اومدن پش برادر مادرخونده ات ه به خون پدرت تشنه و از ل

اومدنِ پيش برادر مادرخونده ات كه به خونِ پدرت تشنه و از لمس شدن بيزار بود؛ قطعا ايده وحشتناكى براىِ الان بحساب ميومد.
اما خب..تو زخمى بودى و نميتونستى كه به خونه برگردى.
بعد از تصادف با موتورت؛ بدونِ اينكه به كسى اطلاع بدى از بيمارستان خارج شدى و پاهاىِ احمقت تورو به خونه جانگ رسوند.
اون مرد ۲۹ ساله، بعد از ازدواجِ خواهرش با پدرِ تو تقريبا هيچوقت پاش رو تو خونه شما نزاشته بود.
اما تو چندين بار با مادرخونده ات به خونه مرد اومده بودى.
اون زن به بهونه هاىِ مختلف تورو به خونه برادرش برده بود و پيش خودش فكر ميكرد كه با اينكار؛ باعث ميشه كه رابطه همسرش كه پدر تو ميشد، با برادرش درست بشه.
اما خب، البته كه اشتباه فكر ميكرد!
مخصوصا زمانى كه اشتباهى به مرد برخورد كردى و اون با خشمى عجيب تو صورتت غريد:
"يكبار ديگه تكرارش كن تا دنده هات رو خرد كنم!"
بدونِ اينكه اهميتى به رابطه فاميليتون بده.
و يا اصلا براش مهم باشه كه تو يه دخترِ ٢٢ ساله اى؛ فقط با خونسردى عجيب تهديدت كرده بود.
و حالا تو مقابل همون خونه بودى.
هوسوک جزو سه مربيه برتر دنيا تو بوكس و صد البته يك مردِ كلاسيك ايتاليايى؛ با مهارت عجيب تو اسب سوارى بود.
دراصل اين دو مهارت هيچ ارتباطى باهم نداشتن اما اون مردِ ۲۹  ساله، خيلى خوب پارادوكس هاىِ زندگيش رو هندل كرده بود.
نگاهى به زنگ در انداختى و آبِ دهانت رو بزور قورت دادى.
دليل اصلى كه به خونه اين مرد پناه آورده بودى، اين بود كه ميدونستى پدرت اگه متوجه اين موضوع بشه تا آخرِ عمر از موتورسوارى منع ميشى.
براىِ همينم اولين جايى كه به ذهنت رسيد، اينجا بود.
عقربه هاىِ ساعت، بى توجه به تو كه پشت در ميخكوب شده بودى؛ راهِ خودشون رو طى و ثانيه هاىِ باقى مونده ات رو كمتر از قبل ميكرد.
دیدگاه ها (۱)

لبِ پايينت رو گزيدى و دستت رو براىِ زنگ زدن دراز كردى كه؛ در...

ابروهات بخاطرِ تعجب بهم نزديك شد.دكترِ شخصى؟اوه البته كه اين...

سرش رو کمی کج کرد، دستش بالا اومد آروم و بدون عجله، نوک انگش...

همون‌طور که ضرب‌آهنگ موزیک توی گوش‌هات می‌پیچید، قلبت شروع ک...

چشمهات رو ريز كردى.دراصل حدس زدنِ قد ينفر اونهم انقدر دقيق ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط