با صدای کوبیده شدن در بغضش گرفت...
با صدای کوبیده شدن در بغضش گرفت...
(ویو تهیونگ)
رفت اتاقش و رو صندلیش نشست...برگه هایی که هوسوک داده بود رو برداشت...هنوز نخونده بود...یعنی جرئت خوندنش رو نداشت..
آروم برگه رو باز کرد...عکسای جونگ کوک با یکی دیگه...
این عکسارو کی ازش میگیره؟!
سرشو رو میز گذاشت...بغضش گرفته بود...سعی کرد بغضشو قورت بده..
برگه رو برداشت و در اتاقش رو باز کرد و رفت سمت کوک که رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود...
برگه هارو محکم پرت کرد رو صندلی و از خونه زد بیرون...
نمیتونست تو خونه بمونه...حس خفگی میکرد..
(ویو جونگ کوک)
برگه هارو انداخت جلوم و رفت..رفتاراش عادی نبود..
برگه رو برداشتم و صفحه اولشو زدم کنار..
-این...
طولی نکشید که بغضش تبدیل به گریه شد...
-این واقعیت نداره..نه نه اینو نباید تهیونگ دیده باشه نه...
با خودش گفت...برگه رو گذاشت رو میز گذاشت اشکاش تا میتونن بریزن..
رسما داشت تهیونگ رو از دست میداد...نمیدونست باید چیکار کنه..همه چی پیچیده بود...
نمیتونست دوریه تهیونگ رو تحمل کنه...
(ویو تهیونگ..(همش دارم ویو تو ویو میکنممم۰_۰)
تو ماشینش نشسته بود...حرکتی نمیکرد و فقط به فرمون زل زده بود...همه چی تو مغزش قاطی شده بود..
اونقدی که فکر میکرد تنها راه آروم کردن خودش مشت زدن به فرمون و داد زدنه ولی... فایده نداشت...
+عیش...اون فقط برای من باید باشه...نباید اینطوری باشه نباید اینطوری میشد اون فقط جونگ کوک منه...
(ویو تهیونگ)
رفت اتاقش و رو صندلیش نشست...برگه هایی که هوسوک داده بود رو برداشت...هنوز نخونده بود...یعنی جرئت خوندنش رو نداشت..
آروم برگه رو باز کرد...عکسای جونگ کوک با یکی دیگه...
این عکسارو کی ازش میگیره؟!
سرشو رو میز گذاشت...بغضش گرفته بود...سعی کرد بغضشو قورت بده..
برگه رو برداشت و در اتاقش رو باز کرد و رفت سمت کوک که رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود...
برگه هارو محکم پرت کرد رو صندلی و از خونه زد بیرون...
نمیتونست تو خونه بمونه...حس خفگی میکرد..
(ویو جونگ کوک)
برگه هارو انداخت جلوم و رفت..رفتاراش عادی نبود..
برگه رو برداشتم و صفحه اولشو زدم کنار..
-این...
طولی نکشید که بغضش تبدیل به گریه شد...
-این واقعیت نداره..نه نه اینو نباید تهیونگ دیده باشه نه...
با خودش گفت...برگه رو گذاشت رو میز گذاشت اشکاش تا میتونن بریزن..
رسما داشت تهیونگ رو از دست میداد...نمیدونست باید چیکار کنه..همه چی پیچیده بود...
نمیتونست دوریه تهیونگ رو تحمل کنه...
(ویو تهیونگ..(همش دارم ویو تو ویو میکنممم۰_۰)
تو ماشینش نشسته بود...حرکتی نمیکرد و فقط به فرمون زل زده بود...همه چی تو مغزش قاطی شده بود..
اونقدی که فکر میکرد تنها راه آروم کردن خودش مشت زدن به فرمون و داد زدنه ولی... فایده نداشت...
+عیش...اون فقط برای من باید باشه...نباید اینطوری باشه نباید اینطوری میشد اون فقط جونگ کوک منه...
۳۷۴
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.