رمان دورترین نزدیک 2
#پارت_۹
ترانه
یکم ک صبر کردم مخلوطی از بوی وانیل و رز به همراه بوی عجیب دیگه ای تو هوا پخش شد نفس عمیقی کشیدم که صبر کردم حالم جا بیاد سرم داشت گیج میرف
شروینو صدا کردم ب گردنم اشاره کردم
_ این چطوره؟!
شروین بی خبر سرشو برد سمت گردنم
یکم مکث کرد منم خندم گرفته بود
آروم اومدم عقب قیافشو ببینم ک چسبوندم ب دیوار
اروم لب زد: تنبیه این شیطنت چیه!؟
همینجوری زل زده بودم ب چشای آبیش و ساکت بودم ک فاصله بینمونو پر کرد و منو بوسید قصد عقب اومدن نداشت با نفس نفس ازش جدا شدم انگار ن انگار ک بیرونیم و وسط مغازه!
نفسشو داد بیرون و کارتشو گرفت سمتم
خودش رفت بیرون
رفتم سمت فروشنده و حساب کردم اون یکی عطرم نمیدونم اما بی دلیل برداشتم اومدم بیرون
شروین تو ماشین نشسته بود رفتم پیشش الان میخواستم بزنم زیر خنده اما کاملا سنگین و خانوم درو بستم و سکوت کردم ی نگا ب شروین انداختم زدم زیر خنده
شروین: بدجنس
_ حقتههه
شروین: تلافیش بمونه برا یه موقع دیگه پرنسس!
شونه انداختم بالا
_ هر طور میلته!!
حالم خوب شد اصا
دم غروب بود رفتیم خرید برا خونه بعدم منو برد شام بخوریم سرشامم کلی اذیتش کردم
بعد شام گفت ی سر بریم بیمارستان یکی از مریضاش برای گرفتن داروش نیاز ب امضای دکتر داره و کارش طول نمیکشه منم باهاش رفتم تو
شروین: خب خانومم اینم محل کار بنده
_ ساختمون قشنگیه!
رفتیم داخل و توی اتاقی
_میگم روپوش پزشکیتو تنت کن نگات کنم
شروین: فرقی با الانم ندارم!
_لوس نشو
شروین: باشه بریم من کار اینو درست کنم
مردی اومد پیشش و شروین برگه ای ک دستش دادو امضا کرد بعد پرسیدن ی سری چیزا ازش خدافظی کرد رفتیم سمت اتاقی و شروین روپوش و تنش کرد : خب؟! مورد تایید واقع شدم؟!
_ شما همیشه مورد تاییدی ، شیفتت کی شروع میشه؟!
شروین: 7 ساعت دیگه
اومی گفتم رفتم سمتش یکم نگام کرد
میخواست بیاد سمتم ک رفتم عقب
_ اینجا بیمارستانه اقای دکتر
شروین لامپ اتاقو خاموش کرد :
باشه! برام مهم نیست کجاست
لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به لب بازی باهام
لبمو گاز گرفت اخ الکی گفتم اومد عقب : دردت اومد؟
لوس شدم
_ اره
فکر شومی ب سرم زد
رفتم نزدیکتر و گردنش و بوسیدم یکم بعد شروع کردم ب مکیدن گردنش میخواستم کبودش کنم
دستشو رو کمرم حس کردم
بعد چند مین ازش جدا شدم و باز به کارم ادامه دادم
حدودا هشت مین بعد با صدای در یکم ازش فاصله گرفتم ولی هنوزم تو همون حالت بودیم
با نوری ک از بیرون بود چشممون خورد ب دختری ک اومده بود تو اتاق...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#زیبا #جذاب #خاص #قشنگ #هنری #بینظیر #پست_جدید #شیک
ترانه
یکم ک صبر کردم مخلوطی از بوی وانیل و رز به همراه بوی عجیب دیگه ای تو هوا پخش شد نفس عمیقی کشیدم که صبر کردم حالم جا بیاد سرم داشت گیج میرف
شروینو صدا کردم ب گردنم اشاره کردم
_ این چطوره؟!
شروین بی خبر سرشو برد سمت گردنم
یکم مکث کرد منم خندم گرفته بود
آروم اومدم عقب قیافشو ببینم ک چسبوندم ب دیوار
اروم لب زد: تنبیه این شیطنت چیه!؟
همینجوری زل زده بودم ب چشای آبیش و ساکت بودم ک فاصله بینمونو پر کرد و منو بوسید قصد عقب اومدن نداشت با نفس نفس ازش جدا شدم انگار ن انگار ک بیرونیم و وسط مغازه!
نفسشو داد بیرون و کارتشو گرفت سمتم
خودش رفت بیرون
رفتم سمت فروشنده و حساب کردم اون یکی عطرم نمیدونم اما بی دلیل برداشتم اومدم بیرون
شروین تو ماشین نشسته بود رفتم پیشش الان میخواستم بزنم زیر خنده اما کاملا سنگین و خانوم درو بستم و سکوت کردم ی نگا ب شروین انداختم زدم زیر خنده
شروین: بدجنس
_ حقتههه
شروین: تلافیش بمونه برا یه موقع دیگه پرنسس!
شونه انداختم بالا
_ هر طور میلته!!
حالم خوب شد اصا
دم غروب بود رفتیم خرید برا خونه بعدم منو برد شام بخوریم سرشامم کلی اذیتش کردم
بعد شام گفت ی سر بریم بیمارستان یکی از مریضاش برای گرفتن داروش نیاز ب امضای دکتر داره و کارش طول نمیکشه منم باهاش رفتم تو
شروین: خب خانومم اینم محل کار بنده
_ ساختمون قشنگیه!
رفتیم داخل و توی اتاقی
_میگم روپوش پزشکیتو تنت کن نگات کنم
شروین: فرقی با الانم ندارم!
_لوس نشو
شروین: باشه بریم من کار اینو درست کنم
مردی اومد پیشش و شروین برگه ای ک دستش دادو امضا کرد بعد پرسیدن ی سری چیزا ازش خدافظی کرد رفتیم سمت اتاقی و شروین روپوش و تنش کرد : خب؟! مورد تایید واقع شدم؟!
_ شما همیشه مورد تاییدی ، شیفتت کی شروع میشه؟!
شروین: 7 ساعت دیگه
اومی گفتم رفتم سمتش یکم نگام کرد
میخواست بیاد سمتم ک رفتم عقب
_ اینجا بیمارستانه اقای دکتر
شروین لامپ اتاقو خاموش کرد :
باشه! برام مهم نیست کجاست
لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به لب بازی باهام
لبمو گاز گرفت اخ الکی گفتم اومد عقب : دردت اومد؟
لوس شدم
_ اره
فکر شومی ب سرم زد
رفتم نزدیکتر و گردنش و بوسیدم یکم بعد شروع کردم ب مکیدن گردنش میخواستم کبودش کنم
دستشو رو کمرم حس کردم
بعد چند مین ازش جدا شدم و باز به کارم ادامه دادم
حدودا هشت مین بعد با صدای در یکم ازش فاصله گرفتم ولی هنوزم تو همون حالت بودیم
با نوری ک از بیرون بود چشممون خورد ب دختری ک اومده بود تو اتاق...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#زیبا #جذاب #خاص #قشنگ #هنری #بینظیر #پست_جدید #شیک
۱۳.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.