خون بس!
خونبس!
پارت بیست و ششم:
میله ای رو اوردن و گذاشتن روی شومینه ای تا داغ بشه...ا.ت با دیدن میله لرز بدی به بدنش افتاد...اصلا فکر خوبی راجب اون میله نمیکرد چون واقعا هم قرار نبود اتفاق خوبی بیوفته...وقتی رنگ میله از سیاه به قرمز تبدیل شد...یکی از افراد اونو برداشت...جونگ هو بلند شد و به ا.ت گفت"خوش بگذره بانو"...بعدش هم از اتاق رفت بیرون...یکی از افرار جلو رفت تا میله رو روی رون پای ا.ت قرار بده...ا.ت با تموم جونی که داشت خودشو عقب کشید و گفت" نه...نه خواهش میکنم...اینکارو نکنید"
ولی گوش شنوایی وجود نداشت و اون میله روی پای ا.ت قرار گرفت به لحظه نکشید که صدای فریاد ا.ت کل اون منطقه رو گرفت...
"یک ساعت بعد"
ا.ت: توی...توی..عااای
جونگ هو: زود باش دیگه!!
ا.ت با بغضی که نمیذاشت حرف بزنه گفت" باشه...باشه...توی..بالا شهر..خیابون...خیابون....نمیدونم من بخدا نمیدونم"
جونگ هو لگد محکمی به پای ا.ت زد که باعث شد ا.ت جیغ بلندی بزنه
جونگ هو: زود باش بگووو"
ا.ت بغض ترکید و شروع کرد به گریه کردن"من هیچی ازش نمیدونم به خدا...ازدواج ما ناخواسته بوده...پسرعموم زد برادرشو کشت منو به عنوان خونبس گرفتن...من هیچی ازش نمیدونم...حتی ادرس محل کارشم نمیدونم"
از شدت گریه کردن صورت ا.ت کامل قرمز شده بود"
جونگ هو: فکر نکن با این کارا من دلم واست میسوزه...من فقط دنبال چیزیم که میخوام
ا.ت: اون چیزی که میخوای دست من نیست
جونگ هو: ولی تو میتونی برام بدستش بیاری
ا.ت: نه نمیتونم....بخدا نمیتونم
جونگ هو: میدونی که الان ۲۴ ساعته داره دنبالت میگرده
ا.ت: کی؟..
جونگ هو: شوهرت...تهیونگ
ادامه دارد..
پارت بیست و ششم:
میله ای رو اوردن و گذاشتن روی شومینه ای تا داغ بشه...ا.ت با دیدن میله لرز بدی به بدنش افتاد...اصلا فکر خوبی راجب اون میله نمیکرد چون واقعا هم قرار نبود اتفاق خوبی بیوفته...وقتی رنگ میله از سیاه به قرمز تبدیل شد...یکی از افراد اونو برداشت...جونگ هو بلند شد و به ا.ت گفت"خوش بگذره بانو"...بعدش هم از اتاق رفت بیرون...یکی از افرار جلو رفت تا میله رو روی رون پای ا.ت قرار بده...ا.ت با تموم جونی که داشت خودشو عقب کشید و گفت" نه...نه خواهش میکنم...اینکارو نکنید"
ولی گوش شنوایی وجود نداشت و اون میله روی پای ا.ت قرار گرفت به لحظه نکشید که صدای فریاد ا.ت کل اون منطقه رو گرفت...
"یک ساعت بعد"
ا.ت: توی...توی..عااای
جونگ هو: زود باش دیگه!!
ا.ت با بغضی که نمیذاشت حرف بزنه گفت" باشه...باشه...توی..بالا شهر..خیابون...خیابون....نمیدونم من بخدا نمیدونم"
جونگ هو لگد محکمی به پای ا.ت زد که باعث شد ا.ت جیغ بلندی بزنه
جونگ هو: زود باش بگووو"
ا.ت بغض ترکید و شروع کرد به گریه کردن"من هیچی ازش نمیدونم به خدا...ازدواج ما ناخواسته بوده...پسرعموم زد برادرشو کشت منو به عنوان خونبس گرفتن...من هیچی ازش نمیدونم...حتی ادرس محل کارشم نمیدونم"
از شدت گریه کردن صورت ا.ت کامل قرمز شده بود"
جونگ هو: فکر نکن با این کارا من دلم واست میسوزه...من فقط دنبال چیزیم که میخوام
ا.ت: اون چیزی که میخوای دست من نیست
جونگ هو: ولی تو میتونی برام بدستش بیاری
ا.ت: نه نمیتونم....بخدا نمیتونم
جونگ هو: میدونی که الان ۲۴ ساعته داره دنبالت میگرده
ا.ت: کی؟..
جونگ هو: شوهرت...تهیونگ
ادامه دارد..
۱۶.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.