تکپارتی(درخواستی)P1
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#لینو
&وقتی بعد از یه سال رابطه...
علامت ا.ت+ علامت لینو_
ویو یورآ؛
دوباره به لوکیشن که توسط لینو بهت پیامک داده شده بود نگاهی انداختی اره درست امده بودی..
خمیازه ای از خستگیت کشیدی و تمام تلاشتو کردی که با لبخندت خستگیتو مخفی کنی..
وارد مکان شدی خیلی سافت تزئین شده بود البته منظورت از سافت..
ستاره های به رنگ صورتی که از بالای سقف آویزون شده بود و رنگ خاصی به مکان داده بود و مبل صورتی با کوسن های پشمی سفید و میزی که کنارش با غذا های قشنگی که حضور داشت بود!
لبخندی از پسند مردت کردی که یهو دستای یکی محکم دور کمرت حلقه زده شد و تورو به خودش فشرد سرشو وارد گودی گردنت کرد و تنفس طولانی مدتی کرد که باعث شد قلقلکت بیادو خندت بگیره..
_خدای..من این بو..بوی یه فرشته اس یا انسان؟
لبخند کوتاهی کرده و با اخم گفتی:داری مسخره ام میکنی من حتا عطر هم نزدم!
با یه حرکت تورو به سمت خودش چرخوند و دوباره دستاشو دور کمرت حلقه زد و با فاصله کمی که داشتین به چشات خیره شد..
_هیچ عطری به زیبای بوی عطر تو نمیشه!
سرخ شدن لپاتو به مرور میتونستی حس کنی این مردت خوب بلد بود تو دلت قندو آب کنه..
از ری اکشن لپات خندش گرفتو گفت:شبیه توت فرنگی شده لپات..
خندیدیو گفتی:از بس که قشنگ حرف میزنی..*دستاتو قفل صورتش کردی*..آدم خودشم توت فرنگی میشه..
لبخندی زدو صورتشو نزدیک لبت آورد و آروم لب زد:یه هفتس طعمشونو نچشیدم..
لبخندی زدی و تو هم آروم ادامه دادی:خب چی جلوتو گرفته؟!
_میترسم..نتونم خودمو کنترل کنم!
لبخندی زدی ولی هیچی نگفتی که ازت فاصله گرفتو گفت:اول طبق برنامه پیش بریم بعد اتمام دیگه نیاز نمیشه جلومو بگیرم!
لبخندی زده و سوالی به مردت خیره شدی:یعنی چی؟
لپتو کشید و گفت:میبینی خودت..
دستتو گرفت و برد سمت مبل که هردو نشستین و دوباره به هم خیره شدین..
خب بگو ببینم برنامت چیه؟
لبخندی زده و به چشات خیره شد..
حالت خاص تو چشاش ثانیه ای نگذشت که خندتو محو کرد تو متوجه این شده بودی که قراره چیز جدی رو بت بگه ولی خوب اون چی بود؟
_ا.ت..*دستتو گرفت*..میدونی که چقد عاشقتم؟میدونی که تو تموم ساعت هام دقیقه هام ثانیه هامی؟میدونی که چقد..*بغض کردی که لبخند کوتاهی زدو گفت*..چقد رو اون مروارید های که تو چشمات حلقه میزنن حساسم؟و اینو خوب هم میدونی که نمیذارم اونا از چشای قشنگت بریزن؟
یا..لینو شی..*بغض*
_تو قشنگ ترین دارایی زندگی منی ا.ت:)
بغضت اینبار تبدیل شده به اشک و کم کم اشکا از چشات جاری شدن که اینبار خندید و اشکاتو با قفل کردن دستاش دور صورتت پاکشون کرد..
#درخواستی
#لینو
&وقتی بعد از یه سال رابطه...
علامت ا.ت+ علامت لینو_
ویو یورآ؛
دوباره به لوکیشن که توسط لینو بهت پیامک داده شده بود نگاهی انداختی اره درست امده بودی..
خمیازه ای از خستگیت کشیدی و تمام تلاشتو کردی که با لبخندت خستگیتو مخفی کنی..
وارد مکان شدی خیلی سافت تزئین شده بود البته منظورت از سافت..
ستاره های به رنگ صورتی که از بالای سقف آویزون شده بود و رنگ خاصی به مکان داده بود و مبل صورتی با کوسن های پشمی سفید و میزی که کنارش با غذا های قشنگی که حضور داشت بود!
لبخندی از پسند مردت کردی که یهو دستای یکی محکم دور کمرت حلقه زده شد و تورو به خودش فشرد سرشو وارد گودی گردنت کرد و تنفس طولانی مدتی کرد که باعث شد قلقلکت بیادو خندت بگیره..
_خدای..من این بو..بوی یه فرشته اس یا انسان؟
لبخند کوتاهی کرده و با اخم گفتی:داری مسخره ام میکنی من حتا عطر هم نزدم!
با یه حرکت تورو به سمت خودش چرخوند و دوباره دستاشو دور کمرت حلقه زد و با فاصله کمی که داشتین به چشات خیره شد..
_هیچ عطری به زیبای بوی عطر تو نمیشه!
سرخ شدن لپاتو به مرور میتونستی حس کنی این مردت خوب بلد بود تو دلت قندو آب کنه..
از ری اکشن لپات خندش گرفتو گفت:شبیه توت فرنگی شده لپات..
خندیدیو گفتی:از بس که قشنگ حرف میزنی..*دستاتو قفل صورتش کردی*..آدم خودشم توت فرنگی میشه..
لبخندی زدو صورتشو نزدیک لبت آورد و آروم لب زد:یه هفتس طعمشونو نچشیدم..
لبخندی زدی و تو هم آروم ادامه دادی:خب چی جلوتو گرفته؟!
_میترسم..نتونم خودمو کنترل کنم!
لبخندی زدی ولی هیچی نگفتی که ازت فاصله گرفتو گفت:اول طبق برنامه پیش بریم بعد اتمام دیگه نیاز نمیشه جلومو بگیرم!
لبخندی زده و سوالی به مردت خیره شدی:یعنی چی؟
لپتو کشید و گفت:میبینی خودت..
دستتو گرفت و برد سمت مبل که هردو نشستین و دوباره به هم خیره شدین..
خب بگو ببینم برنامت چیه؟
لبخندی زده و به چشات خیره شد..
حالت خاص تو چشاش ثانیه ای نگذشت که خندتو محو کرد تو متوجه این شده بودی که قراره چیز جدی رو بت بگه ولی خوب اون چی بود؟
_ا.ت..*دستتو گرفت*..میدونی که چقد عاشقتم؟میدونی که تو تموم ساعت هام دقیقه هام ثانیه هامی؟میدونی که چقد..*بغض کردی که لبخند کوتاهی زدو گفت*..چقد رو اون مروارید های که تو چشمات حلقه میزنن حساسم؟و اینو خوب هم میدونی که نمیذارم اونا از چشای قشنگت بریزن؟
یا..لینو شی..*بغض*
_تو قشنگ ترین دارایی زندگی منی ا.ت:)
بغضت اینبار تبدیل شده به اشک و کم کم اشکا از چشات جاری شدن که اینبار خندید و اشکاتو با قفل کردن دستاش دور صورتت پاکشون کرد..
۱۸.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.