خون بس!
خونبس!
پارت بیست و پنجم:
گریه ی ا.ت به هق هق تبدیل شد..اشکاش دور چشمش جمع شده بود...همونطور که در اوج گریه بود گفت"چی میگی...مافیا؟!"
جونگ هو نگاهی به افرادش کرد و گفت"از ا.ت خانوم پذیرایی کنی...حالا حالاها مهمان ماست"
نیرو های جونگ هو اومدم زیر بغل ا.ت رو گرفتن و بلندش کردن...ا.ت به جز فریاد و دست و پا زدن کار دیگه ای نمیکرد"ولم کنیدددد عوضیااا"
و انداختنش توی یک اتاق به دمای ۴۰_ درجه!!
جونی برای زدن توی در براش نمونده بود...دستاش یخزده بود...روی موهاش برفک نشسته بود...حتی جونی برای گریه هم دیگه نداشت...همونطور که پشت در نشسته بود سرشو به در تکیه داده بود و مشت های بیجون به در میزد...با صدای لرزونش ادامه داد"خ..خواهش م..میکنم..درو...ب..باز کنید"
ولی هیچکس اهمیتی نمیداد
حدودا ۴ ساعت گذشت...ا.ت از سرمای زیاد اون اتاق بیهوش شده بود...یکی از افراد جونگ هو بود که دمای اتاقو متوقف کرد...چند ثانیه گذشت و خوده جونگ هو وارد اتاق شد...با دیدن ا.ت که بیهوش شده بود تنها کاری که کرد این بود که محکم بزنه توی در فلزیه اتاق...که منجر به شوکه شدن ا.ت شد
جونگ هو: نمیخوای به حرف بیای؟...میدونی که میتونم خیلی راحت کارتو تموم میکنم...ولی دلم میسوزه برات...۲۴ ساعت بهت زمان دادم تا به حرف بیای...ولی مثل اینکه خودت نمیخوای"
دوباره به افرادش علامت داد...افرادش این بار دمای اتاق رو سرد نکردن
پارت بیست و پنجم:
گریه ی ا.ت به هق هق تبدیل شد..اشکاش دور چشمش جمع شده بود...همونطور که در اوج گریه بود گفت"چی میگی...مافیا؟!"
جونگ هو نگاهی به افرادش کرد و گفت"از ا.ت خانوم پذیرایی کنی...حالا حالاها مهمان ماست"
نیرو های جونگ هو اومدم زیر بغل ا.ت رو گرفتن و بلندش کردن...ا.ت به جز فریاد و دست و پا زدن کار دیگه ای نمیکرد"ولم کنیدددد عوضیااا"
و انداختنش توی یک اتاق به دمای ۴۰_ درجه!!
جونی برای زدن توی در براش نمونده بود...دستاش یخزده بود...روی موهاش برفک نشسته بود...حتی جونی برای گریه هم دیگه نداشت...همونطور که پشت در نشسته بود سرشو به در تکیه داده بود و مشت های بیجون به در میزد...با صدای لرزونش ادامه داد"خ..خواهش م..میکنم..درو...ب..باز کنید"
ولی هیچکس اهمیتی نمیداد
حدودا ۴ ساعت گذشت...ا.ت از سرمای زیاد اون اتاق بیهوش شده بود...یکی از افراد جونگ هو بود که دمای اتاقو متوقف کرد...چند ثانیه گذشت و خوده جونگ هو وارد اتاق شد...با دیدن ا.ت که بیهوش شده بود تنها کاری که کرد این بود که محکم بزنه توی در فلزیه اتاق...که منجر به شوکه شدن ا.ت شد
جونگ هو: نمیخوای به حرف بیای؟...میدونی که میتونم خیلی راحت کارتو تموم میکنم...ولی دلم میسوزه برات...۲۴ ساعت بهت زمان دادم تا به حرف بیای...ولی مثل اینکه خودت نمیخوای"
دوباره به افرادش علامت داد...افرادش این بار دمای اتاق رو سرد نکردن
۸.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.