خون بس!
خونبس!
پارت بیست و هفتم:
ا.ت با اتفاقایی که توی این دو روز براش افتاده بود...تنفری نسبت به تهیونگ پیدا کرد...ولی خب نمیشد اسمشو گذاشت تنفر...چون تنها کسی بود که میتونست بیاد کمکش...جونگ هو حاضر بود برای رسیدن به اون اسلحه ها هر بلایی سر اون دختر بیاره...اصلا مظلومیت و ظرافت اون دختر براش مهم نبود...حتی چشمش اون زخم های وحشتناکی که روی بدن اون دختر گذاشته بود هم نمیدید...در همین حال فکر پلیدی به ذهنش رسید...سرشو چرخوند و به یکی از افرادش گفت"الان دیگه وقتشه"
ا.ت در کمال ترس و استرس به افراد که داشتن نزدیکش میشدن نگاه میکرد...دو تا از افرار بازو های ا.ت رو گرفتن و بلندش کردن ا.ت با تموم وجودش داد میزد"ولم کنیددد عوضیااا ولم کنیددد"
تا اینکه رسیدن به حیاط...ا.ت رو یه گوشه ول کردن...یه ون مشکی اومد توی حیاط نه صندقش باز بود
جونگ هو: میدونی الان کی توی اون ونه؟...آره یا نه...هاااا؟*داد
ا.ت سرشو به علامت نه تند تند اینور و اونور کرد"
جونگ هو: جالبه...چون بابات توی اون ونه
ا.ت: بابام؟...ن.نه..خواهش میکنم بلایی سرش نیار...اصن هر بلایی میخوای سر من بیار ولی تروجون هرکی که دوست داری بلایی سر بابام نیار...خواهش میکنم"
ا.ت عمیق ترسیده بود...نه واسه ی خودش..بخاطر باباش...ولی اصلا باباش توی اون ون نبود باباشو واسه ترسوندش بهونه کرده بودن"
جونگ هو: اگه قبول کنی...همین الان باهام بخوابی...میزارم بابات بره...در غیر این صورت یه بلایی سر بابات میارم
ا.ت: چی داری میگی...چی راجب من فکر کردی هاا
جونگ هو: انتخاب با خودته یا قبول میکنی یا دیگه باباتو نمیبینی"
جونگ هو با یه چاقو رفت پشت ون و گفت: زودباش بگووو...قبول میکنی یا نهه...زود باش"
ا.ت بین دوراهی سختی بود...جون باباش که اصلا اونجا نبود..یا قرار گرفتن تنش برای اولین بار اونم توسط یه عوضی ای مثل جونگ هو
پارت بیست و هفتم:
ا.ت با اتفاقایی که توی این دو روز براش افتاده بود...تنفری نسبت به تهیونگ پیدا کرد...ولی خب نمیشد اسمشو گذاشت تنفر...چون تنها کسی بود که میتونست بیاد کمکش...جونگ هو حاضر بود برای رسیدن به اون اسلحه ها هر بلایی سر اون دختر بیاره...اصلا مظلومیت و ظرافت اون دختر براش مهم نبود...حتی چشمش اون زخم های وحشتناکی که روی بدن اون دختر گذاشته بود هم نمیدید...در همین حال فکر پلیدی به ذهنش رسید...سرشو چرخوند و به یکی از افرادش گفت"الان دیگه وقتشه"
ا.ت در کمال ترس و استرس به افراد که داشتن نزدیکش میشدن نگاه میکرد...دو تا از افرار بازو های ا.ت رو گرفتن و بلندش کردن ا.ت با تموم وجودش داد میزد"ولم کنیددد عوضیااا ولم کنیددد"
تا اینکه رسیدن به حیاط...ا.ت رو یه گوشه ول کردن...یه ون مشکی اومد توی حیاط نه صندقش باز بود
جونگ هو: میدونی الان کی توی اون ونه؟...آره یا نه...هاااا؟*داد
ا.ت سرشو به علامت نه تند تند اینور و اونور کرد"
جونگ هو: جالبه...چون بابات توی اون ونه
ا.ت: بابام؟...ن.نه..خواهش میکنم بلایی سرش نیار...اصن هر بلایی میخوای سر من بیار ولی تروجون هرکی که دوست داری بلایی سر بابام نیار...خواهش میکنم"
ا.ت عمیق ترسیده بود...نه واسه ی خودش..بخاطر باباش...ولی اصلا باباش توی اون ون نبود باباشو واسه ترسوندش بهونه کرده بودن"
جونگ هو: اگه قبول کنی...همین الان باهام بخوابی...میزارم بابات بره...در غیر این صورت یه بلایی سر بابات میارم
ا.ت: چی داری میگی...چی راجب من فکر کردی هاا
جونگ هو: انتخاب با خودته یا قبول میکنی یا دیگه باباتو نمیبینی"
جونگ هو با یه چاقو رفت پشت ون و گفت: زودباش بگووو...قبول میکنی یا نهه...زود باش"
ا.ت بین دوراهی سختی بود...جون باباش که اصلا اونجا نبود..یا قرار گرفتن تنش برای اولین بار اونم توسط یه عوضی ای مثل جونگ هو
۱۰.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.