p46
+من با آغوش باز ازت پذیرایی میکنم!
_خب.....چند تا؟
+چی؟
_بچه....
+خب...۲ تا خوبه.....
_پس موافقی!
+بله!
لباشو رو لبام گذاشت و کارشو شروع کرد.....
...........................
_تموم....شد(نفس نفس)
اینم از بچه......
+اگه نشه چی؟
اخماش تو هم رفت.....
_الان تو داری به کینگ من توهین میکنی؟
+نه اصلا....کلی گفتم.....ولی...واقعا کینگی....
از جام نمیتونستم بلند شم...
واقعا ددی کینگ بود!
_درد داری؟
+یه کم.....این کینگ بودن و از کی به ارث بردی؟
_هیچکس.....خودم کینگم بیب...خود خودم!
+پس اسپشال و خاصی!
_زبون نریز....اون دیگه خوابید....
+بیدارش میکنم....
_خستم ات....
+رفتم جلو تر و گردنشو بوسیدم....
+میدونم قشنگم.....بخواب دیگه.....
_تو میای تو بغلم؟یا من بیام.....
لبخند بیحالی زدم....
+میخوای دوباره پسر من بشی؟
_اره.....تو بغل مامانم بهتر خوابم میبره!
عجیب بود.....با اون سن و هیکل و قد و اون کینگ....اخلاقش هنوز عین بچه ها بود......
+پس بیا اینجا.....
اومد تو بغلم و دستامو دورش حلقه کردم.....
..........................................هفته بعد.............
امروز صبح که تهیونگ رفت.....بعد از حموم رفتن و اینا....تهجین و برداشتم تا با هم بریم یه کم خرید کنیم.......به تهیونگ همپیامک دادم که داریم میریم بیرون تا یه کم لباس و اینا بگیرم....
همونطور گشتیم و گشتیم....از شانس من هم هوا خیلییی سرد بود....
میترسیدم تهجین مریض بشه......
با یه دست تا شلوارک خونگی و راحتی به خریدام پایان دادم.....
به خودم اومدم و دیدم هوا تاریک شده..... با ترس گوشیمو در اوردم که دیدم بله.....سایلنت بوده و تهیونگ بالای ۳۲ بار زنگ زده.....
احساس ترس کردم......
قطعاً خیلی عصبانیه......
خط قرمزش هم جواب ندادن به تلفنش بود.....
با عجله و استرس کالسکه تهجین و گرفتم و
رفتیمپارکینگ......به ماشینم تهجینو سوار صندلی شاگرد کردم که بریم.....
..........با ترس زیاد کلیدی انداختم و در و باز کردم....
و با تهیونگی مواجه شدم که با عصبانیت داشت راه میرفت.....
که با صدای در نگاهش به من افتاد...
اومد جلو و من آب دهنمو با صدا قورت دادم....
_کدومگوری بودییییی(داد)
+م...من گوشیم سایلنت بود.....
_گوشیت بیخود کرد سایلنت بوددددد(داد بلند)
اشکام شروع به ریختن کردن....
که یه سمت صورتم سوخت و احساس کردم یه چیزی از گوشه لبم جاری شد...نگاهم افتاد به تهجینی که داشت گریه میکرد .....
_غلط کردی رفتی بیرون...(داد)
_خب.....چند تا؟
+چی؟
_بچه....
+خب...۲ تا خوبه.....
_پس موافقی!
+بله!
لباشو رو لبام گذاشت و کارشو شروع کرد.....
...........................
_تموم....شد(نفس نفس)
اینم از بچه......
+اگه نشه چی؟
اخماش تو هم رفت.....
_الان تو داری به کینگ من توهین میکنی؟
+نه اصلا....کلی گفتم.....ولی...واقعا کینگی....
از جام نمیتونستم بلند شم...
واقعا ددی کینگ بود!
_درد داری؟
+یه کم.....این کینگ بودن و از کی به ارث بردی؟
_هیچکس.....خودم کینگم بیب...خود خودم!
+پس اسپشال و خاصی!
_زبون نریز....اون دیگه خوابید....
+بیدارش میکنم....
_خستم ات....
+رفتم جلو تر و گردنشو بوسیدم....
+میدونم قشنگم.....بخواب دیگه.....
_تو میای تو بغلم؟یا من بیام.....
لبخند بیحالی زدم....
+میخوای دوباره پسر من بشی؟
_اره.....تو بغل مامانم بهتر خوابم میبره!
عجیب بود.....با اون سن و هیکل و قد و اون کینگ....اخلاقش هنوز عین بچه ها بود......
+پس بیا اینجا.....
اومد تو بغلم و دستامو دورش حلقه کردم.....
..........................................هفته بعد.............
امروز صبح که تهیونگ رفت.....بعد از حموم رفتن و اینا....تهجین و برداشتم تا با هم بریم یه کم خرید کنیم.......به تهیونگ همپیامک دادم که داریم میریم بیرون تا یه کم لباس و اینا بگیرم....
همونطور گشتیم و گشتیم....از شانس من هم هوا خیلییی سرد بود....
میترسیدم تهجین مریض بشه......
با یه دست تا شلوارک خونگی و راحتی به خریدام پایان دادم.....
به خودم اومدم و دیدم هوا تاریک شده..... با ترس گوشیمو در اوردم که دیدم بله.....سایلنت بوده و تهیونگ بالای ۳۲ بار زنگ زده.....
احساس ترس کردم......
قطعاً خیلی عصبانیه......
خط قرمزش هم جواب ندادن به تلفنش بود.....
با عجله و استرس کالسکه تهجین و گرفتم و
رفتیمپارکینگ......به ماشینم تهجینو سوار صندلی شاگرد کردم که بریم.....
..........با ترس زیاد کلیدی انداختم و در و باز کردم....
و با تهیونگی مواجه شدم که با عصبانیت داشت راه میرفت.....
که با صدای در نگاهش به من افتاد...
اومد جلو و من آب دهنمو با صدا قورت دادم....
_کدومگوری بودییییی(داد)
+م...من گوشیم سایلنت بود.....
_گوشیت بیخود کرد سایلنت بوددددد(داد بلند)
اشکام شروع به ریختن کردن....
که یه سمت صورتم سوخت و احساس کردم یه چیزی از گوشه لبم جاری شد...نگاهم افتاد به تهجینی که داشت گریه میکرد .....
_غلط کردی رفتی بیرون...(داد)
۲۸.۲k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.