true love part 3
"یونا"
سوهو به شرکت رفت . دوباره مثل هرروز من موندم و خودم . قبلا خیلی با سوهو بازی میکردم. باهاش حرف میزدم . دلداری میدادیم همو . ولی از دوسال پیش که بابا شرکت رو بهش داده همش سرش شلوغه . یا با هانا بیرونه یا شرکته . مثل قبل باهام بازی نمیکنه ، حرف نمیزنه ، فقط گاهی سربه سرم میزنه . ساعت ۱۱ بود . من که قراره ساعت ۶ برم دنبال هانا پس چکاریه بهش میگم الان بیاد خونمون که هم من حوصلم سر نره هم بعدا از این طرف باهم بریم . بهش زنگ زدم و اونم گفت میره حموم و سریع میاد .
ساعت تقریبا ۱۲ و نیم بود که آیفون خونه زنگ زد . هانا بود با ماشین جدیدش ( آقا این اکیپ ۶ نفره ما کلن همشون خرپولن🗿)
نگهبان بهش اجازه ورود داد چون هرچی نباشه عروس این خونست ! هانا لباس ست زمستونی سفیدی که هفته پیش خریده بودیم و پوشیده بود . وقتی اومد تو محکم بغلش کردم و به خانم چوی گفتم دوتا قهوه برامون بیاره . وقتی اورد شروع کردیم به حرف زدن.کل جریان امروز صبح از شنیدن خبر اومدن میچا تا دعوام و آشتیم با سوهو بهش گفتم .
_________________________________________
ساعت ۲ بود که خانم چوی صدامون کرد برا ناهار . ناهار رو خوردیم و به خانم چوی و خدمتکارا کمک کردیم ظرفا رو جمع کنن .
بعد از انجام کار ها به اتاقم رفتیم تا با هانا تصمیم بگیریم که برای شهربازی چی بپوشم
بعد از ۲ ساعت پورو کردن لباس ها ، لباس ستی که با هانا خریده بودم رو انتخاب کردیم . ساعت ۴ ونیم بود . هانا خسته بود برای همین خوابید . منم رفتم حموم و نیم ساعت سه ربع بعد اومدم بیرون
ساعت ۵ بود . هانا بیدارشده بود و داشت آرایشش رو تمدید میکرد . منم موهامو خشک کردم رفتم جلوی میز آرایش . آرایش ملیحی کردم و برق لب صورتی رنگ رو زد و موهام که بلند و لخت بود رو باز گذاشتم . هانا با همون لباسا میومد منم لباسم رو پوشیدم ، چکمه های بلند و سفیدم هم پوشیدم . از خانم چوی خداحافظی کردیم و سوار ماشین من شدیم و راه افتادیم ساعت ۵ و۴۵ دقیقه بود و احتمالن ما ۶به بعد برسیم . بعد از تمام تلاشم برای تند رفتن ، ساعت ۶و ۲۵ دقیقه به شرکت رسیدیم . وارد شرکت شدیم و همه بهمون احترام گذاشتن و سلام کردند . رفتیم طبقه مدیریت و در زدیم و وارد شدیم .
"سوهو "
ساعت از ۶ گذشته بود ، به این یونا سر به هوا گفتم ۶ اینجا باشه . اخه چقدر رو اعصابن این دوتا ... تو همین افکار بودم که در اتاقم رو زدند و وارد شدند . یا حضرت سوهو! این همون یونا کیوته صبحه ؟! این چه لباسیه خداوکیلی ! هانا اوکیه پالتوش بلنده و موهاش بستس . ولی این خواهر اسکول من
درسته آرایشش کمه ولی موهاشو نگاه کن باز گذاشته ! مانتوش چقد کوتاه . خیلی جذابه و خانمانه هس ولی مگ این تیپکال اسپورت و کیوت نداشت! صد بار بهش گقتم اینجوری بیرون نرو . با خودم درگیر بودم که با صدای یونا به خودم اومدم .
سوهو به شرکت رفت . دوباره مثل هرروز من موندم و خودم . قبلا خیلی با سوهو بازی میکردم. باهاش حرف میزدم . دلداری میدادیم همو . ولی از دوسال پیش که بابا شرکت رو بهش داده همش سرش شلوغه . یا با هانا بیرونه یا شرکته . مثل قبل باهام بازی نمیکنه ، حرف نمیزنه ، فقط گاهی سربه سرم میزنه . ساعت ۱۱ بود . من که قراره ساعت ۶ برم دنبال هانا پس چکاریه بهش میگم الان بیاد خونمون که هم من حوصلم سر نره هم بعدا از این طرف باهم بریم . بهش زنگ زدم و اونم گفت میره حموم و سریع میاد .
ساعت تقریبا ۱۲ و نیم بود که آیفون خونه زنگ زد . هانا بود با ماشین جدیدش ( آقا این اکیپ ۶ نفره ما کلن همشون خرپولن🗿)
نگهبان بهش اجازه ورود داد چون هرچی نباشه عروس این خونست ! هانا لباس ست زمستونی سفیدی که هفته پیش خریده بودیم و پوشیده بود . وقتی اومد تو محکم بغلش کردم و به خانم چوی گفتم دوتا قهوه برامون بیاره . وقتی اورد شروع کردیم به حرف زدن.کل جریان امروز صبح از شنیدن خبر اومدن میچا تا دعوام و آشتیم با سوهو بهش گفتم .
_________________________________________
ساعت ۲ بود که خانم چوی صدامون کرد برا ناهار . ناهار رو خوردیم و به خانم چوی و خدمتکارا کمک کردیم ظرفا رو جمع کنن .
بعد از انجام کار ها به اتاقم رفتیم تا با هانا تصمیم بگیریم که برای شهربازی چی بپوشم
بعد از ۲ ساعت پورو کردن لباس ها ، لباس ستی که با هانا خریده بودم رو انتخاب کردیم . ساعت ۴ ونیم بود . هانا خسته بود برای همین خوابید . منم رفتم حموم و نیم ساعت سه ربع بعد اومدم بیرون
ساعت ۵ بود . هانا بیدارشده بود و داشت آرایشش رو تمدید میکرد . منم موهامو خشک کردم رفتم جلوی میز آرایش . آرایش ملیحی کردم و برق لب صورتی رنگ رو زد و موهام که بلند و لخت بود رو باز گذاشتم . هانا با همون لباسا میومد منم لباسم رو پوشیدم ، چکمه های بلند و سفیدم هم پوشیدم . از خانم چوی خداحافظی کردیم و سوار ماشین من شدیم و راه افتادیم ساعت ۵ و۴۵ دقیقه بود و احتمالن ما ۶به بعد برسیم . بعد از تمام تلاشم برای تند رفتن ، ساعت ۶و ۲۵ دقیقه به شرکت رسیدیم . وارد شرکت شدیم و همه بهمون احترام گذاشتن و سلام کردند . رفتیم طبقه مدیریت و در زدیم و وارد شدیم .
"سوهو "
ساعت از ۶ گذشته بود ، به این یونا سر به هوا گفتم ۶ اینجا باشه . اخه چقدر رو اعصابن این دوتا ... تو همین افکار بودم که در اتاقم رو زدند و وارد شدند . یا حضرت سوهو! این همون یونا کیوته صبحه ؟! این چه لباسیه خداوکیلی ! هانا اوکیه پالتوش بلنده و موهاش بستس . ولی این خواهر اسکول من
درسته آرایشش کمه ولی موهاشو نگاه کن باز گذاشته ! مانتوش چقد کوتاه . خیلی جذابه و خانمانه هس ولی مگ این تیپکال اسپورت و کیوت نداشت! صد بار بهش گقتم اینجوری بیرون نرو . با خودم درگیر بودم که با صدای یونا به خودم اومدم .
۲۹.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.