part21
part21
تهیونگ: ا/ت اینکارو نکن بزارش زمین
ا/ت: مگه برای توهم وجود داشتن من مهمه
تهیونگ: حتما مهمه که میگم
ا/ت: من برای تو چه اهمیتی دارم واقعا یه غریبم فقط باهم بزرگ شدیم ولی رینا کسیه که دوسش داری پس من چه انتظاری میتونم از تو داشته باشم
تهیونگ: من واقعا گیج شده بودم
ا/ت: خب دیگه تهیونگ فک کنم ما دیگه به اندازه کافی بزرگ شده باشیم که همو درک کنیم پس بزار فقط تو یه خونه باشیم و بریم و بیایم و انگار همو نمیشناسیم
تهیونگ: ا/ت من واقعا معذرت میخوام
ا/ت: تو چرا گذاشتی همچین تهمت بدی رینا به من بزنه از تو انتظار نداشتم تهیونگ و اینکه من چرا باید زنده باشم همه دوستام تنهام گذاشتن
تهیونگ: به غیر از این حرفا تو بخاطر کسی زندگی نکن بخاطر خودت زندگی کن
ا/ت: لازم نیست به من درس زندگی بدی
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: هیچی نگو برو
تهیونگ: میشه قبلش بزاری دستتو ببندم
ا/ت: لازم نکرده
تهیونگ: میرم ولی دست به کار خطرناکی نزن اگه خاله پرسید بگو میرم خونه چونهو میخوابم
فردا
ا/ت
اومده بودیم اردو مدرسه
سوآ: ا/ت دستت چیشده؟
ا/ت: چیز مهمی نیست
سوآ: امیدوارم خوش بگذره
ا/ت: منم همینطور
چونهو: بچه ها بیاین یه بازی
رفتیم نشستیم تهیونگ هم بود من اصلا نگاش نمیکردم
چونهو: خب بیاید جرات حقیقت
سومین: اره
رینا: صبر کنید منم بیام
رینا اومد کنارم نشست
چونهو: صبر کنید بطری بچرخونم نفراول سوآ
سوآ: حقیقت
سومین: من میپرسم دوست صمیمیت تو اینجا کیه؟
سوآ: رینا
چونهو: مگه ا/ت نیست
سوآ: اینروزا ا/ت رو زیاد نمیبینم
چونهو: ا/ت خوبی دستت خیلی زخمی شده
ا/ت: نه خوبم
بعد از چند دقیقه
چونهو: خب نوبت به تهیونگه همه حقیقت رو انتخاب کردن تو باید جرات انتخاب کنی
تهیونگ: خب بگو
چونهو: باز میچرخونیم رو هرکی افتاد باید بوسش کنی
تهیونگ: چی؟
#فیک
#سناریو
تهیونگ: ا/ت اینکارو نکن بزارش زمین
ا/ت: مگه برای توهم وجود داشتن من مهمه
تهیونگ: حتما مهمه که میگم
ا/ت: من برای تو چه اهمیتی دارم واقعا یه غریبم فقط باهم بزرگ شدیم ولی رینا کسیه که دوسش داری پس من چه انتظاری میتونم از تو داشته باشم
تهیونگ: من واقعا گیج شده بودم
ا/ت: خب دیگه تهیونگ فک کنم ما دیگه به اندازه کافی بزرگ شده باشیم که همو درک کنیم پس بزار فقط تو یه خونه باشیم و بریم و بیایم و انگار همو نمیشناسیم
تهیونگ: ا/ت من واقعا معذرت میخوام
ا/ت: تو چرا گذاشتی همچین تهمت بدی رینا به من بزنه از تو انتظار نداشتم تهیونگ و اینکه من چرا باید زنده باشم همه دوستام تنهام گذاشتن
تهیونگ: به غیر از این حرفا تو بخاطر کسی زندگی نکن بخاطر خودت زندگی کن
ا/ت: لازم نیست به من درس زندگی بدی
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: هیچی نگو برو
تهیونگ: میشه قبلش بزاری دستتو ببندم
ا/ت: لازم نکرده
تهیونگ: میرم ولی دست به کار خطرناکی نزن اگه خاله پرسید بگو میرم خونه چونهو میخوابم
فردا
ا/ت
اومده بودیم اردو مدرسه
سوآ: ا/ت دستت چیشده؟
ا/ت: چیز مهمی نیست
سوآ: امیدوارم خوش بگذره
ا/ت: منم همینطور
چونهو: بچه ها بیاین یه بازی
رفتیم نشستیم تهیونگ هم بود من اصلا نگاش نمیکردم
چونهو: خب بیاید جرات حقیقت
سومین: اره
رینا: صبر کنید منم بیام
رینا اومد کنارم نشست
چونهو: صبر کنید بطری بچرخونم نفراول سوآ
سوآ: حقیقت
سومین: من میپرسم دوست صمیمیت تو اینجا کیه؟
سوآ: رینا
چونهو: مگه ا/ت نیست
سوآ: اینروزا ا/ت رو زیاد نمیبینم
چونهو: ا/ت خوبی دستت خیلی زخمی شده
ا/ت: نه خوبم
بعد از چند دقیقه
چونهو: خب نوبت به تهیونگه همه حقیقت رو انتخاب کردن تو باید جرات انتخاب کنی
تهیونگ: خب بگو
چونهو: باز میچرخونیم رو هرکی افتاد باید بوسش کنی
تهیونگ: چی؟
#فیک
#سناریو
۱۹.۳k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.