رمانخانه وحشت

👻رمان:خانه وحشت👻
پارت 2
همون طور که داشتم غصه میخوردم مادرم وارد اتاق شد و گفت:
مادر تیانا:دخترم 4روز دیگه باید از اینجا بریم باید زود وسایل خونه روجمع کنیم پس توهم اتاقتو جمع کن!
تیانا:باشه مامان.
اومدم وسایلامو کم کم جمع کنم بزارم تو کارتون که دنبال گوشیم میگشتم که یادم افتاد اون موقع تو مبل جاش گذاشتم ؛ رفتم اونجا ولی نبود گفتم شاید کار تانیاست اما اون زیاد با من لج نیست اما اتفاقا آریا انقدر باهام لجه که حتی بیشتر از 20تا برادر اذیتم میکنه.
اول رفتم اتاق تانیا در زدم.
تانیا:بیا تو.
تیانا :عه توهم داری وسایلاتو جمع میکنی.
تانیا :آره چیکار داشتی.
تیانا:راستش گوشیم نیست آخرین بار رو مبل بود تو میدونی کجاست؟!
تانیا:آخرین بار دیدم که آریا برش داشت
تیانا :میدونستم بخدا خفش میکنم زندش نمیزارم😡.
تانیا:خب حالا جوش نیار برو وسایل اتاقتو جمع کن.
با اعصبانت رفتم در اتاق آریا رو باز کردم دیدم که رو تخت نشته و گوشی من دستشه!.
تیانا:آریا دعا کن گیرت نیارم زندت نمیزارم!
آریا:وای خدا.
کل خونرو دور زدیم آخرش گرفتمش و با پا زدم به شکمش که به خودش پیچید😂
تیانا:تا تو باشی وسایل منو بر نداری!😤
رفتم تو اتاقم و تا میتونستم وسایلمو جمع کردم.
چند روز بعد:
ادامه دارد
نویسنده ها: Ava ❤️ Tina
دیدگاه ها (۰)

👻رمان:خانه وحشت👻پارت 3چند روز بعد:تو خواب شرین و نازم بودم😌😪...

👻رمان:خانه وحشت👻پارت4یک ساعت بعد:مادر تیانا:بچه ها رسیدیم!نگ...

👻رمان:خانه وحشت👻پارت 1معرفی:سلام من تیانا هستم 18سالمه و با ...

100تایی شیم؟🥺💖👈🏻👉🏻

برادرای هایتانی پارت ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط