تکپارتی(درخواستی)P1
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#چان
علامت ا.ت+ علامت چان_
ویو یورآ؛
همینطور که پاهاتو تو آب قرار داده بودی با کلافگی دوباره برای بار پنجم به ساعت دیواری خیره شدی الان یک ساعت از وقت کلاست میگذشت و هنوز مربیت نیومده بود..
هوف بلندی کشیدی و تصمیم گرفتی که کمی دیگه هم صبر کنی البته نه اینجوری بلکه با شنا کردن..
خودتو داخل آب استخر قرار دادی و رو به جلو رو آب دراز کشیدی..
چند دقیقه ای ذهنتو از همه چی خالی کردی تا دوباره به گذشته سفر کنی..گذشته ای که تو هر ثانیه اش اون وجود داشت..
گذشته ای که اون ساخته بود و تو خرابش کرده بودی...درسته تو با یه سو تفاهم کوچکی دو سال پیش اونو ترک کرده بودی..قشنگ متوجه این بودی که چقد دنبالت گشته و چقد نگرانت بود ولی خوب بازم تو بی اهمیت بودی یا شاید داشتی طوری رفتار میکردی که انگار برات مهم نیست..
تو همین فکرا بودی که یهو دو دست محکم که یکیش کمرتو گرفته و یکیش پاتو گرفته بود به خودت امدی..
زود چشاتو باز کرده و به مردی که تورو به بغلش کشیده و با نگرانی بهت خیره شده بود زل زدی..
البته وایسا..اون..امکان ندارهه..!
مرد نیز همین ری اکشنی که تو داده بودی داد که زود به خودت امدیو از بغلش درامدی..
+چرا بغلم گرفتی ها..
_من فقط..فک کردم تو داری..
+فک نمیکردی من دارم سه ساله شنا یاد میگیرم!
_چرا اینقد عصبانی..
+نیستم..اصلا هستم تو اینجا چه غلطی میکنیو مربی کجاست؟
_من اینجا فقط جایگزین مربیتم و مربیت به خاطر اینکه حالش خرابه نیومده!
+نمیخواد،جایگزین باشی تا موقعی که حالش خوب شه تشریف نمیارم!
برگشتی خواستی بری که با حرفش متوقف شدی..
_ا.ت..تا کی میخوای ازم فرار کنیو نادیده ام بگیری؟
برگشتی سمتش ولی تو هیچی نمیتونستی بگی البته حقم نداشتی چون همش تقصیر تو بود..
_میدونی طی این دوسال من چی کشیدم؟
بازم سکوت کردی..
_چرا مثل دقعه های پیش اینگورم نمیکنی؟چرا نمیگی خفه شم؟!فهمیدی که من هیچکاری نکردم مگه نه؟
+اره فهمیدم که چی؟(داد)
برگشتی و دوباره خواستی بری که دستتو گرفت و محکم تورو به سمت خودش چرخوند با حالت عصبی لب زد...
#درخواستی
#چان
علامت ا.ت+ علامت چان_
ویو یورآ؛
همینطور که پاهاتو تو آب قرار داده بودی با کلافگی دوباره برای بار پنجم به ساعت دیواری خیره شدی الان یک ساعت از وقت کلاست میگذشت و هنوز مربیت نیومده بود..
هوف بلندی کشیدی و تصمیم گرفتی که کمی دیگه هم صبر کنی البته نه اینجوری بلکه با شنا کردن..
خودتو داخل آب استخر قرار دادی و رو به جلو رو آب دراز کشیدی..
چند دقیقه ای ذهنتو از همه چی خالی کردی تا دوباره به گذشته سفر کنی..گذشته ای که تو هر ثانیه اش اون وجود داشت..
گذشته ای که اون ساخته بود و تو خرابش کرده بودی...درسته تو با یه سو تفاهم کوچکی دو سال پیش اونو ترک کرده بودی..قشنگ متوجه این بودی که چقد دنبالت گشته و چقد نگرانت بود ولی خوب بازم تو بی اهمیت بودی یا شاید داشتی طوری رفتار میکردی که انگار برات مهم نیست..
تو همین فکرا بودی که یهو دو دست محکم که یکیش کمرتو گرفته و یکیش پاتو گرفته بود به خودت امدی..
زود چشاتو باز کرده و به مردی که تورو به بغلش کشیده و با نگرانی بهت خیره شده بود زل زدی..
البته وایسا..اون..امکان ندارهه..!
مرد نیز همین ری اکشنی که تو داده بودی داد که زود به خودت امدیو از بغلش درامدی..
+چرا بغلم گرفتی ها..
_من فقط..فک کردم تو داری..
+فک نمیکردی من دارم سه ساله شنا یاد میگیرم!
_چرا اینقد عصبانی..
+نیستم..اصلا هستم تو اینجا چه غلطی میکنیو مربی کجاست؟
_من اینجا فقط جایگزین مربیتم و مربیت به خاطر اینکه حالش خرابه نیومده!
+نمیخواد،جایگزین باشی تا موقعی که حالش خوب شه تشریف نمیارم!
برگشتی خواستی بری که با حرفش متوقف شدی..
_ا.ت..تا کی میخوای ازم فرار کنیو نادیده ام بگیری؟
برگشتی سمتش ولی تو هیچی نمیتونستی بگی البته حقم نداشتی چون همش تقصیر تو بود..
_میدونی طی این دوسال من چی کشیدم؟
بازم سکوت کردی..
_چرا مثل دقعه های پیش اینگورم نمیکنی؟چرا نمیگی خفه شم؟!فهمیدی که من هیچکاری نکردم مگه نه؟
+اره فهمیدم که چی؟(داد)
برگشتی و دوباره خواستی بری که دستتو گرفت و محکم تورو به سمت خودش چرخوند با حالت عصبی لب زد...
۲۱.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.