part6
تهیونگ: عمو جان کجا؟
پ: برم یه دوشی بگیرم و اینکه خانم من میخوام برم دوش بگیرم دستم نمیرسه بیا بعد پشتمو لیف بکش
تهیونگ: عمو اگه میخوای بیام کمکت
م: نه خودم میرم
تهیونگ: چرا میخندی؟
ا/ت: اینا هنوز میخوان بزرگ تر بشن
تهیونگ: بزرگن تو خیلی منحرفی
ا/ت: تو وقتی بچه دار شدی یاد نگیریا
تهیونگ:پس چیکار کنم؟ 😂
ا/ت: وقتی بچت هات خوابیدن بعد
تهیونگ: اها باشه مرسی
ا/ت: خواهش میکنم
تهیونگ: 😁
دو ساعت قبل
تهیونگ
منتظره دختره بودم
سورا: سلام شما تهیونگ هستی؟
تهیونگ: بله شما سورا هستی؟
سورا: بله
تهیونگ: خب خوشبختم
سورا: منم همینطور فک کردم ا/ت شوخی میکنه
تهیونگ: خب الان مطمئن شدید
سورا: اره راستی رابطه شما با ا/ت چیه؟
تهیونگ:خودش چی گفته؟
سورا: گفته که باهم دوست صمیمی هستید و از بچگی باهم بزرگ شدید
تهیونگ: پس میدونی و اگه به ا/ت اعتماد داشتی از من نمیپرسیدی
سورا: ببخشید
تهیونگ: من میگم سه تا قرار برای اشنایی بیشتر باهم بزاریم برای اول بعد تصمیم میگیرم
سورا: حتما من شروع میکنم
تهیونگ: گوش میدم
سورا: اگه بخوای با من قرار بزاری نباید هیچ دوستی داشته باشی حتی ا/ت
تهیونگ: چرا؟
سورا: من نمیخوام دوست پسرم با کسی به جز من باشه
تهیونگ: من که با کسی قرار نمیزارم
سورا: منظورم نزدیک باشه
تهیونگ: نه من اینو انتخاب نمیکنم نمیخوام و اینکه تنها دوست من ا/تس من اونو کنار نمیزنم
سورا: چرا؟
تهیونگ: خودت گفتی ما از بچگی باهم بزرگ شدیم من تو این دنیا تنها کسی که خیلی دوسش دارم ا/ت هست
سورا: پس چرا با من قرار میزاری چرا با
ا/ت قرار نمیزاری
تهیونگ: گفتم که دوسش دارم نگفتم که عاشقشم
سورا: ببین اگه میخوای با من قرار بزاری باید ا/ت رو فراموش کنی یا من یا ا/ت همین الان بگو برم یا بمونم
تهیونگ: خوب بود بد نبود برای اولین بار اشنایی ولی فک کنم همینجا به پایان میرسه مراقبه خودت باش داری برمیگردی خدانگهدار
سورا: داری جدی صحبت میکنی؟
تهیونگ: اره خدافظ
سورا: خدافظ
الان
تهیونگ: من برم درسامو بخونم
ا/ت: صبر کن
تهیونگ: چیه؟
ا/ت: منم خوندم از من بپرس
تهیونگ: باشه بیا تو اتاقم تا بپرسم
ا/ت: باشه
تهیونگ: اماده ای؟
ا/ت: اره
تهیونگ:(....)
ا/ت: خب من اینو خونده بودم یه لحظه صبر کن تا فک کنم
تهیونگ: باشه
ا/ت: همم
تهیونگ: فک نکن برو درستو بخون
ا/ت: گفتم خوندم
تهیونگ: این سوالو اصلا نبود
ا/ت: چی؟ چرا بهم دروغ گفتی گفتم که خوندم
تهیونگ:الان تو دروغ گفتی چون این سوال اوله
ا/ت: چی
تهیونگ: برو درستو بخون
ا/ت: نمیخوام
تهیونگ: پس میخوای چیکار کنی؟
ا/ت: یکم بزرگتر شدم شوهر پولدار میکنم
تهیونگ: پس داری به همین فک میکنی شاید شوهر پولدار تورو نخواست
ا/ت: من چمه؟
تهیونگ: هیچی من که چیز بدی نگفتم
ا/ت:حالا گفتم من نمیخوام درس بخونم
پ: برم یه دوشی بگیرم و اینکه خانم من میخوام برم دوش بگیرم دستم نمیرسه بیا بعد پشتمو لیف بکش
تهیونگ: عمو اگه میخوای بیام کمکت
م: نه خودم میرم
تهیونگ: چرا میخندی؟
ا/ت: اینا هنوز میخوان بزرگ تر بشن
تهیونگ: بزرگن تو خیلی منحرفی
ا/ت: تو وقتی بچه دار شدی یاد نگیریا
تهیونگ:پس چیکار کنم؟ 😂
ا/ت: وقتی بچت هات خوابیدن بعد
تهیونگ: اها باشه مرسی
ا/ت: خواهش میکنم
تهیونگ: 😁
دو ساعت قبل
تهیونگ
منتظره دختره بودم
سورا: سلام شما تهیونگ هستی؟
تهیونگ: بله شما سورا هستی؟
سورا: بله
تهیونگ: خب خوشبختم
سورا: منم همینطور فک کردم ا/ت شوخی میکنه
تهیونگ: خب الان مطمئن شدید
سورا: اره راستی رابطه شما با ا/ت چیه؟
تهیونگ:خودش چی گفته؟
سورا: گفته که باهم دوست صمیمی هستید و از بچگی باهم بزرگ شدید
تهیونگ: پس میدونی و اگه به ا/ت اعتماد داشتی از من نمیپرسیدی
سورا: ببخشید
تهیونگ: من میگم سه تا قرار برای اشنایی بیشتر باهم بزاریم برای اول بعد تصمیم میگیرم
سورا: حتما من شروع میکنم
تهیونگ: گوش میدم
سورا: اگه بخوای با من قرار بزاری نباید هیچ دوستی داشته باشی حتی ا/ت
تهیونگ: چرا؟
سورا: من نمیخوام دوست پسرم با کسی به جز من باشه
تهیونگ: من که با کسی قرار نمیزارم
سورا: منظورم نزدیک باشه
تهیونگ: نه من اینو انتخاب نمیکنم نمیخوام و اینکه تنها دوست من ا/تس من اونو کنار نمیزنم
سورا: چرا؟
تهیونگ: خودت گفتی ما از بچگی باهم بزرگ شدیم من تو این دنیا تنها کسی که خیلی دوسش دارم ا/ت هست
سورا: پس چرا با من قرار میزاری چرا با
ا/ت قرار نمیزاری
تهیونگ: گفتم که دوسش دارم نگفتم که عاشقشم
سورا: ببین اگه میخوای با من قرار بزاری باید ا/ت رو فراموش کنی یا من یا ا/ت همین الان بگو برم یا بمونم
تهیونگ: خوب بود بد نبود برای اولین بار اشنایی ولی فک کنم همینجا به پایان میرسه مراقبه خودت باش داری برمیگردی خدانگهدار
سورا: داری جدی صحبت میکنی؟
تهیونگ: اره خدافظ
سورا: خدافظ
الان
تهیونگ: من برم درسامو بخونم
ا/ت: صبر کن
تهیونگ: چیه؟
ا/ت: منم خوندم از من بپرس
تهیونگ: باشه بیا تو اتاقم تا بپرسم
ا/ت: باشه
تهیونگ: اماده ای؟
ا/ت: اره
تهیونگ:(....)
ا/ت: خب من اینو خونده بودم یه لحظه صبر کن تا فک کنم
تهیونگ: باشه
ا/ت: همم
تهیونگ: فک نکن برو درستو بخون
ا/ت: گفتم خوندم
تهیونگ: این سوالو اصلا نبود
ا/ت: چی؟ چرا بهم دروغ گفتی گفتم که خوندم
تهیونگ:الان تو دروغ گفتی چون این سوال اوله
ا/ت: چی
تهیونگ: برو درستو بخون
ا/ت: نمیخوام
تهیونگ: پس میخوای چیکار کنی؟
ا/ت: یکم بزرگتر شدم شوهر پولدار میکنم
تهیونگ: پس داری به همین فک میکنی شاید شوهر پولدار تورو نخواست
ا/ت: من چمه؟
تهیونگ: هیچی من که چیز بدی نگفتم
ا/ت:حالا گفتم من نمیخوام درس بخونم
۱۸.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.