خان زاده پارت62
#خان_زاده #پارت62
* * * * *
پریدم توی اتاق و درو بستم و صدای گریه م به هوا رفت. خاتون به در کوبید و گفت
_باز کن درو دختر...این اداها چیه یاد گرفتی؟
صدای جدی اهورا از پشت در اومد
_آیلین باز کن درو.
با هق هق گفتم
_نمیخوام. راحتم بذارید.
جدی تر گفت
_باز کن بهت میگم تا این درو نشکوندم.
با پشت دست اشکام و پاک کردم و درو باز کردم و از پشت در رفتم کنار.
خودش اومد داخل و درو بست. سرم و روی زانوهام گذاشتم...
حضورش و کنارم حس کردم. با همون صدای مردونش گفت
_بلند کن سرتو...
_نمیخوام.. چی کار به من داری؟ برو تو فکر لباس دامادیت باش.
دستش و زیر چونم گذاشت و سرم و بالا گرفت و گفت
_از آبغوره گرفتن خوشم نمیاد. اجاقت کوره پس به دردی نمیخوری...بسوز و بساز.
نگاهم و ازش گرفتم و گفتم
_من نمیتونم تحمل کنم شما با یه دختر برید تو حجله و...
وسط حرفم پرید
_مگه تو رو شب حجله چیکار کردم؟
حیرت زده گفتم
_یعنی با اونم؟با شیطنت گفت
_نه.. تو رو نگاه نکردم سرم کلاه رفت اونو خوب نگاهش میکنم...به مامان سپردم پوستش سفید باشه. یه غنچه ی تر و تازه رو کی نمیخواد؟
چونم لرزید خواستم بلند بشم که مچ دستم و گرفت و گفت
_قهر کردن و گریه زاری نداریم دیدی که دستور اربابه وگرنه مهم نیست واسم.
_من چی؟باید بشم کلفت خانوم جدیدت؟
دستش و به سمت گونه هام آورد و اشکام و پاک کرد و گفت
_نه... من حالم از این رسم و رسومات بهم میخوره. فردای عروسی تو رو میبرم شهر با خودم اون همینجا میمونه... هر هفته میام روستا تا که تخم وارث ارباب تو شکمش کاشته بشه دست از سر کچل ما بردارن.
🍁 🍁 🍁 🍁
* * * * *
پریدم توی اتاق و درو بستم و صدای گریه م به هوا رفت. خاتون به در کوبید و گفت
_باز کن درو دختر...این اداها چیه یاد گرفتی؟
صدای جدی اهورا از پشت در اومد
_آیلین باز کن درو.
با هق هق گفتم
_نمیخوام. راحتم بذارید.
جدی تر گفت
_باز کن بهت میگم تا این درو نشکوندم.
با پشت دست اشکام و پاک کردم و درو باز کردم و از پشت در رفتم کنار.
خودش اومد داخل و درو بست. سرم و روی زانوهام گذاشتم...
حضورش و کنارم حس کردم. با همون صدای مردونش گفت
_بلند کن سرتو...
_نمیخوام.. چی کار به من داری؟ برو تو فکر لباس دامادیت باش.
دستش و زیر چونم گذاشت و سرم و بالا گرفت و گفت
_از آبغوره گرفتن خوشم نمیاد. اجاقت کوره پس به دردی نمیخوری...بسوز و بساز.
نگاهم و ازش گرفتم و گفتم
_من نمیتونم تحمل کنم شما با یه دختر برید تو حجله و...
وسط حرفم پرید
_مگه تو رو شب حجله چیکار کردم؟
حیرت زده گفتم
_یعنی با اونم؟با شیطنت گفت
_نه.. تو رو نگاه نکردم سرم کلاه رفت اونو خوب نگاهش میکنم...به مامان سپردم پوستش سفید باشه. یه غنچه ی تر و تازه رو کی نمیخواد؟
چونم لرزید خواستم بلند بشم که مچ دستم و گرفت و گفت
_قهر کردن و گریه زاری نداریم دیدی که دستور اربابه وگرنه مهم نیست واسم.
_من چی؟باید بشم کلفت خانوم جدیدت؟
دستش و به سمت گونه هام آورد و اشکام و پاک کرد و گفت
_نه... من حالم از این رسم و رسومات بهم میخوره. فردای عروسی تو رو میبرم شهر با خودم اون همینجا میمونه... هر هفته میام روستا تا که تخم وارث ارباب تو شکمش کاشته بشه دست از سر کچل ما بردارن.
🍁 🍁 🍁 🍁
۹.۲k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.