بازگشت تو پارت ۶
#بازگشت_تو #پارت_۶
ب سمت اتاق کنفرانس رفتم رو صندلی نشستم سخنرانی طولانی کرد ک کل مطلب رو میشد تو ی جمله گفت
مثلا میگفت اقایون خانوما من ی ماه نیستم پسر بد قواره من
یهو وسط فکرم اردشیر گفت دیگ ناموسا بد قواره نیست
گفتم:چرا از نظر من هس تو وسط حرفم نیا داشتم میگفتم
من ی ماه نیستم پسر بد قواره من جام هست کانادا هم قرارداد مهمیه تمام برین سر کارتون
اخه دوساعت و نیم زر زدنت چیه
داشت خوابم میبرد ک جلسه تموم شد
اقای کاظمی تمام وسایل ضروریی ک تو اتاقش بودو جمع کردو از همه خدافظی کرد و رفت
روز های حکومت این پسره بد قواره شروع شد
رفتم پشت میزم نشستمو شروع کردم ب کار کردن اصلا دلم نمیخواست بهونه دستش بدم
اقای کاظمی تمام قرار های یک ماه بعدش رو مینوشت و ب من میداد تا ب ترتیب زمان و ساعت ملاقات دسته بندیش کنم برای همین سیستم رو روشن کردم تا فرم رو تکمیل کنم فایل رو باز کردم و برگه قرار ها رو جلوی خودم گزاشتم با تعجب ب سیستم نگاه کردم دهنم باز شده بود وای خدای من چی کار کنم حالا
هیچ اثری از فایل های دسته بندی شده نبود اتفاقی ک ازش میترسیدم فایل پاک شده بود اخه چطور ممکنه من ک دیروز ذخیره کردمو بعد خاموشش کردم حداقل٨٠درصد کارارو دیروز ی سره انجامش دادم واقعا باورم نمیشد حالا یعنی باید از نو وارد کنم؟ تو سیستم قیافه ام رفته بود تو هم دوباره صدای اردشیر درونم اومد ک میگفت:
-بیا من صبح بهت گفتم روز گندیه نگفتم
+خفه شو خفه شو ک اعصابم خورده
تو همین لحظه بود ک صدای امیر علی ب گوشم خورد
-شما عادت دارید با کامپیوتر حرف میزنید
یهو ترسیدمو رو ب امیر علی گفتم :ب.....له ....چطور؟
-اخه من ک اومدم داشتید ب کامپیوتر میگفتید خفه شو ی همچین چیزایی
+ن با اردشیر بودم
-اردشیر؟
+اععع ببخشید .....امری داشتید
-ها؟اها
گلوشو صاف کردو گفت
-لیست تمام قرار های این یک ماه ک دیروز پدرم بهتون داد ک مرتلش کنیدو میخوام
ای واااای من چی کار کنم حالا
بدون اینکه تغییری تو چهرم پیدا بشه همون برگه ای ک مرتب نشده بودو دست خط اقای کاظمی بود رو دادم بهش
-ن این ن اونی ک بر حسب زمان بابام بهتون گفت انجامش بدین
ای خدا لعنتت کنه ای توووووف تو اون روحت
دستپاچه گفتم
+امممم....حقی....قتش ....اون...از
سیستم پاک شده
-یعنی چی ؟الکی ک پاک نمیشه
+میدونم ولی
-ولی و اما اگر نداره بزارید بابام از کشور خارج بشه بعد بی نظمیو شروع کنید
+ولی من تا٨٠درصد کارو تموم کرده بودم نمیدونم چی شد
ب سمت من خم شد و گفت
-خانم حسینی اگ تا اخر امروز روز کاری تموم کردین ک هیچی وگرنه تا فردا صبحم شده باید بمونیو کارو تموم کنی فهمیدی ؟
+ولی....
-ولی نداره فهمیدی؟
+بله چشم
-خوبه....
تو اتاقش رفت
ای خدا لعنتت کنه الهییییی
ای کوفت بگیری اخه حتما باید تموم بشه اه
ب سمت اتاق کنفرانس رفتم رو صندلی نشستم سخنرانی طولانی کرد ک کل مطلب رو میشد تو ی جمله گفت
مثلا میگفت اقایون خانوما من ی ماه نیستم پسر بد قواره من
یهو وسط فکرم اردشیر گفت دیگ ناموسا بد قواره نیست
گفتم:چرا از نظر من هس تو وسط حرفم نیا داشتم میگفتم
من ی ماه نیستم پسر بد قواره من جام هست کانادا هم قرارداد مهمیه تمام برین سر کارتون
اخه دوساعت و نیم زر زدنت چیه
داشت خوابم میبرد ک جلسه تموم شد
اقای کاظمی تمام وسایل ضروریی ک تو اتاقش بودو جمع کردو از همه خدافظی کرد و رفت
روز های حکومت این پسره بد قواره شروع شد
رفتم پشت میزم نشستمو شروع کردم ب کار کردن اصلا دلم نمیخواست بهونه دستش بدم
اقای کاظمی تمام قرار های یک ماه بعدش رو مینوشت و ب من میداد تا ب ترتیب زمان و ساعت ملاقات دسته بندیش کنم برای همین سیستم رو روشن کردم تا فرم رو تکمیل کنم فایل رو باز کردم و برگه قرار ها رو جلوی خودم گزاشتم با تعجب ب سیستم نگاه کردم دهنم باز شده بود وای خدای من چی کار کنم حالا
هیچ اثری از فایل های دسته بندی شده نبود اتفاقی ک ازش میترسیدم فایل پاک شده بود اخه چطور ممکنه من ک دیروز ذخیره کردمو بعد خاموشش کردم حداقل٨٠درصد کارارو دیروز ی سره انجامش دادم واقعا باورم نمیشد حالا یعنی باید از نو وارد کنم؟ تو سیستم قیافه ام رفته بود تو هم دوباره صدای اردشیر درونم اومد ک میگفت:
-بیا من صبح بهت گفتم روز گندیه نگفتم
+خفه شو خفه شو ک اعصابم خورده
تو همین لحظه بود ک صدای امیر علی ب گوشم خورد
-شما عادت دارید با کامپیوتر حرف میزنید
یهو ترسیدمو رو ب امیر علی گفتم :ب.....له ....چطور؟
-اخه من ک اومدم داشتید ب کامپیوتر میگفتید خفه شو ی همچین چیزایی
+ن با اردشیر بودم
-اردشیر؟
+اععع ببخشید .....امری داشتید
-ها؟اها
گلوشو صاف کردو گفت
-لیست تمام قرار های این یک ماه ک دیروز پدرم بهتون داد ک مرتلش کنیدو میخوام
ای واااای من چی کار کنم حالا
بدون اینکه تغییری تو چهرم پیدا بشه همون برگه ای ک مرتب نشده بودو دست خط اقای کاظمی بود رو دادم بهش
-ن این ن اونی ک بر حسب زمان بابام بهتون گفت انجامش بدین
ای خدا لعنتت کنه ای توووووف تو اون روحت
دستپاچه گفتم
+امممم....حقی....قتش ....اون...از
سیستم پاک شده
-یعنی چی ؟الکی ک پاک نمیشه
+میدونم ولی
-ولی و اما اگر نداره بزارید بابام از کشور خارج بشه بعد بی نظمیو شروع کنید
+ولی من تا٨٠درصد کارو تموم کرده بودم نمیدونم چی شد
ب سمت من خم شد و گفت
-خانم حسینی اگ تا اخر امروز روز کاری تموم کردین ک هیچی وگرنه تا فردا صبحم شده باید بمونیو کارو تموم کنی فهمیدی ؟
+ولی....
-ولی نداره فهمیدی؟
+بله چشم
-خوبه....
تو اتاقش رفت
ای خدا لعنتت کنه الهییییی
ای کوفت بگیری اخه حتما باید تموم بشه اه
۹.۱k
۲۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.