خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۱
خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۱
با چشمای خمارش نگام کرد و دستشو جلوی صورتش برد، نقاب رو از صورتش در آورد.
با چشمای متعجبم بهش نگاه کردم! ام..امکان نداره!!!!!
+تو...تو... تو چا اون وویی؟!؟!؟
_سوپرایز شدی؟!
+ی..یعنی چی؟! چ..چجوری!؟
_که چجوری چا اون ووئم؟!
+نه! که.. که..
_که چی؟!
فضا برام تار شد. به نفس نفس افتاده بودمو سرم گیج میرفت.. اون وو با چهره ی ترسیده و لحنی نگران حرف میزد اما همهاش نامفهوم بود برام.
نمیدونم به چندثانیه کشید، اما با حس چیزی جلوی دهنم از ته دل هواشو نفس کشیدم. خوب کپسول نارنجیش رو میشناختم.. اسپری آسمام بود.
_خوبی؟!
+چ..چیشد؟!
_بهت حمله آسم داد. نمیدونم تو که دختره شجاعی بودی!
لبخنده محوی زد و دستامو آزاد کرد.
+ببخش که مجبور شدم اینجوری باهات رفتار کنم..
درحالی ک دستمو میخاروندم آروم گفتم:
_ما کجاییم؟!
+خوابگاه ما..
_چی؟! خوابگاه شما!؟ صبر کن!! خوابگاه گروه آسترو!؟؟؟؟؟
+آره.. امشب مهمون مایی!
_پ..پس اعضا چی!؟
+بهشون گفتم پیش منی
_چجوری!؟
+عاممم.. از پشت تلفن
_اونا هم به این راحتی قبول کردن!؟
+اون آقای عصبانی که نه! ولی مشکلی نیست.. من با مکنه لاین روابط خوبی دارم
_ اونوقت از کجا بفهمم داری راست میگی!؟
خنده ی بلندی سر داد و بهم پشت کرد
+چه دلیلی آخه واسه دروغ گفتن دارم!؟
دره اتاق رو باز کرد و به اون وره در اشاره کرد
+بفرمایید مادمازل..
با تردید به قیافه ی ریلکس و مجذوب کننده اش نگاه کردم
+م..من بهت اعتماد ندارم!
هوف بلندی کشید انگشتاشو برد لای موهاش و تا گردنش امتداد داد.
+ببین.. من میتونم از راه های خشن هم وارده عمل بشم نه؟
با اخم تو چشماش زل زدم و با لبخند جوابمو داد.
به ناچار پسش زدمو از کنارش رد شدم
_ایششش! لی سوهو رو بیشتر دوس داشتم
+هییی.. لطف داری!
از دید تهیونگ
ته: چیشد کوک؟!
کوک: هیچی به اون وو زنگ زدم.. میگه بهش حمله آسم دست داده بوده
ته: اونکه پشت تلفن حالش خوب بود.
کوک: نمیدونم ته! تو هم حالا زیاد حساس نشو!! اون وو پسره خوبیه.. تا برگشت ما ازش خواستم حواسش به وانی باشه
ته: تو یعنی انقدر بهش اعتماد داری!؟
کوک: آره بابا! مگه نشنیدی وانی چی گفت!؟ دیشب یکی بزور وارده خونه شده و بهش سوء قسط داشته.. تا برگشت ما قراره منجیرها دوربینها و شواهد رو بررسی کنن، تا پیدا شدن اون مزاحم بهتره وانیا یه جای امن باشه
ته: خوابگاه آسترو یعنی خیلی امنه!؟ وانیا که اونارو درست نمیشناسه!
کوک: اوه مرد! ول کن منو!.. ما که نمیتونیم الان برگردیم یه راست دره خوابگاهشون بگیم وانیامون رو پس بدید
ته: نه نمیگیم بهشون وانیارو پس بدید! مثه مرد برمیگردیم سئول! میریم دره خوابگاهشون، سینه سپهر! کاملاً ریلکس میگیم آرمیگرل مارو پس بدید.....
با چشمای خمارش نگام کرد و دستشو جلوی صورتش برد، نقاب رو از صورتش در آورد.
با چشمای متعجبم بهش نگاه کردم! ام..امکان نداره!!!!!
+تو...تو... تو چا اون وویی؟!؟!؟
_سوپرایز شدی؟!
+ی..یعنی چی؟! چ..چجوری!؟
_که چجوری چا اون ووئم؟!
+نه! که.. که..
_که چی؟!
فضا برام تار شد. به نفس نفس افتاده بودمو سرم گیج میرفت.. اون وو با چهره ی ترسیده و لحنی نگران حرف میزد اما همهاش نامفهوم بود برام.
نمیدونم به چندثانیه کشید، اما با حس چیزی جلوی دهنم از ته دل هواشو نفس کشیدم. خوب کپسول نارنجیش رو میشناختم.. اسپری آسمام بود.
_خوبی؟!
+چ..چیشد؟!
_بهت حمله آسم داد. نمیدونم تو که دختره شجاعی بودی!
لبخنده محوی زد و دستامو آزاد کرد.
+ببخش که مجبور شدم اینجوری باهات رفتار کنم..
درحالی ک دستمو میخاروندم آروم گفتم:
_ما کجاییم؟!
+خوابگاه ما..
_چی؟! خوابگاه شما!؟ صبر کن!! خوابگاه گروه آسترو!؟؟؟؟؟
+آره.. امشب مهمون مایی!
_پ..پس اعضا چی!؟
+بهشون گفتم پیش منی
_چجوری!؟
+عاممم.. از پشت تلفن
_اونا هم به این راحتی قبول کردن!؟
+اون آقای عصبانی که نه! ولی مشکلی نیست.. من با مکنه لاین روابط خوبی دارم
_ اونوقت از کجا بفهمم داری راست میگی!؟
خنده ی بلندی سر داد و بهم پشت کرد
+چه دلیلی آخه واسه دروغ گفتن دارم!؟
دره اتاق رو باز کرد و به اون وره در اشاره کرد
+بفرمایید مادمازل..
با تردید به قیافه ی ریلکس و مجذوب کننده اش نگاه کردم
+م..من بهت اعتماد ندارم!
هوف بلندی کشید انگشتاشو برد لای موهاش و تا گردنش امتداد داد.
+ببین.. من میتونم از راه های خشن هم وارده عمل بشم نه؟
با اخم تو چشماش زل زدم و با لبخند جوابمو داد.
به ناچار پسش زدمو از کنارش رد شدم
_ایششش! لی سوهو رو بیشتر دوس داشتم
+هییی.. لطف داری!
از دید تهیونگ
ته: چیشد کوک؟!
کوک: هیچی به اون وو زنگ زدم.. میگه بهش حمله آسم دست داده بوده
ته: اونکه پشت تلفن حالش خوب بود.
کوک: نمیدونم ته! تو هم حالا زیاد حساس نشو!! اون وو پسره خوبیه.. تا برگشت ما ازش خواستم حواسش به وانی باشه
ته: تو یعنی انقدر بهش اعتماد داری!؟
کوک: آره بابا! مگه نشنیدی وانی چی گفت!؟ دیشب یکی بزور وارده خونه شده و بهش سوء قسط داشته.. تا برگشت ما قراره منجیرها دوربینها و شواهد رو بررسی کنن، تا پیدا شدن اون مزاحم بهتره وانیا یه جای امن باشه
ته: خوابگاه آسترو یعنی خیلی امنه!؟ وانیا که اونارو درست نمیشناسه!
کوک: اوه مرد! ول کن منو!.. ما که نمیتونیم الان برگردیم یه راست دره خوابگاهشون بگیم وانیامون رو پس بدید
ته: نه نمیگیم بهشون وانیارو پس بدید! مثه مرد برمیگردیم سئول! میریم دره خوابگاهشون، سینه سپهر! کاملاً ریلکس میگیم آرمیگرل مارو پس بدید.....
۱۰.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.