خان زاده پارت163
#خان_زاده #پارت163
سامان به سمتم اومد و دستمو گرفت و با عصبانیت گفت
_میریم آیلین...
بدون حرف دنبالش راه افتادم..صدای اهورا قدمای سامان و متوقف کرد
_همیشه پس مونده های منو دوست داشتی نه سامان؟
اخمام در هم رفت.هر دو برگشتیم و به اهورا یه ظاهر خونسرد نگاه کردیم.
پوزخند زد و گفت
_هنوزم واست مهم نیست اونی که دستش و گرفتی استفاده شده ی من بوده؟
بدحور به غرورم برخورد. خواستم با غیظ حرف بزنم که با نگاه به صورت سامان پشیمون شدم. بدجوری عصبی شده بود.
اهورا با طعنه ادامه داد
_به نظرم از بار قبلیت تجربه بگیر و دور آیلین و خط بکش!
با نفرت گفتم
_خیلی آشغالی اهورا...چطور میتونی...
سامان که دستم و ول کرد متعجب نگاهش کردم.
خیره به اهورا شد و یک دفعه عین بمب حمله کرد سمت اهورا و مشت محکمی به صورتش زد.
با چشمای گرد شده دستامو جلوی دهنم گرفتم.
مشت دوم و اهورا زد و عربده کشید
_نشونت میدم مرتیکه ی خر کیسه دوختن واسه زندگی من یعنی چی!
سامان هم بدتر از اون داد زد
_چه کیسه ای عوضی هان؟ چه کیسه ای؟فکر کردی همه مثل خودتن؟
همون لحظه در اتاق باز شد و پرستار با اخم گفت
_چه خبره اینجا؟تشریف می برید بیرون یا حراست و خبر کنم؟ اصلا ملاحظه ندارین اینجا بیمارستانه.
سامان با کلافگی دستی به صورتش کشید و به سمت در رفت. لحظه ی آخر برگشت و دستم و محکم تر گرفت و دنبال خودش کشوند.
لحظه ی آخر نگاهم به صورت قرمز شده ی اهورا افتاد و با اخم ازش رو گرفتم.
خیلی نامردی اهورا... خیلی
سامان به سمتم اومد و دستمو گرفت و با عصبانیت گفت
_میریم آیلین...
بدون حرف دنبالش راه افتادم..صدای اهورا قدمای سامان و متوقف کرد
_همیشه پس مونده های منو دوست داشتی نه سامان؟
اخمام در هم رفت.هر دو برگشتیم و به اهورا یه ظاهر خونسرد نگاه کردیم.
پوزخند زد و گفت
_هنوزم واست مهم نیست اونی که دستش و گرفتی استفاده شده ی من بوده؟
بدحور به غرورم برخورد. خواستم با غیظ حرف بزنم که با نگاه به صورت سامان پشیمون شدم. بدجوری عصبی شده بود.
اهورا با طعنه ادامه داد
_به نظرم از بار قبلیت تجربه بگیر و دور آیلین و خط بکش!
با نفرت گفتم
_خیلی آشغالی اهورا...چطور میتونی...
سامان که دستم و ول کرد متعجب نگاهش کردم.
خیره به اهورا شد و یک دفعه عین بمب حمله کرد سمت اهورا و مشت محکمی به صورتش زد.
با چشمای گرد شده دستامو جلوی دهنم گرفتم.
مشت دوم و اهورا زد و عربده کشید
_نشونت میدم مرتیکه ی خر کیسه دوختن واسه زندگی من یعنی چی!
سامان هم بدتر از اون داد زد
_چه کیسه ای عوضی هان؟ چه کیسه ای؟فکر کردی همه مثل خودتن؟
همون لحظه در اتاق باز شد و پرستار با اخم گفت
_چه خبره اینجا؟تشریف می برید بیرون یا حراست و خبر کنم؟ اصلا ملاحظه ندارین اینجا بیمارستانه.
سامان با کلافگی دستی به صورتش کشید و به سمت در رفت. لحظه ی آخر برگشت و دستم و محکم تر گرفت و دنبال خودش کشوند.
لحظه ی آخر نگاهم به صورت قرمز شده ی اهورا افتاد و با اخم ازش رو گرفتم.
خیلی نامردی اهورا... خیلی
۲۱.۰k
۰۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.