شراب سرخ پارت ۲۶
شراب سرخ پارت ۲۶
+به کی زنگ میزنی ؟!
با صدای خشن کیم پشت سرم ناخودآگاه هینی گفتم و تلفن را فورا قطع کردم..
تهیونگ جلو امد و با اخم هایی که به طرز وحشتناکی درهم فرو رفته بود پرسید:داشتی به کی زنگ میزدی؟
بهتر بود دروغی سر هم کنم تا سرم را به باد ندهم.
در واقع دروغساز خوبی بودم او هم در چنین شرایط مضحکی..
اما الان ذهنم قفل کرده بود و هیچی به مغز لعنتیم نمیرسید.
ا.ت فشار بیار به مغزت دختر میخوای با یک گلوله بفرستت اون دنیا.
گویا شکمم به دادم رسید و صدای اعتراض به گرسنگیاش بلند شد..
بالاخره مغز عزیزم هم ریکاوری شد و گفتم:داشتم زنگ میزدم بیرون واسم غذا بیارن... خیلی گرسنم...
اخم هایش را باز کرد و نگاهی بین من و شکمم رد و بدل کرد ، گفت:نیاز نیست زنگ بزنی... جنی خودش داره غذا رو درست میکنه..
تهیونگ اهومی کرد و ادامه داد:البته دستپخت جنی واقعا معرکهاست قول میدم خوشت بیاد..
لبم را محکم گازی گرفتم تا جیغ نکشم:که دستپختش معرکه است اره تهیونگ؟! بنظرت زشت نیست داری جلوی من از دستپخت اکست تعریف و تمجدید میکنی؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت:دارم حقیقت رو میگم ا.ت اما دستپخت توهم بدک نیست یعنی قابل خوردنه.
او هیچ وقت دستپخت مرا نچشیده بود ولی با این وجود میدانست دستپختم همچین تعریفی ندارد، این معلوم میشد به خوبی دربارهام تحقیق کرده است و ریز و درشت زندگیم را میداند.
تهیونگ وقتی صورت قرمزم را دید بیشتر از این ماندن را جایز ندانست و محل انفجار من را ترک کرد..
که دستپختش معرکهاست یک معرکه بودنی بهت نشون بدم عشق کنی!!!
دوباره مغزم کرم کرده بود و من چقدر از این کرم کردناش خوشحال و خرسند شده بودم.
خدمه برای تست سوپ وارد آشپزخانه شد و با احترام سری برایم تکان داد و سمت سوپ روی اجاق گاز رفت..
پس آثار های معرکه جنی اونجا بودن...
خدمه:خانم زحمتم میشه براتون اما من چون سرماخوردم چشاییم رو از دست دادم میشه غذا رو بچشید ببینید نمک و فلفلش چطوریه؟ میترسم زیاد تند باشه اقا نتونند بخورن.
سمتش رفتم و قاشقی تمیز برداشتم و گفتم:پس جنی کجاست؟نباید بیاد به غذاش سر بزنه!
خدمه:با اقا تو سالن دارند حرف میزنن خانم، گفتم یک موقع مزاحم شون نشم..
مزاحم شون نشی مگه تازه عروس دامادن که مزاحم نشی
کمی از سوپ چشیدم، راستشو بگم خوشمزه بود اما زیادی خوشمزه بود همین باعث میشد بیشتر حریص تر بشم برای انجام این کار...
+به کی زنگ میزنی ؟!
با صدای خشن کیم پشت سرم ناخودآگاه هینی گفتم و تلفن را فورا قطع کردم..
تهیونگ جلو امد و با اخم هایی که به طرز وحشتناکی درهم فرو رفته بود پرسید:داشتی به کی زنگ میزدی؟
بهتر بود دروغی سر هم کنم تا سرم را به باد ندهم.
در واقع دروغساز خوبی بودم او هم در چنین شرایط مضحکی..
اما الان ذهنم قفل کرده بود و هیچی به مغز لعنتیم نمیرسید.
ا.ت فشار بیار به مغزت دختر میخوای با یک گلوله بفرستت اون دنیا.
گویا شکمم به دادم رسید و صدای اعتراض به گرسنگیاش بلند شد..
بالاخره مغز عزیزم هم ریکاوری شد و گفتم:داشتم زنگ میزدم بیرون واسم غذا بیارن... خیلی گرسنم...
اخم هایش را باز کرد و نگاهی بین من و شکمم رد و بدل کرد ، گفت:نیاز نیست زنگ بزنی... جنی خودش داره غذا رو درست میکنه..
تهیونگ اهومی کرد و ادامه داد:البته دستپخت جنی واقعا معرکهاست قول میدم خوشت بیاد..
لبم را محکم گازی گرفتم تا جیغ نکشم:که دستپختش معرکه است اره تهیونگ؟! بنظرت زشت نیست داری جلوی من از دستپخت اکست تعریف و تمجدید میکنی؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت:دارم حقیقت رو میگم ا.ت اما دستپخت توهم بدک نیست یعنی قابل خوردنه.
او هیچ وقت دستپخت مرا نچشیده بود ولی با این وجود میدانست دستپختم همچین تعریفی ندارد، این معلوم میشد به خوبی دربارهام تحقیق کرده است و ریز و درشت زندگیم را میداند.
تهیونگ وقتی صورت قرمزم را دید بیشتر از این ماندن را جایز ندانست و محل انفجار من را ترک کرد..
که دستپختش معرکهاست یک معرکه بودنی بهت نشون بدم عشق کنی!!!
دوباره مغزم کرم کرده بود و من چقدر از این کرم کردناش خوشحال و خرسند شده بودم.
خدمه برای تست سوپ وارد آشپزخانه شد و با احترام سری برایم تکان داد و سمت سوپ روی اجاق گاز رفت..
پس آثار های معرکه جنی اونجا بودن...
خدمه:خانم زحمتم میشه براتون اما من چون سرماخوردم چشاییم رو از دست دادم میشه غذا رو بچشید ببینید نمک و فلفلش چطوریه؟ میترسم زیاد تند باشه اقا نتونند بخورن.
سمتش رفتم و قاشقی تمیز برداشتم و گفتم:پس جنی کجاست؟نباید بیاد به غذاش سر بزنه!
خدمه:با اقا تو سالن دارند حرف میزنن خانم، گفتم یک موقع مزاحم شون نشم..
مزاحم شون نشی مگه تازه عروس دامادن که مزاحم نشی
کمی از سوپ چشیدم، راستشو بگم خوشمزه بود اما زیادی خوشمزه بود همین باعث میشد بیشتر حریص تر بشم برای انجام این کار...
۱.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.