
باسه اردلان برو پایین
اردلان یه نگاهی بهم کردو خداحافظی کرد و رفت
ارسلان با سرعت بالا داشت رانندگی میکرد و من از ترس هیچی نمیگفتم
وقتی رسیدیم خونه از ماشین پیاده شد و آمد در سمت منو باز کرد و از بازوم گرفت و برد تو اتاقمون
هلم داد تو اتاق که افتادم درو قفل کرد و کمربندش و در آورد
نکنه میخواد با این بزنه
یادمه به بار یه جایی رو یادم رفته بود تمیز کنم و مرده وقتی دید با کمربند افتاد به جونم با اولین زدن کمر بند به خودم آمدم و جیغ کشیدم من یه گوشه ایی جمع شده بودم و اون هیی میزد
با حرفی که زد قلبم درد گرفت
۶۰۶
۱۲ دی ۱۴۰۳