خان زاده پارت63
#خان_زاده #پارت63
بغض کرده نگاهش کردم که گفت
_دیگه آبغوره نگیر... میبینی هوات و دارم.
خدایا چه جوری به این بشر بفهمونم شوهرم و نمیخونم با یه زن دیگه ببینم؟نمیخوام شوهرم و با یکی دیگه بفرستم توی حجله...چرا درکم نمیکرد؟
دستش و زیر چونم گذاشت و وادارم کرد نگاهش کنم.
خم شد و بوسه ای آروم به لبم زد و گفت
_قول بده از این حال در بیای!
نالیدم
_چرا منو طلاق نمیدی بعد ازدواج کنی؟ این طوری دلم خوشه که شوهرم نیستی.
خواست جواب بده که در باز شد و مادرش اومد داخل. با دیدن ما دست به کمر زد و گفت
_انقدر لوسش نکن این دختره رو که یه شکم نتونست بزاد...والا خانوادت انقدر تعریفت و کردن که گفتم سر سال نشده شش قلو پسر تحویل ارباب میدی نگو دختر اجاق کورشونو غالب کردن به ما...
اهورا با خشم غرید
_مامان ببند دهنتو...
مادرش متعجب گفت
_با من این طوری حرف میزنی؟
_با هر کی که با زن من این طوری حرف بزنه بدتر از این صحبت میکنم.حالام تشریف تو ببر بیرون همین که دارم هوو میارم سرش بسشه نیاز به زخم زبون تو نیست.
مادرش با نفرت به من نگاه کرد و گفت
_با اشک تمساح پسرم و پر کردی نه؟همون بهتر نازایی...دختری که براش نشون کردم جواهره ماشالا بر و رو دار،خانوم... تو همون بهتر بری بچه های هووتو بزرگ کنی.
فهمید اهورا میخواد یه چیزی بهش بگه که پرید بیرون.
بی طاقت خواستم بلند بشم که مچ دستم و گرفت و کشید و توی آغوشش حبسم کرد و اجازه داد بغض سر سنگینم سر باز کنه.
🍁 🍁 🍁 🍁
بغض کرده نگاهش کردم که گفت
_دیگه آبغوره نگیر... میبینی هوات و دارم.
خدایا چه جوری به این بشر بفهمونم شوهرم و نمیخونم با یه زن دیگه ببینم؟نمیخوام شوهرم و با یکی دیگه بفرستم توی حجله...چرا درکم نمیکرد؟
دستش و زیر چونم گذاشت و وادارم کرد نگاهش کنم.
خم شد و بوسه ای آروم به لبم زد و گفت
_قول بده از این حال در بیای!
نالیدم
_چرا منو طلاق نمیدی بعد ازدواج کنی؟ این طوری دلم خوشه که شوهرم نیستی.
خواست جواب بده که در باز شد و مادرش اومد داخل. با دیدن ما دست به کمر زد و گفت
_انقدر لوسش نکن این دختره رو که یه شکم نتونست بزاد...والا خانوادت انقدر تعریفت و کردن که گفتم سر سال نشده شش قلو پسر تحویل ارباب میدی نگو دختر اجاق کورشونو غالب کردن به ما...
اهورا با خشم غرید
_مامان ببند دهنتو...
مادرش متعجب گفت
_با من این طوری حرف میزنی؟
_با هر کی که با زن من این طوری حرف بزنه بدتر از این صحبت میکنم.حالام تشریف تو ببر بیرون همین که دارم هوو میارم سرش بسشه نیاز به زخم زبون تو نیست.
مادرش با نفرت به من نگاه کرد و گفت
_با اشک تمساح پسرم و پر کردی نه؟همون بهتر نازایی...دختری که براش نشون کردم جواهره ماشالا بر و رو دار،خانوم... تو همون بهتر بری بچه های هووتو بزرگ کنی.
فهمید اهورا میخواد یه چیزی بهش بگه که پرید بیرون.
بی طاقت خواستم بلند بشم که مچ دستم و گرفت و کشید و توی آغوشش حبسم کرد و اجازه داد بغض سر سنگینم سر باز کنه.
🍁 🍁 🍁 🍁
۶.۵k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.