P48نون تست هم از زیر کانتر برداشتم......
P48نون تست هم از زیر کانتر برداشتم......
اومدم دوباره بشینم سر جام که تهیونگ خیلی آروم اومد و صندلی بغلم نشست.
وای خدا....نمیتونم بهش نگاه نکنم...
قاشقو برداشتم که لقمه بگیرم.....
که دستمو عقب داد و لقمه ای که خودش برام درست کرده بودو گذاشت تو دهنم....
_آآآ....افرین....بخور عزیزم.....ضعف کردی....
لقمه رو تو دهنم گذاشت..
دوبارععهه
حالت تهوع گرفتم و دوباره سمت دستشویی دویدم.....
وای خدا....چقدر حالت تهوع داشتن مزخرفع....
از دستشویی اومدم بیرون و تهیونگو دیدم که منتظرم بود....
_خ..خوبی؟
+.......
با یاد آوری زخم گوشه لبم بهش اهمیتی ندادم.....
داشتممیرفتم که از دستم گرفت و برم گردوند که افتادم تو بغلش....
درحالی که ت بغلش بودم احساس میکردم یه چیزی داره زمزمه میکنه!
ولی نمیفهمیدم....
از بغلش جدا کرد که دیدم اشکاش داره میریزه....
دلم کباب شد اون لحظه براش....
کاش میتونستم بغلش کنم و بگم گریه نکن نفسم....گریه نکن زندگیم.....گره نکن ماه من....
با اشکای اون اولین قطره اشک خودمم چکید و باعث شد بهش لبخند بزنم.....
انگشتشو گذاشت کنار لبم.....روی همون زخم کذایی....
باعث شد صورتم جمع شه از سوزشش......
+آ..آیی...
نشوندم رو مبل و رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد....
زود بهپنبه بتادین زد و گذاشت گوشه لبم.....
سوزشش وحشتناک بود.....
+ن..کن...
گذاشت روش و روش پماد زد.....
لباشو گذاشت سمت راست صورتم و مدام میبوسید...
و اخرم رسید به اون زخمه که طولانی ترین بوسه رو روش گذاشت.....
_بخشید نفسم...ببخشید زندگی من.....
+گریه نکن......
_(لبخند و اشک)
حال نفس بابایی چطوره؟(لبخند)
+.....کدوم؟
_همونی که هفتهپیش گذاشتم تو شکمت.....
+من بچه دار نیستم.....
_پس من رفتم بالا اوردم؟.....
تصمیم گرفتم عین سری های پیش باهاش خوب نباشم...
+تهیونگ من حرفی با تو ندارم!....
و از پله ها رفتم بالا و وسایلام و توی یه کیف کوچیک گذاشتم.....
تصمیم گرفتم برم عمارت جونگکوک....
به یونا هم پیام دادم لوکیشنو برام بفرسته....
یه شومیز و شلوار کرم رنگ با کفشای پاشنه ۱۰ سانتیه کرم رنگم پوشیدم......
موهامو اتو کشیدم و یه آرایش ساده کردم......
+چه جذاب شدی دختر.....
ر...راستی....تهیونگ ببینتم چی میگه؟!
ولش کن بابا....به اون مربوط نیست.....
ادکلنو رو خودم خالی کردم.......
درو باز کردم و از پله ها رفتم پایین.....
با صدای پاشنه های کفشم صداش بلند شد....
_کجا؟؟؟؟
+میرم عمارت داداشم!
_میدونی که نمیزارم.....
+من میخوام برم چند روز پیشش ....
_من ازت معذرت خواهی کردم....خودت که دیدی!
الان تو بارداری.....نمیشه خودت تنها بری که!
+من میتونم برم....باردار هم نیستم!
_هستی....مگه احمقم که نفهمم....#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
اومدم دوباره بشینم سر جام که تهیونگ خیلی آروم اومد و صندلی بغلم نشست.
وای خدا....نمیتونم بهش نگاه نکنم...
قاشقو برداشتم که لقمه بگیرم.....
که دستمو عقب داد و لقمه ای که خودش برام درست کرده بودو گذاشت تو دهنم....
_آآآ....افرین....بخور عزیزم.....ضعف کردی....
لقمه رو تو دهنم گذاشت..
دوبارععهه
حالت تهوع گرفتم و دوباره سمت دستشویی دویدم.....
وای خدا....چقدر حالت تهوع داشتن مزخرفع....
از دستشویی اومدم بیرون و تهیونگو دیدم که منتظرم بود....
_خ..خوبی؟
+.......
با یاد آوری زخم گوشه لبم بهش اهمیتی ندادم.....
داشتممیرفتم که از دستم گرفت و برم گردوند که افتادم تو بغلش....
درحالی که ت بغلش بودم احساس میکردم یه چیزی داره زمزمه میکنه!
ولی نمیفهمیدم....
از بغلش جدا کرد که دیدم اشکاش داره میریزه....
دلم کباب شد اون لحظه براش....
کاش میتونستم بغلش کنم و بگم گریه نکن نفسم....گریه نکن زندگیم.....گره نکن ماه من....
با اشکای اون اولین قطره اشک خودمم چکید و باعث شد بهش لبخند بزنم.....
انگشتشو گذاشت کنار لبم.....روی همون زخم کذایی....
باعث شد صورتم جمع شه از سوزشش......
+آ..آیی...
نشوندم رو مبل و رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد....
زود بهپنبه بتادین زد و گذاشت گوشه لبم.....
سوزشش وحشتناک بود.....
+ن..کن...
گذاشت روش و روش پماد زد.....
لباشو گذاشت سمت راست صورتم و مدام میبوسید...
و اخرم رسید به اون زخمه که طولانی ترین بوسه رو روش گذاشت.....
_بخشید نفسم...ببخشید زندگی من.....
+گریه نکن......
_(لبخند و اشک)
حال نفس بابایی چطوره؟(لبخند)
+.....کدوم؟
_همونی که هفتهپیش گذاشتم تو شکمت.....
+من بچه دار نیستم.....
_پس من رفتم بالا اوردم؟.....
تصمیم گرفتم عین سری های پیش باهاش خوب نباشم...
+تهیونگ من حرفی با تو ندارم!....
و از پله ها رفتم بالا و وسایلام و توی یه کیف کوچیک گذاشتم.....
تصمیم گرفتم برم عمارت جونگکوک....
به یونا هم پیام دادم لوکیشنو برام بفرسته....
یه شومیز و شلوار کرم رنگ با کفشای پاشنه ۱۰ سانتیه کرم رنگم پوشیدم......
موهامو اتو کشیدم و یه آرایش ساده کردم......
+چه جذاب شدی دختر.....
ر...راستی....تهیونگ ببینتم چی میگه؟!
ولش کن بابا....به اون مربوط نیست.....
ادکلنو رو خودم خالی کردم.......
درو باز کردم و از پله ها رفتم پایین.....
با صدای پاشنه های کفشم صداش بلند شد....
_کجا؟؟؟؟
+میرم عمارت داداشم!
_میدونی که نمیزارم.....
+من میخوام برم چند روز پیشش ....
_من ازت معذرت خواهی کردم....خودت که دیدی!
الان تو بارداری.....نمیشه خودت تنها بری که!
+من میتونم برم....باردار هم نیستم!
_هستی....مگه احمقم که نفهمم....#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۳۲.۸k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.